این دختر خانم نوجوان که بدون شلوار! در مراسم اکران فیلمش حضور پیدا کرده نسخهی جدید همون سلبریتی هاییه که حاضر نیستن حتی بچه هاشون رو تو ایران به دنیا بیارن
این همه مقاومت و ایستادگی جلوی فرهنگ و قانون کشوری که دارن توش زندگی و کار میکنن، اونم کاری که از نوع فرهنگ هست عجیب نیست؟!
#سلبریتی_غربتی
#وزارت_ارشاد_غربی
#سرطان_اصلاحات
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 امروز اگه زن های ما می دانستند با تربیت فرزند چه کار بزرگی انجام می دهند کسی سرکار نمی رفت...
🔊 استاد رائفی پور
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_سیزدهم
راوی👈سیدمجتبے حسینے
ساعت ۱۱ است با خانم جمالی جلسه دارم
پاشدم برم از تو اتاقم لیست شهدا🌷 رو بیارم که دیدم محمدی با خانم جمالی صحبت میکنه
آتیش گرفتم🔥🔥
مدتهاست میخام مادر و خواهرم بفرستم منزلشون
اما حسین نبود منم دست نگه داشتم
اما گویا الان مجبورم دست به کار بشم😍
شنیدم محمدی از خانم جمالی خواست شب بیاد هئیت، خواهرش با ایشون کار داره
شدیدا عصبی شدم😠😠
وای خدا نکنه بره خواستگاری😱
باید با خانوادم صحبت کنم
باید سریع بریم خواستگاری
تحملش و ندارم دستش تو دست یه نفر دیگه ببینم😠
فکرشم منو روانی میکنه
وای به عملش😔
وقتی واردشد خیلی بد برخود کردم بخدا دست خودم نبود😔😔
اما خانم جمالی خیلی ناراحت شد
بعد از رفتنشون سرم تو دستام فشار میدادم
به خودم گفتم لعنت به تو مجتبی که فقط بلدی گند بزنی😡
مشتم کوبیدم رو میز، عذاب وجدان داشتم اما کار اشتباهی بود که انجام دادم، گذشت
~~~~~~~~~~
راوی👈رقیه
خیلی از رفتار آقای حسینی ناراحت شدم
چرا اونطوری رفتار کرد 😔
رسیدم خونه
مامان
مامان
حسنا: سلام خواهر شوهر جان
مامان خونه نیست
-إه عروس گلی👰
خوبی؟
حسنا: مرسی معراج چه خبر؟
-سلامتی
شب بریم هئیت ؟
حسنا:بله
بریم
حاج آقای من مداحه
-من فدای حاج آقای شما بشم 😍😍😍😍
حسنا: شوهرمنه 😂😂😂
-داداش منهها 😁😁😁😁
حسنا: رقیه مامان رفته پیش پدر
ناهار نمیاد
حسین آقا هم گفت سپاهه تا ساعت ۴
بعدش میره هئیت
بیا ما ناهار بخوریم استراحت کنیم
بعد میریم هئیت🍃
-باشه
ناهار خوردیم من رفتم تو اتاقم استراحت کنم
حسنا هم رفت تو اتاق حسین😍
همه فکرم درگیر آقای محمدی و آقای حسینی بود
ساعت ۵:۳۰ بود با صدای آلارم گوشی بلند شدم 📲
-حسنـــــــــــــــــــــا
عــــــــــــــــــــروس گلی
پاشو
حسنا در حالی که خمیرازه میکشید😮
باشه
بریم
-بچه تو هنوز خوابی😴
برو حاضر شو
وارد حیاط هئیت شدیم
بچهها رو از دور دیدم
یه خانمی به سمتم اومد
خانم: ببخشید، خانم جمالی
-بله خودم هستم شما⁉️
خانم:خواهر آقای محمدیم
- بفرمایید
خانم محمدی: حقیقتش میخواستم ازتون برای برادرم خواستگاری کنم😳😳
همون موقع آقای حسینی وارد حیاط شد
دستش مشت کرد و گذر کرد👊
-خانم محمدی شرمنده من قصد ازدواج ندارم💞
یاعلی
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_چهاردهم
فکرم عجیب درگیر بود آقای محمدی رو خیلی وقت بود میشناختم شاید، از دوران دبیرستان، پسر خوبی بود😊
چرا بدون فکر گفتم نه
من چمه خدایا 🤔🤔☹️☹️
خوابم نمیبرد از بس غلط زده بودم روانی شدم
رفتم تو حیاط وضو گرفتم🍃
خونه ما آپارتمانی نبود برای همین راحت بودیم همیشه یه فرش تو حیاط پهن بود
قامت نماز شب بستم ؛ ۱۱ رکعت نماز عاشقی بود بعدش زیارت عاشورا خوندم🍃
نمیدونم چرا دلم خاست همون جا تو حیاط بخوابم😴 رفتم اتاقم گوشی و بالش و پتو برداشتم، أأأ خیلی وقت بود تلگرامو چک نکرده بودم شاید ده روز
خخخخ ده روز خیلیه 😳😳
خوب اول بذار پروفایلم و عوض کنم
اووووم 🙄🙄🙄
آهان این عکس شهید زینالدین خیلی قشنگه
من شهید زینالدین و دوست داشتم 😍😍
فردا صبح باید معراج الشهدا رو سیاه پوش کنیم؛ تا محرم فقط ۲روز مونده؛ أأأ فرحناز ۱۰روز پیش پیام داده که عقدشه، برم منم ک چقدر رفتم
الان منو دار میزنه🔫
ساعت گوشی و نگاه کردم😱😱😱😱خاک عالم ۳ صبحه
حالا اشکال نداره بذار پیام بدم
-سلام عروس خانم
فرحناز جونم 🙈🙈
این ده روز و داداشم تازه از سوریه اومده بود من نبودم.
ارسالش کردم ؛ وییی هردو تیک خورد✅✅
فرحناز :🔪🔪🔪میکشمت
اصلا قهرم
اصلا بیخود چک نکردی
اصلا دیگه دوست ندارم
وایستا اگه به محمد هادی نگفتم عشقشو😍 اذیت کردی
-وای
کدوم محمد هادی ؟
فرحناز :خاک تو گورت محمدهادی مهدوی، آقاهمون ❤️❤️❤️
-بچه پرو
در کل آقا مبارک باشه
ما هم عروس دار شدیم👌😍
فرحناز : وای خاک تو سرت من و نمیدیدی بگیری 😁😁😁
حالا کی عروستونه؟
-حسنا کریمی
فرحناز : وای عزیزمـ😍
فردا معراج الشهدا هر دوتون و میکشم
خخخخخ
مزاحم نشو شب بخیر🌙
بخابم عایا، ساعت ۳:۱۸ دقیقه است
اذان ۵:۳۰ صبحه
یکی عایا، بیدارم میکنه⁉️
خوابم برد😴
برای اذان حسین داداش منو بیدار کرد
نماز که خوندم بازم خوابیدم 😊😊😊
ساعت ۹ بعداز صبحانه من و حسین و حسنا رفتیم معراج الشهدا
برای سیاه پوش کردن
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
🌹 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درآمد برخی هنرمندان ایرانی 900 برابر درآمد یک کارمند معمولی است اما با این حال از پرداخت مالیات معاف هستند!
#نجومی_بگیر_حرام_خور
#سلبریتی_غربتی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
یادمه تا همین چند سال پیش پخش شدن فیلم و عکسای عروسی از مرگ بدتر بود برای بعضیا! در حدی که سلبریتیها هم داغون میشدن از پخش شدن فیلم عروسیشون!
ظرف چند سال چی به سر حیای زنامون اومد؟! چی به سر غیرت مردامون اومد؟! فقط لطفا اسم اینم روشنفکری نذارید که از هر چی فکر و روشنیه عقمون میگیره!
#حجاب_عفاف
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
رهبر حکیم انقلاب
امروزه آفت های اخلاقی و جنسی در غرب شدیدتر شده و نسل جوان شان رو به انحطاط هستند . مهار هم از دست شان خارج شده و امروز خودشان نگران و گرفتارند.
