الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
الِلَّهِمَِّﷺعًٍِجَِلِِّﷺوَِلَِیَِکَِﷺاَِلَِفَِرَِجٍَﷺ
#اللهمعجݪݪولیڪالفرج 💚
#الهی_آمین
@chadoriya 🍃
برای روز پدر درست کردن یکی از دوستامون😍😌
چه جذاب من بخوام درست کنم..
لباس آبی کم رنگ انتخاب میکنم 😍💙
داخلش مینویسم ای آرامش زندگی
.❤️💛.
#ارسالی_شما 🌹
#ایده💝
@chadoriya
:): چند دلنوشته #ارسالی ♥️✨
دل نوشته
یک حس هایی است که در آب وگل من و شما ست.
حسی عجیب است،مثل باران لطیف است .مثل نسیم ،جریان دارد .مثل روز روشنایی ومثل شب آرامش می آورد.
آن همان حس من به شهداس❤️
شب های حرم زینب سلام الله علیها و آله ...
شب های عاشوراست...
مدافعان حرم شب عاشورا را با زینب صبح کرده بودند....
حسین با نمازوآن ها با حسین..
خندیده بودند از سوق زینبی شدن...
گریسته بودند از غربت حسین...
سر بر شانه ی هم زمزمه کرده بودند ،غریبم وا غریبم وا زینبا.....
حس شهدا را هرکس در وجودش ندارد ،هیچ ندارد ..
لطافت ندارد .جریان ندارد .تاریک و ناآرام است .خموده و افسرده است .جهان را به سمت ظهور نمیبرد
شهید روشن کننده زندگی است،آرامش عالم است .
شهید ...مثل خون گرم و پر تپش است...
خواب بودم سخن عشق تو
بیدارم کرد
مست بودم تشر قهر تو
هوشیارم کرد
من که بودم همه جا ذره ی دور
از نظری
مهر صاحب نظران نقطه ی
پرگارم کرد
#ارسالی 🌈✨
#نویسنده 🌈✨
@chadoriya ❄️☔️
تَموممدتخدانشستہروابرهاودستهاش
روگذاشتہزیرچونہهاشوبایہلبخند
بہنقشبازيکردنِمانگاهمےکنہ :)🌱
#ی.سادات
#ارسالی ⭐️😻
#نویسنده ✨⭐️
@chadoriya
🍃
•°•به نام پروردگار مظلومین•°•
روز تولد ۱۴ سالگی اش بود و روی تخته سنگی کنار جاده میان درختان نشسته بود.
دفترش را باز کرد و خودکاری را که از مادرش به سادگار مانده بود را برداشت.
از همان کودکی شعر ها و داستان های زیبایش گوشزد تمام روستا بود.
اینبار ولی قصد داشت سرگذشت سرزمینی را بنویسد.سرزمینی که شاهد رنج و سختی دخترکی خردسال بوده.سرزمینی که با سنگ و دشنام میزبان شهدخت ۳ ساله کربلا بود. سرزمینی که حالا ، عزیزدردانه ی پدر، شیرین زبان عمو، نازپرورده ی برادر و عزیزتر از جان عمه در میان خاک های نرمش جای گرفته.
به آغاز این داستان طاقت فرسا می اندیشید که صدای گلوله ای لز پشت سرش، از سمت روستا آمد!
بلند شد و به انتهای جاده خاکی منتهی به روستا خیره شد. صدای چرخ های ماشینی دلهره به جانش انداخت.
نمیتوانست صبر کند.بدون شک صدای ماشن آنها بود.
مردانی که دم از اسلام میزدند ولی ذره ای انسانیت در وجودشان نبود.مردانی که شیعیان را قتل عام میکردند و حتی به کودکان هم رحم نمیکردند.
صدای ماشین لحظه به لحظه نزدیک تر میشد.دیگر نباید میایستاد. باید میدوید و دور میشد.آنقدر دور که تکویری ها صدای خیااات شیرینش را نشنوند!
آنقدر دور که دستشان به موهای باند و زیبای او نرسد!
آنقدر دور که سیلی محکمشان روی گونه های ظریف و نرمش فرود نیاید!
و آنقدر دور که گلوله وحشی شان، قلب مهربان و بخشنده اش را هدف نگیرد...
دستش را روی قلبش گذاشت و به ندای درونش گوش داد. صدای دریا را شنید...آری..! دریا...! شاید دریا بهترین پناهگاه برای دستان لطیف و با ظرافتش باشد...!
دیگر تامل نکرد و به سمت دریا دوید. آنقدر دوید که صف درختان تمام شد و به شن های نرم ساحل رسید.
کمی دورتر، قایقی روی دریا آرام تکان میخورد و در انتظار کسی به سر میبرد.
