بسم الله قاسم الجبارین
با نام خدایی آغاز میکنم که اولی است بی ابتدا و آخری است بی انتها...
جلال است و جمال است و جلیل است. کریم است کبیر است و کلیم است.
بی نهایت است و نزدیکتر از هرکس به ما.
می خواهم داستان کسی را بگویم که ....
سخن چشم های مظلوم بود. نگاهش گواه میداد که با این چشم چقدر برای کودکان فلسطینی و سوریه ای گریسته است.برای طفلان بی گناه جنگ زده گریسته است.او از خود گذشت تا وطن و امنیت و آرامش و اعتقادات و ایمان مردم و ناموسش حفظ شود.او شب ها نخوابید تا ما بخوابیم. تا آن کودک جنگ زده آرام بخوابد. او مالک اشتر زمان ماست. او رفت تا ایران هرگز زیر بار حرف زور نرود...
اوشجاعوبیباک،دلسوز و مهربان،متدین و متعقل بود.او سالها در میان مرز های ایران و عراق،سوریه و دمشق و... آرامش را زنده کرد. امنیت را متولد کرد.
سردار دلهاست.در میان دل های ما سروری است خوش نام و آشنا. در میان میادین جنگ مرد میدان و در میان قبور و آغوش خاک سردار و سید الشهدای مقاومت است.
دست هایی که سالها بر سر کودکان شهیدان و طفلان معصوم جنگ زده کشیده شده است،اکنون چون سردار رشید اسلام،حضرت عباس بن علی(ع)،بر خاک افتاده است.
نگاه شما چون شمشیر برنده ای بود که دل دشمن را می لرزاند. ترس و رعبش را زنده می کرد. هر کلمه از سخنان شما مفهوم نهفته ای که شباهتی به مولایتان علی(ع)دارد.همان سردار خیبر شکن.
شما نیز مانند شجاعت آن حضرت، مرز های سوریه را از چنگ دشمنی ظالم و ستمگر به نام داعش بیرون کشیدید.
شما به ما آموختید وفای وطن را به حرمت و احترام پاس بداریم.از آن چون گوهر وجودی محافظت کنیم.
حاج قاسم عزیزم!این روزها چقدر جایت خالی است. چقدر در این سالهایی که پرکشیدی،نبودنت احساس شد. چه امثال سید حسن نصرالله ها و رهبر هایی که در عزایت خون گریستند.
حاج قاسم عزیز ما!پدر مهربان و با غیرت ما!من به عنوان یک نوجوان بسیجی و انقلابی تا پای جان حجابم را،عفافم را،ولایتمداری ام را همچون مادرمان،حضرت فاطمه الزهرا(س) حفظ میکنم. پای نظام و انقلابم می مانم. لحظه ای برای میهن و انقلابم کم نخواهم گذاشت. پشت ولایت فقیه میمانم و گوش به فرمان رهبرم،آماده جهاد میشوم.
بسم الله الرحمن الرحیم
دل در فراق یار بیقرار، دستی گرم در نوازش یار، خون از همیشه سرختر، قلب از همیشه تپندهتر، چشمها از همیشه خیستر. هرروز، هردقیقه[و] هرثانیه میسوزند و میسوزند.
دل خدا را میخواهد و خون جهاد را و حاج قاسم شهادت را، حاج قاسم گمنامی و عشقبازی با معشوقش را میخواهد.
در این دنیا گمنام میماند و عاشق میشود و در آخر عاشق و شهید میکند. مالک علی را زنده میکند. دشمن را میهراساند. امید میدهد. گاه[گاهی] نگاهی بر شبهای دریا و گاه[گاهی] نگاهی مثل یک مالک میکند و آخر سردار دل خدایش میشود اما مادامی که میرود ما را از خوابی ناز بیدار میکند، دلش را جا میگذارد و پرچمدار دل ما میشود.
صیدش صید ما میشود. سنگر غیرتش خونی سرخ در رگهایمان میسازد. شیعهبودنش ساز دل را محکم میکند و نامش آرامش میدهد. حاج قاسم پدر دلها میشود. پدر مت دلش را جا میگذارد و بدون خداحافظی میرود، اما دستهای گرمش را جا میگذارد تا نوازشگر چشمهای خیس ما باشد.
دستهای گرمش نوازشگر گونههایم و نامش کلید گرفتاریهایم میشود.
بدون شرح راهش ادامه دارد.