#زن_وسیله_نیست
#ححاب_عفاف
#تمدن_نکبت_غرب
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
حجه الاسلام و المسلمین عباس محمد حسنی
مقابله با توطئه کاهش نسل مسلمانان بویژه شیعیان از سوی دشمن از دلایل جهاد بودن فرزندآوری است .دشمنان تشیع بصورت مرموزانه و با تهاجم فرهنگی ، سعی در جلوگیری ازدیاد نسل شیعیان دارند. در حالی که خودشان روز به روز بر نسل شان می افزایند و هدفشان از این اقدامات شوم این است که تا مرحله ای پیش برند که مسلمانان به مقدار لازم مدافع نداشته باشند تا به راحتی بر سرمایه های مسلمین تسلط یافته و آنها را غارت کنند. بنابراین همه شیعیان باید جهاد فرزندآوری برای مقابله با اهداف و توطئه های پلید دشمنان را در دستور کار خود قراردهند .
#جهاد_فرزندآوری
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
وقتی عطسه می کرد، دست یا پیراهنش را جلوی دهانش می گرفت و آهسته عطسه می کرد.
می فرمود : زباله را شب در خانه نگه ندارید و آن را روز بیرون ببرید که جایگاه شیطان است.
چون خمیازه می کشید، دستش را برابر دهانش می نهاد . فرمان داده بود ؛ کسی در چاهی که آب آشامیدنی دارد، آب دهان نیفکند ...
بخشی از کتاب همنام گلهای بهاری
#جهاد_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_پانزدهم
رواے 👈 سیدمجتبے حسینے
وقتی وارد هئیت شدم دیدم خواهر رضا (محمدی) داره با خانم جمالی حرف میزنه
یا امام حسین خودت کمکم کن🍃
بعد نیم ساعت رضا با چهرهای که توش ناراحتی موج میزد😔 وارد حسینه شد
شنیدم عباس یکی از دوستامون بهش میگه : حتما قسمت نبود
آقا مخلصتم خخخخ🙈🙈
یعنی خانم جمالی گفته نه😳
شب که رفتم خونه بعد از شام رفتم مزار شهدا🌷 قصدم مزار شهید خودم هاشم صمدی بود اما قلبم و پاهام منو به سوی مزار شهیدِ خانم جمالی برد
«ابوالفضل ململی»
گوشیم و از جیبم درآوردم و روی مداحی🎙 سپر حامد زمانی پِلی کردم
آقا ابوالفضل به خدا عشقم پاکه
واقعا واسه ازدواج💞 میخامش
تو مرام ما بچه هئیتیها نیست بی دلیل با نامحرم هم صحبت بشیم
کمک کن
بعد از یه ربع به سمت مزار پدر خانم جمالی راه افتادم
شهید محمد جمالی🌷
سلام حاج آقا
فردا مادرم زنگ میزنه☎️ منزلتون برای امرخیر، اما قبلش میخواستم دخترخانمتون و از شما خواستگاری کنم
تا ساعت ۱۲شب مزار شهدا🌷 بودم
وارد خونه شدم فهمیدم همه خوابن😴😴
دیروز صبح بعد از ماجرای سلام و علیک محمدی با خانم جمالی به هزار و یک مصیبت تونستم به خواهرم بگم
که برای ازدواج💞 به خواهر حسین فکر میکنم
زنگ بزنن خونشون
زمانی که داشتم با خواهرم حرف میزدم فکر کنم از خجالت😥😰 ده بار مردم و زنده شدم
آخرسرم خواهرم گفت حتما به مامان میگه
امروز سر شام مامان یهو گفت مجتبی جان فردا زنگ میزنم☎️ خونه خانم جمالی اینا
غذا پرید تو گلوم😮
از خجالت پیش پدرم آب شدم
بعد از شام واقعا روم نمیشد تو خونه بمونم😥