همان قایق نجاتی که میتوانست اورا از شر داعشیان بی رحم رهایی دهد.
بی درنگ به سمت قایق دوید و سوار شد. با پارو های چوبی قایق، آب ها را نوازش کرد و کنار زد.
مسیرش نا مشخص بود ولی مانند ماهی کوچکی در آب، پیش میرفت و از ساحل دور میشد.
با اینکه ضعیف و بی جان بود، انگار تمام فرشته ها برای پارو زدن و گریختن یاری اش میکردند! گریختن از دست هیولاهایی ترسناک و خشن!
پارو میزد و به مقصد نامعلومش میاندیشید.مقصدی که قایق کوچک و امواج دریا او را به سمتش هدایت میکردند. مقصدی که شاید انتهای تمام سختی هایش بود.
میاندیشید به عزیزانی که از دست دادنشان معنی تک تک سختی ها را برایش قابل درک کرده بود.
پدرش ، مادرش ، خواهر خردسالش و برادر مهربانش که به خاطر نجات زندگی او ، خود را قربانی حمله صهیونیسم ها کرده بود.
برادر فداکاری که به خاطر خواهرش از جوانی و تمام خوشی ها و آرزوهایش گذشته بود.
به برادرش فکر میکرد و پارو میزد که ناگهان تار و پود غم را در اعماق وجودش حس کرد.غمی که قلبش را خراشید و سوراخ کرد.
نفس گرم و شیرینش ، سرد و خشک شد. تمام بدنش لرزید و یخ کرد. دستانش دیگر یاری اش ندادند. قلب سخاوتمندش از حرکت ایستاد و پیراهنش رنگ سرخ خون به خود گرفت.
خون دختر بی گناه و معصومی که هدف گلوله ی تکویری ها شد.
گلوله ای که در نهایت بی رحمی قاب دختر نوجوان را خراش داد و خون را در رگ هایش از حرکت وا داشت.
حالا روز تولد مانده بود و پیراهن خونین دختری...! قلبی که دیگر نمیتپد و داستان سه ساله ی کربلا در دفترش......
#فاطمهسادات_میم
#نویسنده_ادبیات_مقاومت
🍃
#ارسالی ✨😻
#نویسنده ❄️✨
@chadoriya ••☔️☔️
.
#حرف_دل 🖤
#دل_نوشت ❣✒️
••بسمربالشهداوالصدیقین••
▪بسماللهالقاصمالجبارین▪
ای شهیدان عشق مدیون شماست
هرچه ما داریم از خون شماست
عشق از زبان هرکس تعبیری دارد.تعبیری خاص و منحصر به فرد! دوست،پدرومادر،فرزندو...
ولی عشق برای ما تعبیر دیگری دارد...
عشق برای ما یعنی، سربازی آقا ... یعنی بسیجی مخلص ... یعنی عشق سید علی ...
عشق برای ما بچه های انقلاب ،یعنی راه امام و شهدا ... یعنی شلمچه ... یعنی شهید گمنام ...
عشق سربازان سید علی ، امتداد خون شهداست ... عشق برای ما یعنی شهید بودن و شهید شدن در راه خدا ...
عشق را بخواهی از زبان فرزندان حزب الله تعبیر کنی،به جهاد میرسی! به حرم عمه سادات...!
عشق واژه ایست که تنها واژه نیست...
عشق برای بچه بسیجی یعنی خادمالشهدا ...
تعبیر عشق را از خونشهدا بپرسی،میگویند حسین (ع)... هیئت حسین (ع)... کربلا ... بینالحرمین ... علقمه ... روضهیعباس (ع)... فداکاری ... وفاداری ... غیرت ... حریم دختر مولا ... تن ارباً اربای اکبر (ع)... نبرد بچه شیر جمل ... گلوی شش ماههی رباب ...
ما عشق را از مقلدان خمینی (ره) به ارث برده ایم،چرا که سرنوشت مقلدان خمینی (ره) جز شهادت نیست...
عشق برای ما اقتدار ایران است!
عشق برای ما یعنی حرم ...
عشق ما یعنی فریاد هیهات منا الذله ...
عشق خون سرخ شهید است که غیرتش نگذاشت بی حرمتی حرامزاده ها باز برای بیبی زینب (س) و دردانه ی ارباب و سپس برای دختر ایران تکرار شود.
ما عشق را شهید تعبیر میکنیم...
شهید گمنام ... مدافع حرم ... جاویدالاثر ... شهادت ... خادمالشهید ... شب عملیات ... رمز یا زهرا (س) ... سربند کلنا عباسک یا زینب (س)... امنیت فرزند ایران زمین ...
تعبیر ما از عشق فرمانده است ؛ سیدعلی ...
تعبیر ما از واژه ی بی انتهای عشق سردار دلها ست؛حاج قاسم ...
تعبیر ما ایثار است که در هزاران واژه نمیگنجد...
تعبیر بسیجی و سرباز ولی ، از اعماق وجود ش جاریست...
لبریز از شهد شیرین شهادت ... سرشار از اعتقاد و ایمان ... پر از رنگ و بوی خدا و عطر شهدا ...
ما سربازان سیدعلی ، عشق را سربازی ولایت تا صبح ظهور تعبیر میکنیم.!
ما طعم عشق را هنگام شهادت میچشیم.آنگاه که بیسر ولی سرافراز سرداربیسر سیدالشهدا (ع) را ملاقات میکنیم...
عشق برای ما این است...
و با همین عشق انتقام سخت را که حضرت آقا وعده دادند خواهیم گرفت...
از آنان که نفس های آخرشان را با وحشت میکشند.
از حرامیان که ذوالفقار سیدعلی را آسمانی کردند...
حاج قاسم ها نمیمیرند...آنها با شهادت تا ابد زنده میمانند...
عشق یعنی شهیدی که از خونش صدها مرد میرویند...
عشق یعنی شهادت...که هنر مردان خدا ست...
#فاطمهسادات_میم
#نویسنده_ادبیات_مقاومت
#ارسالی ✨✨
#نویسنده ☔️☔️
@chadoriya ☔️❄️✨
.
هرگاه آیینه ی دل فردی را شکستی ...
غرورش را در زیر پاهایت لِه کردی ...
صدای خرد شدنش را شنیدی و سکوت کردی ...
شکسته شدنش را دیدی و خود را نابینا نشان دادی ...
و هرگاه خودت را در تکه تکه ی آیینه ی دل او تماشا کردی ...
یاد این باش که تو او را طرد و خرد کردی .....
و فقط اوست که اعمالت را دید ...
همان که در لحظه ی شکستن آیینه ،
او را نادیده گرفتی و
به وجود او شک کردی ....
#ارسالی ❄️✨
☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️
✨✨✨✨✨✨✨✨
#نویسنده ✨🌈
@chadoriya
از من نپرس تو را چقدر دوست دارم...
اگر بگویم به اندازه دنیا...
کم است...
من تو را
به اندازه یک قطره آب دوستت دارم...
وقتی محتاجش شدی...
می فهمی...
#نویسنده ☔️✨
#ارسالی ✨☔️
@chadoriya ⭐️😻
سوار بر کشتی تخیلات در زمان سیر میکنم. کشتی در گذشته لنگر می اندازد و من پیاده میشوم. اینجا کجاست؟ کجاست که این چنین شلوغ است؟ باز راه میروم. دیوار ها را به خاطر می آورم. چقدر رنگی بودند. چه زیبا دیوار های قلبم را در دوران کودکی رنگ کرده بودم! میان این گذشته چقدر فرق است با آن زمان حال! در این زمان گذشته، ما چه خوب انعکاس دیوار های ذهنمان را در قلب های شیشه ای مان نمایان کرده بودیم. در آن دوران کودکی ما کودکان چه راحت اجازه داشتیم دیوار های ذهنمان را پر از اشکال و رنگ های گوناگون کنیم.
ناگهان بادی تند می وزد. قاصدک ها زیر و رو می شوند. قاصدکی نزدیک پایم فرود می آید. سوارش میشوم. حالا سوار بر قاصدک تخیلات باز هم در زمان سیر میکنم.
قاصدک در جایی نیمه مرطوب و تاریک فرود می آید. پاهایم را زمین می گذازم و به اینجا خیره می شوم. چقدر اینجا خلوت و خالی ست! خالی از رنگ ها و آدم های شاد! چقدر اینجا آشنا است!آری! اینجا دیوار های ذهن من در زمان حال است. انعکاس این رنگ های تیره ی دیواره های ذهنمان در قلب های شیشه ای معلوم است.
این من هستم. من و تو و او و..... ما. هیچ یک به درستی خود را نمیشناسیم. گاهی قلب و ذهنمان می گوید آری اما بر لب هایمان ناخود آگاه ' نه' جاری می شود. گاهی در ظاهرمان نفرت می بینیم و در پس این نفرت، در قلب هایمان، کوهی از عشق و محبت را در دریای بیکران ذهن جاری می سازیم. گاهی افکارمان می گویند:« با باران سنگ ها آب می شوند و با خورشید این کهکشان، یخ بسته ترین ها آب می شوند.» اما در حقیقت ما هیچ یک نمی دانیم این راز هایی را که در پس پرده هستی پنهان شده است.
این بار نردبانی در آسمان تاریک نمایان می شود. پاهایم را از نردبان بالا میگذارم. مقصدم آینده است اما آینده ای مبهم و تاریک. هنوز نه هیچ از خود می دانم و نه هیچ از این دنیا. من اینجا غریب هستم. از خدا می پرسم تو کیستی با اینکه نه می دانم کیستم و نه می دانم کجام.
آرام آرام همه جا روشن می شود. صدایی را می شنوم. خدا بغلم می کند و در گوش قلبم می گوید: « ای بنده ی من! درست است که هنوز غریبی! ولی هر کاری داشتی می توانی روی من حساب کنی!»
#ارسالی ❄️☔️
#نویسنده ✨🌈
@chadoriya
😉:
چه تلخ است صبح هایی که با صبح بخیر شروع میکنی و هیچکس نمیداند دیشب چه بر تو گذشته تا شبت صبح شده و هیچکس نمیداند طی همین چند ساعت چندسال از عمرت کم شده و از دلتنگی چه ها که نکشیدی وقتی که همه بعد از شب بخیرشان خوابیدند و بساط مهمانی تو و اشک هایت را فراهم کردند
ℳ.ربیعی
#نویسنده 🍀🌙
#ارسالی 😻♥️
@chadoriya
الا ای صاحب دنیا کجایی؟😔🖤
یه مدتیه بغض بدی توی گلومه نمیدونم چجوری قورتش بدم یا حتی چجوری بشکونم و گریه از سر بگیرم..!!
حالم شده مثله بچه ای که مدتهاست دستش از دست مادرش جدا و شده با گریه داره دنبالش میگرده هر خانوم چادری رو از پشت میبینه حس میکنه مادرشه وقتی برمیگردن بهش نگاه میکنن و میبینه اشتباه گرفته گریه اش بیشتر میشه ...!!
زندگیمون رمق نداره خیلی وقته طعم غذاها دیگه اون قبلی نیست خونها تاریک شدن... انگار دنیا هم دلش گرفته ادما از دستش گله دارن اما اونم دلش گرفته و از دست یکی دیگه گله داره
میخوام هرطور شده بغضمو از بین ببرم اما نمیشه میرم سر سجاده ام با خدا حرف میزنم بغضه سرجاشه هیچطور نمیشه باهاش رو در رو شد انگار سرکش تر از اون نیست تسبیح به دست میگیرم ذکر میگم؛ روضه گوش میدم هرکار میکنم بغضه بشکنه اما نه ...
دیشب یه پیامی رو خوندم تیتر اولش نوشته بود
💚 #ظهور_نزدیک_است 💚
نمیدونم چرا متن رو خوندم تمام تنم لرزید بغض چموشم باز خودنمایی کرد پاشدم وضو گرفتم و چادر سفیدمو سرم کردم
دو رکعت
سه رکعت
چهار رکعت ... نه اروم نمیشدم یهو چشمم به پیکسلی که به سجاده ام زده بودم خیره شد
ــ الا ای صاحب دنیا کجایی؟!
به خودم اومدم دیدم صورتم غرق از اشکه دستام میلرزیدن قدرت پاک کردن اشکام رو نداشتم سرمو گذاشتم روی سجاده اشک بود که بی وقفه میریخت نمیدونم برای چی؟ برای کی؟ بدون روضه.! بدون مطلب غم انگیز.! بدون هیچ تحریکی.! بغض این چند روزه ام ترکیده بود
سعی کردم به زمزمه هایی که داشتم توجه کنم ..
دیدم دارم هی زیر لب میگم
ــ الا ای صاحب دنیا کجایی؟!!
الا ای #یوســـــــف_زهرا 💔 کجایی؟
هق هقم رفت به هوا
تازه فهمیدم دلیل این حالمو دلیل این بی قراریمو دلم هوس •|امام زمانمـ|• رو کرده بود دلم هوس یه سلام به اقا جانم اخ چجوری بگم وقتی حتی متوجه این نشدم که دلم برای سلام دادن بهش فکر کردن به غریبیش تنگ شده 🖤
.
.
.
یا صاحب الزمان❤️ ...بدجور به دلم افتاده نوزور امسال روز توستـ💚
#جمعه
#صبح
#دعای_ندبه
#شایدم_تو ❤️
..انگار همه چی اماده است؛ یه حسی مثله بارونی که نم نم میاد یهو تند میشه بهم اروم اروم میگه اگه "اهل دل باشی" اگه این روزا مواظب "دلتـ" باشی💛 صدای قدم های یه آقای رو میشنوی که جهاااااان منتظرشه
اللهمـعجللولیکـالفرج🌱
#خادمةالزینب
برای تعجیل در فرج آقا امام زمان یه شاخه گل🌹صلواتـ
#ارسالی ❄️❄️❄️❄️❄️
#نویسنده 🌈🌈🌈🌈🌈
@chadoriya
✨
☔️🌈✨
☔️🌈✨☔️