eitaa logo
عکسنوشته فرهنگ و حجاب
687 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از Mohammadi
24.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون تعارف باورکردنی است یه نفر این همه عوض بشه؟؟!! جالب اونی که اینو اینجور عوضش کرده !! 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
💠نماز آیات روز یکشنبه اول تیرماه ۱۳۹۹ واجب است 🌖 جزئیات خورشید گرفتگی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🦋 ۴۰ روز تا عرفه 🦋 🌼امروز به نیت ❣شهید حسن آستانه❣ قرائت ☘ زیارت عاشورا ☘ ✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
⭕️ درسته امنیت ندارن ولی حجابشون اختیاریه! 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
✅ مقام معظم رهبری: فرهنگ یک کشور، مثل هوا است… ⭕️ اگر هوا آلوده شود… 🔻 مدارس چند روزی تعطیل می‌شود! 🔻 تردد سالمندان و بیماران خاص محدود می‌شود! 🔻 سفرهای برون شهری چند روزه، به یک منطقه پاک، تشدید می‌شود! و فرار بر قرار ترجیح داده می‌شود! ❓ راستی اگر فضای فرهنگی آلوده شود، چه باید کرد؟! به لطف گسترش مویرگی فضای مجازی بی‌ضابطه و تقدیم حکمرانی آن به دشمنان انقلاب اسلامی، هیچ راه گریزی نیست… تنها یک راه بیشتر نمی ماند! خودت، فرزندت و فرزندان این آب و خاک، در این فضای آلوده تنفس کنند و شاهد مرگ تدریجی فرهنگ ایرانی، اسلامی باشیم!!! ❓ آیا برای حفظ سبک زندگی ایرانی، اسلامی (و حتی انسانی!) جز با راه‌اندازی شبکۀ ملی اطلاعات و بیرون راندن دشمنان از مرزهای مجازی کشور، راه دیگری هم هست؟! ✅ شبکۀ ملی اطلاعات یعنی شهری که هوایش با کمترین هزینه، امن‌ترین روش، سریع‌ترین راه و سالم‌ترین شکل ممکن، از آلودگی‌های فرهنگی پاک باشد… 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت چهل و ششم مهر و مدرسه در سال ۱۳۵۹ با صدای میگ های بمب افکن عراق آغاز شد و با به پرواز درآمدن هواپیماهای میگ بمب افکن عراقی صدایی که شنیدنش خارج از توان بود در شهر پیچید. زنگ‌مدرسه با خمپاره هایی که پشت پای هر دانش آموز زمین را می شکافت به صدا درآمد. کسبه وحشت‌زده کرکره ی مغازه ها را پایین می کشیدند و سراسیمه به سوی خانه و خانواده های خود می دویدند اما کسی نمی دانست این صدای مهیب و وحشت آور از کجاست. بعضی ها می می‌گفتند انفجار رخ داده اما بعضی که بیشتر می دانستند می‌گفتند دیوار صوتی شکسته است. رادیو به جای آهنگ مهر و مدرسه مارش آماده باش و آژیر قرمز و هشدار حمله هوایی را پخش می‌کرد. در فاصله ی کوتاهی بوی مرگ در تمام کوچه و خیابان ها پیچید و صدای ضجه ی مادران داغدیده و کودکان وحشت زده همراه با صدای پی در پی خمپاره‌ها گوش شهرها پر کرد. تن مردم بی‌دفاع سپر گلوله‌ها شده بود تا شهر نمیرد و آرام بماند. پیام افتتاح مدرسه کلاس و درس که همیشه از زبان رئیس آموزش و پرورش شنیده می‌شد این بار با خبر شهادت رئیس آموزش و پرورش همراه بود. صمد صالحی و سی نفر از همکارانش شروع سال تحصیلی را با خون سرخشان به همه ی دانش آموزان آبادان تبریک گفتند و این چنین بود که مدرسه، جبهه و اسلحه جای قلم را گرفت. بوی باروت جای بوی کتاب نو را. لباس بسیج جای روپوش مدرسه و نیمکت ها سنگر شدند. شهادت، مشق شد و معلم، فرمانده و دانش آموز و دانشجو شهید شدند. جنگ، همه را غافلگیر کرده بود؛ از معلم و کاسب و مهندس و دکتر گرفته تا پیر و جوان و مادر و بچه. صدام مثل اژدهای آدمخوار به جان شهرها افتاده بود و همچون مارهای سیری‌ناپذیر ضحاک؛خود را با خون فرزندان این مرز و بوم سیر می‌کرد. خبرهایی که از آبادان می‌رسید چنان بی قرارم کرده بود که به اصرار و التماس، کریم را راضی کردم به هر وسیله که شده شهر به شهر خودم را به آبادان برسانم. حتی منتظر نماندم زن برادرم کریم از بیمارستان مرخص شود. صبح زود به اهواز رسیدم. رحیم در ترمینال اهواز به استقبالم آمد. با هم به ستاد هماهنگی و پشتیبانی جبهه در شرکت نفت رفتیم. تعداد زیادی از خانم ها مشغول خدمات پشتیبانی بودند. چند روزی در کنار آنها مشغول شدم اما همچنان بی تاب و بی قرار بچه های پرورشگاه بودم. آبادان آرام، سرزنده و پرتلاش به معرکه ی جنگ تبدیل شده بود. شوک جنگ آنقدر شدید بود که کمتر کسی یاد بچه های پرورشگاه می‌افتاد. حتی در زمان صلح و شادی هم این بچه‌ها در ذهن خیلی ها محکوم به فراموشی بودند؛ چه رسد به روزهای خون و خمپاره! هواپیماهای عراقی بی وقفه شهر را بمباران می کردند.خبرهای ضد و نقیضی درباره جنگ به گوش می رسید ... پایان قسمت چهل و ششم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا