.
خاطرات بچه گی هایم
جا مانده هنوز
توی آن خانه قدیمی
کنار حوض کوچک و پر از ماهی
و توی راه پله های باریک و تنگ
و اتاق زیر شیروانی
و حیات سنگ فرش
و کوچه های خاکی
دنیای شیرین و شاد کودکی را
پاس دادم با یک توپ پاره پلاستیکی
به این طرف
و نهایت علاقه و عشقم
فقط یک بادکنک بود
یک بادکنک که زود ترکید و یا باد برد
دلم تنگ شده کودکی
به اندازه آن حیات کوچک و حوض ماهی
به اندازه همان کوچه های خاکی
دلم تنگت شده
به اندازه دنیای کوچک و شیرینت کودکی
فرزاد رستمی
#دلنوشته
#حس_خوب
✨ @avayeqoqnus ✨
.
زندگی در واقع مثل
یک فنجان قهوه است
سیاه، تلخ و داغ...!
اما میشه توش شیر ریخت
تا روشن بشه
میشه توش شکر ریخت
تا شیرین بشه
و میشه کمی صبر کرد
تا خنک بشه
قهوه زندگی تون بکام رفقا 🙏
صبح ۵ شنبه بخیر و نیکی 🌹
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
الهی از پیش خطر و از پس راهم نیست،
دستم گیر که جز تو پناهم نیست.
آمین 🙏🌿
#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات
✨ @avayeqoqnus ✨
.
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی بهترست 🌸
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
#مولوی
#مولانا
✨ @avayeqoqnus ✨
📚 کریم خان زند و درویش
درویش تهی دستی از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت .
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد
خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست. 👌
#داستان
✨ @avayeqoqnus ✨
.
هنگام مواجه شدن با ابلهان،
انسان تنها یک راه برای نشان دادن شعور دارد که
همکلام نشدن با آنهاست ! 👌
🔻 از کتاب "در باب حکمت زندگی"
نوشته آرتور شوپنهاور
#بریده_کتاب
✨ @avayeqoqnus ✨