امواج زندگی را بپذیر
حتی اگر گاهی تو را به اعماق دریا ببرند
آن ماهی آسوده که بر سطح آب میبینی،
مرده است…
#نلسون_ماندلا
✨@avayeqoqnus✨
🌸 دست عشق از دامنِ دل دور باد!
🍃 میتوان آیا به دل دستور داد؟
🌸 میتوان آیا به دریا حکم کرد
🍃 که دلت را یادی از ساحل مباد؟
🌸 موج را آیا توان فرمود: ایست!
🍃 باد را فرمود: باید ایستاد؟
🌸 آنکه دستورِ زبانِ عشق را
🍃 بی گُزاره در نهاد ما نهاد
🌸 خوب میدانست تیغ تیز را
🍃 در کفِ مستی نمیبایست داد
#قیصر_امین_پور
✨@avayeqoqnus✨
°○●♡●○°
و گفت: طمع مَدار راستی از آنکه
راستش نکرده باشند و امید مدار ادب
از کسی که ادبش نداده باشند.
🔻 برگرفته از تذکرة الاولیا
✍ #عطار نیشابوری
✨@avayeqoqnus✨
هر کس هر جای جهان خوبی کند،
نبض زمین بهتر میزند،
خون در رگهای خاک بیشتر میدود
و چیزی به زندگی اضافه میشود.
و هر کس هر جای جهان بدی کند،
تکهای از جان جهان کنده می شود،
گوشه ای از تنِ زمین زخمی میشود
و چیزی از زندگی کم میشود.
هر روز از خودت بپرس:
امروز بر زندگی افزودم یا از آن کاستم؟!
نپرس امروز خوب بود یا بد؟
بپرس امروز خوب بودم یا بد؟
زیرا زندگی،
پاسخ هر روزه همین پرسش است.
#دلنوشته
✨@avayeqoqnus✨
1.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به قول #سهراب_سپهری :
زندگی خالی نیست
مهربانی هست
سیب هست
ایمان هست
آری تا شقایق هست
زندگی باید کرد...
صبحتون به زیبایی گل رفقا 🌞🌺
✨@avayeqoqnus✨
🌷 فردا که به مَحشر اَندر آید زن و مرد
💚 وز بیمِ حساب رویها گردد زرد
🌷 من حُسن تورا به کف نهم پیش روم
💚 گویم که حساب من ازین باید کرد
🔻 رباعیات نقل شده از ابوسعید اباالخیر از دیگر شاعران
✨@avayeqoqnus✨
.
📚 من فرزند دو نفر هستم نه یک نفر!
در را زد و و وارد اتاق شد. مدير يکی از بخشهای ديگر موسسه بود. يک فرم استخدامی پر شده دستش بود و بعد از حال و احوال مختصری، فرم را داد دست من و گفت: "نگاه کن، اين چه جالبه!" کمی بالا و پايين فرم را ورانداز کردم.
به نظرم يک فرم معمولی می آمد حاوی مشخصات خانمی که برای استخدام مراجعه کرده بود. پرسيدم: "چیش جالبه؟" گفت: "مشخصات فردیش رو ببين!"
شروع کردم به زير لب خواندن مشخصات فردی:
نام، نام خانوادگی، تا رسيدم به آنجا که نوشته بود فرزند! ديدم جلويش نوشته: "رضا و پروين"!
چند لحظه مکث کردم! مکث مرا که ديد، لبخندی زد و گفت: "ببين، من هم به همين جا که رسيدم، مثل تو مکث کردم، بعدش به خانم متقاضی گفتم: "چه جالب! دو تا اسم نوشته ايد!"
صدايش را صاف کرد و جواب داد: "انتظار داشتيد يک اسم بنويسم!؟ خب من فرزند دو نفر هستم نه يک نفر!"
چند لحظه به فکر فرو رفتم.
به ياد آوردم که هميشه هنگام پر کردن فرم ها، بدون مکث و اتوماتيک جلوی قسمت "فرزند:..." فقط يک اسم می نوشتم، نام پدرم "جمشید"!
چطور تا به حال به چنين چيزی فکر نکرده بودم!؟ چقدر واضح بود اين، و هم، چقدر غفلت انگیز!
حس عجيبی پيدا کردم. يک ملغمهای بود از تعجب، غافلگير شدن، حس بعد از يک کشف مهم و تامل برانگيز! و کمی که زمان می گذشت، مقداری هم عصبانيت!
عصبانيت از دست خودم! چطور از چيزی تا اين حد بديهی، روشن و آشکار، اين همه سال غافل بودهام!؟
فرم را پر کرده بودم و داده بودم دست متصدی پشت باجه. مشخصات مرا يک به يک وارد کامپيوتر مقابلش می کرد! در عين حال، با اين که خيلی روشن و مشخص نوشته بودم، قبل از تايپ هر قسمت، يک بار هم موارد را با صدای بلند تکرار می کرد و منتظر تاييدم می ماند!
نامم!؟ نام خانوادگی ام!؟ تا رسيد به قسمت "فرزند:..." که من مقابل آن نوشته بودم: "جمشید و منیژه" مکثی کرد، انگار يک چيزی طبق روال معمول نباشد. قبل از اين که فرصت کند چيزی بپرسد، صدايم را صاف کردم، سينهام را جلو دادم و با حالتی حق به جانب گفتم: "خب می دانيد، آخر من فرزند دو نفر هستم! فرزند يک نفر که نيستم!"
چقدر زیبا و تامل برانگیز و دلنشین است!
بیاییم نقش مادران و زنان را پر رنگ تر کنیم! بیاییم از این پس این حقیقت زیبا را بنویسیم! هرگز هرگز یادتان نرود که شما فرزند دو نفر هستید!
فرزند ...... و ......!!
🔸 تقدیم به خانم ها و مادران عزیز و نجیب سرزمینمون که خیلی جاها یا اسمی ازشون برده نمیشه یا عکسشون گذاشته نمیشه 🙏🌹😔
#داستان
✨ @avayeqoqnus ✨
خوش آمدی علی اکبرِ حسین ❤️
ولادت حضرت علی اکبر (ع) و روز جوان
مبارک و فرخنده باد 💐💐
✨@avayeqoqnus✨