ختم صلوات امروز به نیت؛
#شهید_نورالدین_مقدم
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃شهید «نورالدین مقدم» سال 1340 در خانوادهای مؤمن در شهرستان «مراغه» به دنیا آمد. وی از نوجوانی در مراسم دینی، جلسات مذهبی، تفسیر احکام و نهج البلاغه شرکت میکرد و به همین خاطر در دوره دبیرستان رشته ادبیات و علوم انسانی که مناسب با روحیاتش بود را برگزید.
🌹🍃با گسترش اعتراضات مردمی به رژیم پهلوی و هدایتهای روشنگرانه امام خمینی (ره)، در تمام صحنهها و مبارزات شرکت میکرد و پس از پیروزی انقلاب از جمله افرادی بود که خود را وقف انقلاب کرد.
🌹🍃پس از تشکیل سپاه، از اوّلین کسانی بودند که در این نهاد مقدّس ثبت نام کرده و مشغول گذراندن دوره آموزش نظامی شد.
🌹🍃نورالدین، پس از اتمام آموزش سپاه جهت مبارزه با ضدانقلاب به «مهاباد» رفت و پس از آرامسازی و ختم قائله، به شهر خود بازگشت و با توجه به تواناییهایی که داشت به عنوان مسئول اعزام نیرو مراغه انتخاب شد.
🌹🍃نورالدین مقدم به دلیل روحیه خاص و تعلق خاطر به جبههها از همان ابتدای شروع جنگ تحمیلی در سال 1359، عازم مناطق آبادان شد.
🌹🍃وی پس از مدتی حضور در جبههها، به عنوان فرمانده گردان زرهی لشکر «عاشورا» آذربایجان شرقی انتخاب شد و در عملیات «والفجر 8» از ناحیه دست و کتف زخمی شد.
🌹🍃نورالدین در 29 اردیبهشتماه سال 65 درحالی که آخرین لحظات زندگی زمینی خود را سپری میکرد، با گلوله توپ دشمن بعثی به خاک افتاد و گلوله توپ وسیلهای شد برای عروجش از زمین به آسمان و رسیدن به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت.
هدایت شده از پس کوچههای انقلاب (محمد صادق کوشکی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اتفاقی که رخ نداد!
🔹تلخترین مصیبت برای یک مرد این است که یک گرگ تکفیری اینگونه ناموسش را به غنیمت ببرد ...
🔹و هیچ مرد ایرانی این مصیبت را تجربه نکرد چون ...
❇️ بهترین جوانمردان این سرزمین از پیکرهایشان سدی ساختند تا پای هیچ گرگ تکفیری به این کشور باز نشود!
✳️ تا همیشه مدیون فرزندان، همسران، پدران و مادران شهدای مدافع حرم هستیم! چون تا هستند درد فراق پدر، همسر یا فرزند، رهایشان نخواهد کرد!
@pas_kouchehaie_enghelab
لحظه به اسارت در آمدن قهرمان چزابه
شهید ماشاءالله پیل افکن، در ادامه عملیات چزابه. شش شبانه روز در مقابل و پشت جبهه دشمن بدون وقفه برای نجات تیپ ۷۷خراسان از محاصره، با دشمنان جنگید و آنقدر از مهمات ذخیره و دپو شده دشمن استفاده کرد تا مهمات آن محدوده به پایان رسید، آنگاه با لب تشنه و بدن خسته و گرسنه، و چشم ترکش خورده ایی که ۶ شبانه روز نخوابیده، در محاصره دشمن قرار گرفت و تنهایی به اسارت دشمن در آمد .
اين قهرمان نا شناخته به تنهایی دو شبانه روز گردانهای زرهی و پیاده دشمن را زمین گیر کرد تا تیپ مشهد از محاصره، رهایی یابد.
دشمنان شکست خورده، خشم خود را، با شکنجههای متعدد، از جمله بریدن دو دست توان مندش از بازو، و بیرون آوردن دو چشم او، و شکستن دندان هایش، و پوست کندن سر و جمجمه اش و همچنین محاسن شریفش با پوست و گوشت صورتش، و با نشاندن صدها گلوله در پیکر پاکش، اینگونه از او انتقام گرفتند
و چه عاشقانه به ديدار حق شتافت🌹🌹
امروز سالروزشهادت این شهید عزیز از رووستای اسپاهیکلاه دابو شهرستان آمل میباشد .🌹
یاد و نامش گرامی 🌹
شادی روحش صلوات 🌹قهرمانان واقعی دفاع مقدس رو بشناسید*شرمنده ایم چیزی برای گفتن نداریم*
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
💔🍃جمعههای دلتنگی
🌹🍃 یکــ یکــ ز موانع همه در حال عبوریم
آنقدر جـلو رفته که نزدیکـ ظهوریــم
🍃🌹«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
✨قرار ما جمعهها ختم صلوات به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) ✨
🍃🌹............................
👈 لطفاً روی لینک زیر کلیک کنید و با ذکر تعداد صلوات کلمه #ثبت را بزنید.
https://EitaaBot.ir/counter/d7czt
🌱کپی آزاد ☺️
#امام_زمان
#صلوات
#ختم_صلوات
ختم صلوات امروز به نیت؛
#شهید_محمد_طوقانی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃 بیستم شهریور ۱۳۴۲، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش علی اکبر و مادرش، فاطمه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم انسانی درس خواند و دیپلم گرفت.
🌹🍃پاسدار رسمی بود. از لشکر محمد رسول الله در جبهه حضور یافت.سی ام اردیبهشت ۱۳۶۲، با سمت فرمانده گروهان حنین در فکه بر اثر اصابت ترکش و گلوله توسط نیروهای عراقی شهید شد. مزار او در کاشان واقع است. برادرش سعید نیز شهید شده است.
💌 #ڪــلامشهـــید
🕊🌹شهـــید صیاد شیرازی:
عظیمترین نعمت خدا را
نعمت عظیم ولایت میدانم
و استحکام در پیوند با ولایت را،
ضمانت بخش عاقبت بخیری میپندارم.
#شهیدانه
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🌹🕊کلام شهید
🔻 شهید محمود شهبازی: با صدای اذان از سر سفره بلند شد.گفتند: غذات سرد میشه....
💯💯گفت: نه! میرم نماز و گرنه غذای روحم سرد میشه
#شهیدانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت سیدابراهیم (شهید مصطفی صدرزاده) از نماز جماعت شهید بادپا
از نماز خوندن خودم خجالت کشیدم...
شادی ارواح مطهر شهدا صلوات⚘
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ وَ مُسْتَوْدَعَ حِكَمِ الْوَصِيِّينَ...🤚
🌱سلام بر تو ای مولایی که سینه مبارکت گنجینه علم اولین و آخرین است. سلام بر تو و بر روزی که به تمام جهانیان جرعه های حکمت را خواهی نوشاند.
📚 بحار الأنوار، ج99، ص97.
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
ختم صلوات امروز به نیت؛
#شهید_یوسف_یونسی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🤚#سلام_مولای_مهربانم❤️
سپیده، نور توست
آسمان جلوه ی صبرت
و باران زلال کرامتت
و بهار ، نسیمی از کویت ...
و من هر صبح که سلامت می کنم
عطر تمامی خوبی ها،
تمامی روشنی ها
و تمامی امیدها در وجودم می پیچد...
#اللهم_عجل_لولـیکـــ_الفرج🌸
#امام_زمان ارواحنا فداه 💚☘
ختم صلوات امروز به نیت؛
#شهید_مسعود_توکلی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🍃🌹به روایت مادر مادر شهید؛
روزي به مسعود گفتم:" مادر، مي خواهي برايت به خواستگاري دختر عمويت برويم." گفت:" نه مادر مادامي كه جبهه و جنگ است، فكر و ذهن ما بايد منطقه و جنگ باشد بعد از جنگ انشاء الله وقت هست." هر چه اصرار مي كرديم فايده اي نداشت و ايشان زير بار ازدواج نمي رفت. تا اينكه بالأخره يك بار از طرف سپاه به ديدار حضرت امام مشرف مي شوند و در آنجا امام (ره) مي فرمايد از برادران سپاه كسانيكه ازدواج نكرده اند، تشكيل خانواده بدهند. بعد از اين موضوع مسعود نزد من آمد و گفت:" مادر حالا اگر مي خواهي خانة عمو بروي و از دخترشان خواستگاري كني برو." به اتفاق پدرش به خواستگاري رفتيم و منتظر جواب از جانب خانوادة عمويش بوديم كه بعد از چند روز جواب رد دادند و گفتند: مسعود دائماً در جبهه بسر مي برد. به هر حال چند وقتي از اين موضوع گذشت تا اينكه روزي يكي از دوستان پدر مسعود به ايشان گفته بود:" بالأخره مسعود سر و سامان گرفت؟" وقتي با جواب منفي پدرش مواجه گشت، عكسي را از جيبش بيرون آورد و گفت:" اين عكس دخترم است، شما اين عكس را به مسعود نشان بدهيد، اگر مورد قبول واقع شد، افتخار بزرگي نصيب ما شده است." پدرش عكس را به مسعود نشان داد و او گفت:" هر طور خودتان صلاح مي دانيد، همان كار را بكنيد." شب خواستگاري فرا رسيد. بعد از صحبتهاي اوليه كه رد و بدل شد مسعود از پدر عروس خواست چند لحظه اي با عروس صحبت كند. پدر عروس با اشاره به اتاقي گفت: مي توانيد آنجا حرفهايتان را بزنيد. وقتي مسعود بلند شد كه به طرف اتاق برود، خطاب به من گفت:" مادر شما هم با من بيا." در داخل اتاق مسعود به عروس خانم گفت:" من به جبهه مي روم. در اين راه شايد روزي، ديگر برنگردم حال يا اسير شوم يا كشته شوم. و ديگر اينكه تا وقتي زنده هستم خود را موظف مي دانم به احوال پدر و مادرم رسيدگي كنم." عروس خانم با شنيدن اين حرفها گفت:" من افتخار مي كنم كه شوهرم در منطقه باشد بر عليه كفر بجنگد حتي اگر مي توانستم خودم هم اسلحه به دست مي گرفتم و در جبهه ها شركت مي كردم. در مورد مسئلة دوم هم از اينكه شما به فكر خانواده ات هستي خوشحالم و من هم تا مي توانم از هيچ كوششي براي به دست آوردن رضايت پدر و مادرتان دريغ نخواهم كرد." به هر حال دو طرف قبول كردند و مراسم ساده و مختصري گرفتيم. هنوز يك هفته از عقدش نگذشته بود كه عزم رفتن به جبهه رفتن كرد. گفتم: مادر حالا شما ازدواج كرده اي خيلي زود است به جبهه بروي." گفت:" مگر زن گرفته ام كه جبهه را طلاق بدهم." در آخر ساكش را بست و رفت. چند روز بعد هم خبر شهادت غرورآميزش را آوردند.