هم اینکه دلم آرامش میخواست
برای همین راهی مزار شهدا🌷 شدم
الانم که ساعت یک نصف شبه واقعا خوابم نمیبره😔
پاشدم وضو گرفتم زیارت عاشورا خوندم
بعدش حدود ساعت ۱:۳۰ بود قامت برای نماز شب بستم🍃
ساعت ۲:۴۵ دقیقه است بخوابم که صبح باید بریم معراج الشهدا رو سیاه پوش کنیم
باید حتما با خانم جمالی هم صحبت کنم
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_شانزدهم
راوے👈رقیه
حسین: بچهها حاضرید؟
بریم؟
من و حسنا: بله
نزدیکهای معراج الشهدا بودیم
که گوشیم زنگ خورد
فرحناز بود
-الو
فرحناز: سلام علیکم خواهر جمالی کجای خانم؟
-مرگ نزدیکیم
فرحناز: خیلی ممنون از محبتت
همزمان با قطع کردن مکالمه، گوشی حسین زنگ خورد
چشم حاجی
تا یه ربع دیگه ناحیهام
یاعلی
بچه ها من شمارو میرسونم معراج، خودم باید برم ناحیه
حسنا: حسین خبری شده؟ اعزامی ؟😢😢😢
حسین : نمیدونم خانم
حسنا طفلک ناراحت آروم گرفت
حسین داداش مارو دم در معراج پیاده کرد
خودش رفت ناحیه
وارد حیاط معراج الشهدا شدم
دوستای صیمیم تو حیاط بودند
پانداهای من (فرحناز، مطهره، محدثه)
من عاشق عروسک پاندام 🐼🐻
یادش بخیر یه بار چه غوغایی کردم سر این عروسک خرس
خخخخخ
داشتیم معراج کار میکردیم
که مطهره با یه خرس وارد شد،
منم که هیجانی 😂😂😂
جیغ جیغی گذاشته بودم
که نگو
آخر سرم یهو دیدیم حسین جان و آقای حسینی
هنگ رفتار من
برای همین هرکس دوست دارم یا بهش میگم پاندا یا کوفته
داشتم میرفتم سمت پانداهای خوشگلم
که صدای آقای حسینی مانع شد
آقای حسینی: خانم جمالی
-سلام بله
آقای حسینی: بابت رفتار دیروزم بازم عذز میخام
-دیگه مهم نیست
آقای حسینی: دلیلش تا عصر متوجه میشید
چشام گرد شد یعنی چی دلیلشو تا عصر میفهمم سرمو انداختم پایین و جوابشو دادم
-امیدوارم قانع کننده باشه
یاعلی
به بچه ها نزدیک شدم
فرحناز :رقیه پر
میبنم که دارم تک تکتون رو مزدوج میکنم
-فرحناز😳😳چی میگی؟
فرحناز: برادر حسینی باتو مزدوج میشه
-برو بابا
دیونه
فرحناز: اگه شد چی ؟
-اگه نشد چی؟
فرحناز اگه شد من برات یه انگشتر جدید میخرم
-شرط بندی؟😳😳😳
خاک عالم
فرحناز: نه خیرم
هدیه
حسنا: بچه ها بیاید میخایم کار شروع کنیم
سیه پوش شدن حسینه تا ساعت ۱ظهر طول کشید
آقای حسینی گفت ناهار میخرم همه بخورید بعد برید
دیگه تا ما برسیم خونه ساعت ۲/۲۵دقیقه شد
تا وارد خونه شدیم
مامان: رقیه برات خواستگار زنگ زده
-هان ؟
چی؟
خواستگار؟
مامان: بله خواستگار
تو ۱۹سالته دیگه باید ازدواج کنی
-مامان
من قصد ازدواج ندارم 😢😢
مامان: حداقل بپرس کیه
شاید نظرت عوض شد
-مگه فرقی هم داره
مامان:بله داره
-خوب کیه
مامان: سیدمجتبی حسینی
-😳😳حسینی
مامان: حالا داری؟
-اجازه بدید فکرام کنم با پدر مشورت کنم چشم
مامان: به حاج خانم گفت ۹شب زنگ بزنه
جواب بده
-چشم
تو هنگ بودم وای خدا مگه میشه ؟🙈
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB