eitaa logo
آوینیسم🌱
8.9هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
2هزار ویدیو
155 فایل
≼ آسد‌مرتضی‌آوینی: قدس جلوه‌ی برکت خدا و پله‌ی نخستین معراج انسان است راه قدس از کربلاست که می‌گذرد...🇵🇸 ≽ راه ارتباطی: @seyyedhj @fajr04🧕 لینک ناشناس https://daigo.ir/secret/65946312 کپی مطالب آزاد🌱 اگه یه صلوات برای فرج هم فرستادی دمت گرم:)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسْم‌ِاللّٰهـِ‌الـرَّحْمـٰنِ‌الـرَّحیمِ‌؛ 🌿' ❳ اۍ مُبتدا بھ همهـ خیرها، حسین‌؏ .🌿' سلام‌آقا ... صلے الله علیڪ یا اباعبدالله ✋💚 فَقُولَا لَهُ قَولاً لَّیِّنًا لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ اَو یَخشَی (طه/45) نرم باش!!!! بزازها دائم قیچی را تیز مےکنند. چرا❗️چون بہ پارچہ خوردھ است و پارچه نرم است و نرمی پارچه آن را کند میکند. یادت باشد بعضی ها مثل قیچی هستند و مےخواهند تو را قیچی کنند، برای آنها نقش پارچه را بازی کن، آنها هم کند می‌شوند و دست بر مےدارند. فرعون قیچے✂️بود خدا بہ‌موسےؑگفت: ✨ابریشم‌باش، یعنی : با او نرم رفتار کن نرم سخن بگو؛ فَقُولَا لَهُ قَولاً لَّیِّنًا این همه توی اینترنت و کتابها میگردے دنبال اینڪه آقاۍ قاضی چی گفته ، آقاۍ بهجت چی گفته ، این همه این در و اون در میزنی ، چی‌شد‌آخر؟ تو هنوز جواب مادرت رو تلخ میدی!! میخواۍ بشی «سالڪ» بنده خدا؟ نڪنه عالم بۍ عمل باشیم!؟ سلااااام👋❤️ پنج شنبه تون پرخیروبرکت به دعای امام عصرعلیه السلام🤲 @avinist
فکرکن تا نصف شب بیدار باشی، برنامه بچینی برای انتخاب واحد صبحم از نگرانی دو سه ساعت زودتر از زمان انتخاب واحد بیدارشی و آخر بفهمی کنسله😐💔😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادر : محمد هادی اذیتی برای ما نداشت‌. آنچه را می خواست خودش بدست می آورد. از همان کودکی روی پای خودش بود. من از زمانی که این پسر را باردار بودم، بسیار در مسائل معنوی مراقبت می کردم. به غذا ها دقت می کردم و حلال و حرام را رعایت می کردم. سعی می کردم کمتر با نامحرم برخورد داشته باشم. هادی با وضعیت مالی متوسط ما سازش داشت و همیشه کم توقع بود ۱۳ بهمن ماه سالروز ولادت 🕊 صلواتی هدیه به روح پاک شهید بفرستید🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج قاسم: آقای اصغر منو از گلوله می ترسونی... ۱۳ بهمن سالروز شهادت فرمانده مدافع حرم حاج اصغر پاشاپور صلواتی هدیه به روح پاک شهید بفرستید🤍 °• @avinist •°
۳صلوات به نیت فرج بفرستید تا قسمت های ۱۲ ۱۱ رمان رو بزارم🪴
آوینیسم🌱
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی 🇮🇶 #تنــها_میان‌_داعش 💣قسم
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت انگار حیدر منتظر همین رخصت بود، ڪه اول دست عمو را بوسید، سپس زن عمو را همانطور ڪه روی زمین نشسته بود، در آغوش ڪشید. سر و صورت خیس از اشڪش را میبوسید و با مهربانی دلداری‌اش میداد _مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمیگردم! حالا نوبت زینب و زهرا بود، ڪه مظلومانه در آغوشش گریه ڪنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر ڪرد -منم باهات میام. و حیدر نگران ما هم بود، ڪه آمرانه پاسخ داد -بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره. نمیتوانستم رفتنش را ببینم، ڪه زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین ڪشیدم و به اتاق برگشتم. ڪنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشڪ دست و پا میزدم ڪه تا عروسیمان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به قتلگاه میرفت. تا میتوانستم سرم را، در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا ڪسی گریه‌ام را نشنود ڪه گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس ڪردم. سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شڪوفه‌های اشڪ را از صورتم چید و عاشقانه تمنا ڪرد -قربون اشڪات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمیگردم! تلعفر تا آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم! شیشه بغض در گلویم شڪسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد -تو رو خدا مواظب خودت باش... و دیگر نتوانستم حرفی بزنم، ڪه با چشم خودم میدیدم جانم میرود. مردمڪ چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و میخواست اضطرابش را پنھان ڪند ڪه به رویم خندید و عاشقانه نجوا ڪرد: -تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم! و دیگر فرصتی نداشت، ڪه با نگاهی ڪه از صورتم دل نمیڪَند، از ڪنارم بلند شد. همین ڪه از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شڪست ڪه سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد. حال جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس میڪردم حیدر چند لحظه بیشتر ڪنارم بماند. به اتاق ڪه آمد، صورت زیبایش از طراوت وضو میدرخشید و همین ماه درخشان صورتش، بیتاب‌ترم میڪرد. با هر رڪوع و سجودش دلم را با خودش میبرد و نمیدانستم با این دل چگونه او را راهی مقتل تلعفر ڪنم ڪه دوباره گریه‌ام گرفت. نماز مغرب و عشاء را، به سرعت و بدون مستحبات تمام ڪرد، با دستپاچگی اشڪ‌هایم را پاڪ ڪردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود ڪه مرا به خدا سپرد و رفت. صدای اتومبیلش را ڪه شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سھمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود ڪه در تاریڪی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم، هنگام ورودش به خانه هم، خبر سقوط موصل بوده ڪه دیگر پیگیر موضوع نشد. و خبر نداشت، آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است. شاید اگر میماند برایش میگفتم تا..... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