eitaa logo
کافی نت . تحریر . لوازم مذهبی
824 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
364 ویدیو
6 فایل
﷽ ✅کافی‌نت آنلاین، ثبت‌نام های اینترنتی ✅نوشت افزار و لوازم مذهبی ✅سیمی کتاب و جزوه، پرس کارت ✅چاپ بنر، کارت ویزیت و تراکت ✅تایپ پرینت اسکن کپی رنگی تهران، قدس، میدان ۹دی(ساعت) خ شهیدجعفری جنب مدرسه ۰۹۳۶۵۱۱۰۵۶۹ ارسال مدارک و ثبت سفارش: @Avayeemehr
مشاهده در ایتا
دانلود
╚» 🌻💚 «╝ 🌹امام هادی علیه السلام: إنَّمَا اتَّخَذَ اللّه عَزَّوَجَلَّ إبراهِیمَ خَلیلاً لِکثرَةِ صَلاتِهِ عَلی مُحَمَّدٍ و أهلِ بَیتِهِ علیهم السلام. خداوند متعال، ابراهیم علیه السلام را دوست خود برگرفت؛ زیرا او بر محمّد و اهل بیت او بسیار صلوات می فرستاد. صبح عیدتون معطر 🌸 🍃 معطر به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد ( ص ) و خاندان مطهرش 🌸🍃 (🌸)اللّهُمَّ 💗(🌸)صَلِّ 💗💗(🌸)عَلَی 💗💗💗(🌸)مُحَمَّدٍ 💗💗💗💗(🌸)وَ آلِ 💗💗💗💗💗(🌸) مُحَمَّدٍ 💗💗💗💗(🌸)وَ عَجِّلْ 💗💗💗(🌸)فَرَجَهُمْ 💗💗(🌸)وَ اَهْلِکْ 💗(🌸)اَعْدَائَهُمْ (🌸)اَجْمَعِین
♥️🍃 اما خداى ابراهيم ..! او نمى‌خواهد اسماعيل‌ها كشته شوند، او مى‌خواهد ابراهيم‌ها آزاد شوند و رشد كنند. -علی‌صفایی‌حائری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزان مشکلی برای کانال های توی بوجود اومده که انجمن رمان تصمیم گرفت برای حل این مشکل پارت گذاری کانال ها رو به شب موکول کنه متاسفانه این مشکل حل نشده و باز ما مجبوریم اقدام دیگه ای انجام بدیم. از امروز به مدت یک هفته پارت گذاری رمان فقط روز های فرد انجام میشه. نگران‌نباشید هر ۴ پارت یکجا در اختیارتون قرار میگیره امیدوارم‌ ما رو درک‌کنید و توی حل مشکل ما رو یاری کنید...🌸💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•『💖』 ‌• استادپناهیان‌میگن‌که: کی‌میخوای‌بفهمی؛ که‌اگه‌خدارهات‌کنه،نابودمیشی..! شکرکن‌خداروبخاطربودنش..! +خدایاهزاران‌بارشکرت..(:
╚» 🌻💚 «╝ پیامبر ﷺ فرمودند: اگر مردم می‌دانستند که چه موقعی علی، نامگذاری شد، فضیلت او را انکار نمی‌کردند. او درحالی‌که آدم بینِ روح و بدن قرار داشت، امیرمؤمنان نامیده شد. خدای عزّوجلّ فرمود: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَی (اعراف ۱۷۲) و [به خاطر بياور] زمانى را كه پروردگارت از صلب فرزندان آدم، ذرّيّه‌ی آن‌ها را برگرفت؛ و آن‌ها را بر خودشان گواه ساخت؛ [و فرمود]: «آيا من پروردگار شما نيستم»؟ گفتند: «آرى، گواهى مى‌دهيم». و فرشتگان گفتند: «بلی». پس خدای تبارک‌وتعالی فرمود: «من پروردگار شما هستم و محمّد پیامبر شما و علی ولیّ و امیر شما است».
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 🔴 شماره 1⃣ 🌸🍃 ✨امام رضا علیه السلام فرمودند: تبلیغ غدیر واجب است. کسی که عیدغدیر را گرامی بدارد، خداوند خطاهای کوچک و بزرگ او را می بخشد و اگر از دنیا برود ، در زمره‌ی شهدا خواهد بود.✨ (ع)
کافی نت . تحریر . لوازم مذهبی
༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ☕️🍫༺‌‌ ༺‌‌ #عطر_پرتقال🍊 بقلم ملیحه ب
༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ☕️🍫༺‌‌ ༺‌‌ 🍊 بقلم ملیحه بخشی یاس👒 ـ هل توش ریختم اگه منظورتون همینه... چایی را روی میز برمی‌گردانم ـ آره همینه، اسمش یادم رفته بود مائده دستش را برای برداشتن قند جلو می‌آورد که وسط راه دستش را با دو دستم می‌گیرم. متعجب نگاهش به نگاهم وصل می‌شود. قفسه ی سینه اش بالا وپایین می‌رود ـ مائده ، دیگه طاقت این موش و گربه بازیا رو ندارم ، دیگه نگو داریم فیلم بازی می کنیم.... نفس عمیقی می‌کشم ـ مائده من خیلی تنهام دسته‌ای از موهایش را پشت گوشش می‌برد و برای حرف زدن لبهایش را باز می‌کند که زودتر خودم ادامه دادم ـ آره آرزو هست! منم دوستش دارم ولی آرزو فقط به فکر خوش گذرونیه توی برنامه اش گوش دادن به حرفهای من نیست، دلسوزی برای من نیست! مائده فقط می خوام ازم فراری نباشی ، یه همراه باشی.... کمی مکث می‌کنم ـ مثل یک دوست خوب ـ ولی... امروز نمی‌گذارم حرف مائده به کرسی بشیند وسط حرفش می‌پرم ـ آره درسته جدایی برامون سخت می‌شه ولی مگه دوتا دوست که ازهم جدا می‌شن ، جدایی براشون سخت نیست توی چشمهاش زل می‌زنم چرا مثل قبل دستش را از دستم بیرون نمی‌کشد. احتمالا دیوار مقاومت مائده هم در هم شکسته است. دستش را کمی می‌فشارم، به نقطه اتصال دستهایمان خیره می‌شود ـ از عاقبت این زندگی می ترسم... کمی به جلو خم می‌شوم ـ آرزو منظورته؟ آرزو فقط یه نقطه ضعف داره، وقتی ببینه پول تو زندگیش فراوونه ،همه چی رو فراموش می کنه! چشمهایش رو درشت می‌کند ونفس صداداری می‌کشد ـ آقا هادی گیرم قسمت آرزو خانم حل باشه ، اگه دلامون بهم وابسته شد... سری تکان می‌دهد ـ موضوع فقط من نیستم ، زنا با دردها وغصه هاشون بهتر کنار میان ولی مردا شکننده ترن! مطمئنید این موضوع براتون دردسر ساز نمی شه؟ بدون فکر به عواقب کارم خوشحالم بالاخره مائده دیوار دفاعیش شکسته است. ـ وای مائده می‌گن مردا منطقی‌اند ولی تو که منو با این دلیل و منطقت کشتی! مهربانی توی چشمهای غمدارش موج می‌زند ـ دلم نمی خواد در برابر پولی که می‌خواین به دست بیارین دلتون آسیب ببینه! من زهر واقعی کلامش را دوست ندارم. احتیاج زیادی به گول خوردن دارم. بی‌دلیل می‌خندم ـ بلند شو متعجب نگاهم می‌کند ـ می گم از جات بلند شو! از روی صندلیش بلند می‌شود. دستش که توی دستم است را به طرف خودم می‌کشم ـ وای، چکار می کنید؟ ـ بیا صندلی کنارم بشین ، دیگه باید کنارم باشی نه روبروم! ❌کپی رمان به هر شکل حرام است و موجب پیگرد قانونی می باشد❌ ☆پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️ https://eitaa.com/AvayeEeshgh/13191 ༺‌‌ ☕️🍫༺‌‌ ༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌ ༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫
༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ☕️🍫༺‌‌ ༺‌‌ 🍊 بقلم ملیحه بخشی یاس👒 روی صندلی کنارم آرام می‌نشیند ولی صدای نفس‌های ناآرامش، دلهره‌اش را نشان می‌دهد. به دقیقه نکشیده بلند می‌شود. نگاهم همراهش سعود می‌کند ـ بذارید چایی ها رو عوض کنم دستهایم را زیر چانه ام می‌گذارم و نگاهش می‌کنم ـ شنیده بودم می گن کنار بعضی‌ها چاییت سرد می شه اما تا حالا تجربه اش نکرده بودم نگاه خیره اش که درونش صد حرف بود را دوست دارم ـ مائده تو دلیل گرم شدن دلمی! گونه هایش در کسری از ثانیه سرخ می‌شود. از عکس العملش با صدای بلند می‌خندم ـ تو، اولین تجربه ی صحبتم با یک دختری که دم به دقیقه رنگ به رنگ می‌شه تلخ نگاهم می‌کند. پشت به من می‌کند و فنجان‌ها را توی سینی می‌چیند ـ تا حالا آدمی به پاکی تو ندیدم لیوان‌ها را از چای پر کرده است ولی سر میز نمی‌اورد ـ مائده بیا دیگه هوفی می‌کشد. سینی به دست به طرفم می‌آید. سینی را ازدستش می‌گیرم و روی میز می‌گذارم. صندلیش را به خودم نزدیکتر کرده و سر انگشتهایش را می‌کشم ـ بشین دیگه لب و دندانهایش درگیر هم شده‌اند خیلی آهسته کنارم می‌نشیند. عطر پرتقالش مشامم را نوازش می‌کند. نگاهش می‌کنم. خوشحالم کوتاه امده است هر چند ته نگاهش یک دلخوری ریزی دیده می‌شود. ...... ظرف غذا را مقابلم می‌گذارد. آرام قاشقی از پلو وخورشت می‌خورم طعم لذیذش قابلیت خاطره شدن را دارد. با چشمهای درشت شده از هیجان و دهان نیمه پر می‌پرسم ـ واقعا اینو تو پختی؟! مائده ایستاده و نگران به من چشم دوخته است ـ خوب نشده! بقیه‌ی لقمه ام را با لذت قورت می‌دهم ـ خوب نشده؟ عالیه! مردمک‌ چشمانش هم لبخند می‌زند ـ واقعا؟! ❌کپی رمان به هر شکل حرام است و موجب پیگرد قانونی می باشد❌ ☆پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️ https://eitaa.com/AvayeEeshgh/13191 ༺‌‌ ☕️🍫༺‌‌ ༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌ ༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫
༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ☕️🍫༺‌‌ ༺‌‌ 🍊 بقلم ملیحه بخشی یاس👒 قاشق را از سالاد شیرازی پر می‌کنم. احتیاج نیست طعمش را بچشم، عطر لیمو ونعنایش دل می برد ـ وای مائده چقدر بوی طراوت می‌ده! چکار می‌کنی با این غذاها! به صندلی هایی که جا عوض کرده بود نگاهی انداخت وآرام وبا احتیاط روی صندلی کنار دستم می‌نشیند. نگاهم را به غذاها می‌دهم تا کنارم معذب نباشد. قاشق بعدیم را با چشمهای بسته وحس لذت می‌خورم. ـ تا حالا همچین قورمه سبزی نخورده بودم هنوز منتظر و نگران چشم‌هایش را به من دوخته است ـ تا حالا کسی اینقدر از غذام تعریف نکرده بود قاشق وچنگال را داخل بشقاب رها کرده و تمام رخ به طرفش برمی‌گردم - اونا بی‌سلیقه بودن انگشت شصت و اشاره ام را به علامت تایید کردن جلوی صورتش می‌گیرم و چشمکی می‌زنم: ـ حرف نداره ، لایک داری! نگاهش جذب غذاها می‌شود ـ اینقدر تعریف می کنید خودم هم وسوسه شدم ببینم چه مزه ای می‌ده! قاشق و چنگال روی میز را به دستش می‌دهم ـ اوهوم شروع کن، پس چرا منتظری؟ مثل کارشناسای مواد غذایی با وسواس غذا را مزه مزه می‌کند. لقمه را که قورت می‌دهد نگاهی به چشمهایم می‌اندازد ـ مزه اش که معمولیه! ـ برای تو معمولیه، برای من عالیه متفکر نگاهم می‌کند. از سوء تعبیرش ترسیده ودستهایش را می‌گیرم ـ فکر نکنی می‌گم همصحبت من بشی، کنارم باشی ، واسه سیر کردن شکممه! نه به جون خودم مائده!.... تو اصلا تو خونه هیچ کاری نکن! من به گرمای حضورت احتیاج دارم نگاهش در عمق نگاهم گیر می‌کند ـ من وقتی دیدم از غذای بیرون مسموم شدید، تصمیم گرفتم غذا بپزم، در مورد حرفها و رفتار شما هم اصلا برداشت بدی ندارم‌.... حالا اگه دستام رو ول کنید شاممون رو بخوریم، اینم سرد می‌شه ها! ❌کپی رمان به هر شکل حرام است و موجب پیگرد قانونی می باشد❌ ☆پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️ https://eitaa.com/AvayeEeshgh/13191 ༺‌‌ ☕️🍫༺‌‌ ༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌ ༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫
༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ☕️🍫༺‌‌ ༺‌‌ 🍊 بقلم ملیحه بخشی یاس👒 نصف شب، از تشنگی بیدار می‌شوم و قصد می‌کنم به آشپزخانه بروم. در اتاق را که باز می‌کنم نور کمی به چشمهایم برخورد می‌کند. به سالن سرک می‌کشم. مائده کنار سالن روی سجاده ای ایستاده ونماز می خواند چادرسفیدش گردی صورتش را قاب گرفته و نور چراغ خواب توی صورتش پاشیده وحالت قشنگی را نقاشی کرده است. از روبرویش رد می‌شوم و به آشپزخانه می‌روم. بعد خوردن آب به سالن برمی‌گردم. مائده دو زانو روی زمین نشسته، احتمالا آخر نمازش است‌. دوقدم تا در اتاقم را می‌روم که دلم بازی بدی را شروع می‌کند دلم، پاهایم را برمی‌گرداند. دوقدم رفته را برگشته و کنار مائده می‌نشینم. دلم یاغی شده و من حریفش نمی‌شوم. همین‌که حرکت دستهای مائده که نشانه‌ی اتمام نمازش است را می‌بینم سرم را روی پاهای مائده می‌گذارم. مائده خشکش می‌زند و حس می‌کنم نفس هم نمی‌کشد جنین وار توی خودم جمع می‌شوم ـ نمازت قبول شد، خدا منو برای اجر نمازت فرستاد. خودم از حرف خودم لبخند کمرنگی می‌زنم. چشمهایم از شدت خواب باز نمی‌شود. مائده از سکون در می‌آید. از بین پلکهایم نگاهش می‌کنم. چادرش را از دور سرش باز می‌کند. دوباره چشم می‌بندم که گرمایی مرا در بر می‌گیرد، گوشه‌ی چادرش را روی تن من کشیده است. با صدای خواب آلودم پچ می‌زنم ـ تشکر دختر خوب! و مثل کرم ابریشم داخل پیله ی چادر مائده آرام می‌گیرم. دلم پروانه شدن می‌خواهد. ❌کپی رمان به هر شکل حرام است و موجب پیگرد قانونی می باشد❌ ☆پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️ https://eitaa.com/AvayeEeshgh/13191 ༺‌‌ ☕️🍫༺‌‌ ༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫 ☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌ ༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫༺‌‌☕️🍫