خدایا مرا ببخش
بخاطر درهایی که زدم
اما خانهی تو نبود...
#خدا
✨@avayeqoqnus✨
واقعیت این است که تَهِ تهَش
همه ی ما دلِمان برای "کودکی"
تنگ میشود
که خودمان بود!
جسور و بی پروا،
شلوغ و پر سر و صدا شاید هم آرام...
اما سر زنده و بیخیال!
کودکی که در لحظه زندگی میکرد؛
اگر قهر میکرد قهرش تا قیامتی بود
که زود از راه میرسید!
وسطِ گریه هایش میخندید
و از همه مهمتر با خیالی راحت، میخوابید!
من این بار عجیب دلم کودکی را میخواهد
که از من بسیار دور است... 🕊🍂
#دلنوشته
✨@avayeqoqnus✨
🌿 صبح یعنی پرواز
🌿 قد کشیدن در باد
🌿 چه کسی می گوید
🌿 پشت این ثانیه ها
🌿 تاریک است؟
🌿 گام اگر برداریم
🌿 روشنی نزدیک است.
صبح زیباتون بخیر 🌞🌸
روزتون سرشار از نورِ امید رفقا🙏🌹
✨@avayeqoqnus✨
.
ای تنها گریاننده
و ای تنها خنداننده،
به حال خوشت؛
ما را خوش بگریان
و خوش بخندان..
الهی آمین 🙏 🌺
#خدا
#مناجات
☀️ @avayeqoqnus ☀️
هدایت شده از آوای ققنوس
📚 داستان مدیری که کارمندانش را
نمی شناخت!
روزی مدیر یکی از شرکتهای بزرگ در
حالیکه به سمت دفتر کارش میرفت
چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار
ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میکرد.
جلو رفت و از او پرسید: شما ماهانه چقدر
حقوق دریافت میکنی؟
جوان با تعجب جواب داد: ماهی دوهزار
دلار.
مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد
و از کیف پول خود شش هزار دلار را در
آورده و به جوان داد و به او گفت: این
حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجا پیدایت
نشود، ما به کارمندان خود حقوق
میدهیم که کار کنند نه اینکه یکجا
بایستند و بیکار به اطراف نگاه کنند!
جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت
دور شد.
مدیر از کارمند دیگری که در نزدیکیاش
بود پرسید: آن جوان کارمند کدام قسمت
بود؟
کارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او
جواب داد: او پیک پیتزافروشی بود که
برای کارکنان پیتزا آورده بود !!!
#داستان
#داستان_کوتاه
✨@avayeqoqnus✨
انسانیت، محبت
و همدردیِ برادرانه با بیماران
گاهی موثرتر از داروست. 👌
📚 خاطرات خانه مردگان
✍ فئودور داستایوسکی
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
از دست عزیزان چه بگویم ؟
گله ای نیست
گر هم گله ای هست
دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن
در همه عمرم
هر لحظه جز این دست،
مرا مشغله ای نیست
دیری ست که در
خانه خرابان جهانم
برسقفِ فروریخته ام
چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو
آواره ترینم
هر چند که تا خانهی تو
فاصله ای نیست
بگذشته ام از خویش...
ولی از تو گذشتن
مرزی ست که مشکلتر از آن
مرحله ای نیست
سرگشته ترین کشتیِ
دریای زمانم
می کوچم و در رهگذرم
اسکله ای نیست
من سلسله جنبانِ
سرِ عاشقِ خویشم
بر زندگی ام سایه ای از
سلسله ای نیست
یخ بسته زمستانِ زمان
در دل بهمن
رفتند عزیزان و
مرا قافله ای نیست 🥀
#بهمن_رافعی
✨@avayeqoqnus✨
دی شیخ با چراغ همیگشت گِرد شهر
کز دیو و دَد مَلولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما
گفت آن که یافت مینشود، آنم آرزوست
#مولوی
#مولانا
✨@avayeqoqnus✨
📜 ملانصرالدین و دبه شیر
روزی مردی که یک دبه شیر حمل می کرد
جلوی ملانصرالدین را در خیابان گرفت و
گفت که مشکلی دارد و نصحیتش را
می خواهد.
ملا گفت: "مشکلت چیه؟"
مرد توضیح داد: "با وجودی که شراب
نمیخورم صبح ها که از خواب بیدار
میشوم خیلی مست و سرخوش هستم!"
ملا نگاهی به ظرف شیر کرد وپرسید: "دیشب چی خوردی؟"
مرد گفت: "شیر"
ملا گفت: "همونطور که فکر می کردم. همین دلیل مشکلت است."
مرد بهت زده گفت: "شیر باعث مستی
می شود؟!"
ملا گفت: "اینجور است که شب شیر
میخوری و می خوابی. در خواب غلت
میزنی. شیر با این تکان ها تبدیل به
کره می شود.
کره تکان می خورد تبدیل به پنیر
می شود. پنیر به چربی تبدیل می شود.
چربی تبدیل به شکر می شود. شکر
تبدیل به الکل می شود. وقتی بیدار
می شوی در معده ات الکل داری.
به همین دلیل صبح ها احساس
مستی می کنی.»
مرد که گیج شده بود پرسید: "چکار
کنم؟"
ملا گفت: "ساده است. شیر ننوش.
زود، بدش به من."
و شیر را از مرد بهت زده گرفت و رفت!
#حکایت
#حکایت_طنز
#ملانصرالدین
✨@avayeqoqnus✨
🍂🤍🍂
گفتا که: دلت کجاست؟ گفتم: بَرِ او
پرسید که: او کجاست؟ گفتم: در دل
🔻 اشعار نقل شده از ابوسعید اباالخیر
از دیگر شاعران
✨@avayeqoqnus✨