eitaa logo
موسسه اندیشه شهید آوینی
9.2هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
17.1هزار ویدیو
56 فایل
✅ کانال مؤسسه فرهنگی هنری اندیشه شهید آوینی: 🌎 www.AvinyArt.ir 📱آدرس ما در بله، سروش و ایتا: 🇮🇷 t.me/avinyart ✴️ Eitaa.com/avinyart 🅿️ splus.ir/avinyartble.ir/avinyart 📱 Rubika.ir/avinyart
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دو نوجوان در یکی از مراکز خرید نیوجرسی با هم درگیر می‌شوند، پلیس سر میرسد. جوان سفیدپوست را روی مبل می‌نشانند اما جوان سیاهپوست را روی زمین میخوابانند و دستبند می‌زنند. 👆 این فیلم در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی به عنوان تبعیض نژادی مورد انتقاد گرفته است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷 @Sh_Aviny
🌹داستان ام داوود 🌹اعمال ام داوود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷 @Sh_Aviny
📸 تعویض پوشش ضریح امام رضا (علیه السلام) به مناسبت سالروز رحلت حضرت زینب (سلام الله علیها) 🇮🇷 @Sh_Aviny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 ۴ مدل حق الناس داریم ❗️چگونه اینها را جبران کنیم!؟؟ 🎙 الاسلام محمدی 🇮🇷 @Sh_Aviny
📙 📚 عنوان کتاب: بمثل بیروت بود ✍️ نویسنده: زهرا بلنددوست 🏡 ناشر: کتابستان معرفت 📖 صفحات: ۳۵۶ صفحه 📗 معرفی کوتاه کتاب سارا همسر یکی از مدافعان حرم است که از تنهایی و غربت و درک نشدن توسط دیگران مغموم است او زیر این فشار کمر خم می‌کند و تاب نمی‌آورد، زهرا نیز به واسطه دوستی با سارا وارد مسیری پرتلاطم می‌شود و دانیال برادر سارا هم که حالا به سپاه پیوسته است ناگهان مفقودالاثر می‌شود و خبر شهادتش در رسانه‌ها پخش می‌شود. اینجاست که داستان وارد فضایی مبهم و مه‌آلود می‌شود. رمانی پر از دوراهی‌های خطرناک و فتنه‌هایی که باید از میانشان راه راست را پیدا کرد. 📖 قطعه‌ی کوتاه کتاب با سری در مرز انفجار، زیر پتو خزیدم. دلم بی‌خیالی چند هفته قبل را می‌خواست. صدای پیام تلگرام بلند شد. بی‌رمق، گوشی را از زیر تخت برداشتم. همان ناشناس بود. بغض سیب شد و در گلویم غلتید. کاش دست از سر زندگیم برمی‌داشت. مضطرب پیام را گشودم: «این‌که واسه یه منافق‌زادۀ مریض سوپ ببری هم رأفت اسلامی محسوب می‌شه؟!» حالم بد بود، بدتر شد. او می‌دانست، او باز هم همه‌چیز را می‌دانست. اما... 🪴 🇮🇷 @Sh_Aviny