هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
❣ #سلام_فرمانده ❣
📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که آینه مهربانی خدا هستی.
سلام بر تو و بر روزی که زمین و زمینیان را از محبت، سیراب خواهی کرد.
📚 صحیفه رضویه، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
ختم صلوات امروز به نیت:
#شهید_بنامعلی_محمد_زاده
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃 شهید "بنامعلی محمدزاده" فرمانده گردان مقداد لشکر ۳۱ عاشورا در سال ۱۳۳۹ در اردبیل به دنیا آمد، تحصیلات متوسطه خود را در تهران به پایان رساند، مدارک نظامی را از دانشگاه امام حسین(ع) دریافت کرد و در سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد.
🌹🍃 بنامعلی پس از حضور در جبهه غرب به سپاه اردبیل رفت و معاون عملیات سپاه شد؛ او در عملیات "والفجر مقدماتی" از ناحیه سینه مجروح شد، پس از بهبود در سالهای ۶۱ و ۶۲ در عملیاتهای "خیبر" و "بدر" بهعنوان فرمانده گردان دوش به دوش شهید "باکری" در دفاع از انقلاب اسلامی رشادتهای فراوان از خود به جا گذاشت.
🌹🍃 سال ۶۵ بود که بهعنوان مربی در دانشکده علوم و فنون نظامی دانشگاه امام حسین(ع) به آموزش تاکتیک پرداخت، او بعد از شهادت شهید باکری، از لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) مأموریت گرفت و فرماندهی گردان مقداد از لشکر ۳۱ عاشورا را پذیرفت.
🌹🍃 سرانجام در ۲۶ دی ماه ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه و در عملیات "کربلای ۵" بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قطعه ۵۳ بهشت زهرا(س) آرام گرفت.
🌹🍃 فرماندهای که نمیخواست در خانه سازمانی زندگی کند
"مستان دهی" مادر شهید بنامعلی محمدزاده میگوید: «منزلمان در جنوب تهران بود، پسرم در اردبیل به عنوان معاون عملیات سپاه فعالیت داشت، بعد از چندماه به تهران منتقل شد، در آن زمان بنامعلی به همراه همسر و فرزندانش با ما در یک خانه زندگی میکردند؛ یک روز پیش من آمد و خیلی ناراحت و مضطرب به نظر میرسید، به من گفت: «مادر حقوقی که به من دادند، خیلی زیاد است و علاوهبر آن قرار است به من خانه سازمانی بدهند، من نصف پول را گرفتم و خانه سازمانی را قبول نکردم، چون من که خانه دارم و پیش شما زندگی میکنم؛ لزومی ندارد از این امکانات استفاده کنم؛ اینها بیتالمال است و در این شرایط بحرانی من نمیتوانم از بیتالمال فقط برای خودم استفاده کنم و فردا باید جوابگو باشم». وقتی که رضایت خودم را از این کار پسرم گفتم او هم دست مرا بوسید، بغلم کرد و گفت: «مادر، برای من دعا کن که شرمنده امام و مردم نشوم و به وظیفه خود درست عمل کنم تا خداوند متعال از من خشنود باشد».
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۲ روز تا عید غدیر
ذکر علی عباده
الحمدالله تا الان ۱۲۶/۰۰۰ مرتبه ذکر یاعلی اعلام شده است
در صورت حضور تعداد را اعلام نمایید
@shahid_ahmadali_nayeri
#فقط_حیدرامیرالمومنین_اسٺ
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤚 ❣ #سلام_امام_زمانم ❣
#سلامایقراردلبیقرارم❤️
🌿دوباره صبح شد و طلوع دوباره ی زندگی از نو...
دست به سینه بذاریم و امروزمان را با سلام
به ولی نعمتمان آغاز کنیم
❤️🌱#امام_زمان (عج)
ختم صلوات امروز به نیت:
#شهید_محمد_تاج_بخش
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی شهید باکری شهردار ارومیه بود، یک شب سیل جاری شده بود و آقا مهدی میان گل و لای به مردم کمک میکرد.
پیرزن به مهدی گفت: این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره آقا مهدی سرشو بالا نکرد بگه من شهردارم. گفت مادر دعا کنید عاقبت به خیر بشه.
🌹@axneveshteshohada
شهید محمد بروجردی فرمانده سپاه کردستان🌷
🌷 وقتی شهید بروجردی امیرالمومنین (علیهالسلام) را در خواب دید
👤 شهید بروجردی آن زمان که کم سن و سال بود نزدیک ایام نوروز برای تماشای لباسهای نو دوستانش نزد مادرش میرود و از اینکه لباسهایش بیشتر از آنها نیست گله میکند. او چند بار به مادرش میگوید که لباس و کفش «نو» میخواهد اما مادرش به دلیل تنگدستی و مساعد نبودن اوضاع اقتصادیشان نمیپذیرد و ناراحت میشود. پس از آن شهید بروجردی در حالی که گریه میکرده به خواب میرود. او در خواب امیرالمومنین (ع) را میبیند که از او میپرسند «پسرم چرا مادرت را که در تنگنا قرار دارد ناراحت میکنی؟ از این به بعد هرچه میخواهی از من تقاضا کن». این سردار شهید پس از آن تعریف میکند که از آن زمان تاکنون هیچ رغبت و تمایلی به مال دنیا پیدا نکردم.
👤راوی: سردار باقرزاده
#سبک_زندگی
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#مهدےجان💚
تو را میجویم فراتر از انتظار
و آنچنان دوستت دارم
که نمی دانم کدامیک از ما
غایب است...
ولی در آخر به این نتیجه میرسم؛
که غایب من هستم!
زیرا تو همیشه بوده ای؛
ولی چشمان من تو را نمی بینند!!!
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
ختم صلوات امروز به نیت:
#شهید_یعقوب_شرافت
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃 شهید «یعقوب شرافت» ۱۷ تیر ۱۳۳۹ در رشت چشم به جهان گشود. وی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام ۱۵ دی ۱۳۶۰ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🌹🍃 شهید شرافت در وصیتنامه خود آورده است: خواهران من! حجاب شما بزرگترین سلاح شماست؛ حتی از بمبهای اتمی و نوترونی هم خطرناکتر است؛ پس حجابتان را حفظ کنید، کار و کوشش در راه اسلام این دین الهی و انسانی را از یاد نبرید.
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#منتظࢪآنہ❤️
.
مامنتظرلحظہدیدار
بھاریم!💕🌱
آرامکنیدایندلِ
طوفانےمارا...😭
عمریستهمہ
درطلبوصلتوهستیـم
پایانبدهـاینحالِ
پریشانےمارا..😔💔
#السَّلامُعَلَيْكَيَا
حُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ✋🏻
🍂⃟꙰ صَدْ ݜُڪرْ کہ اݫ ٺبآر زهڔاٮیم
🌹🍃🌹🍃
ختم صلوات امروز به نیت:
#شهید_حنیف_بهبودی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🍃🌹شهید حنیف بهبودی، سال ۱۳۴۶ش در یک خانواده مذهبی چشم به جهان هستی گشود و دوران تحصیل را تا اخذ مدرک دیپلم سپری کرد. مادر شهید می گوید: «حنیف یار و یاور همیشگی ام بود. من پدرم را در سن سه سالگی از دست داده بودم و پسرم حنیف و فرزند شهید دیگرم (عباس) بودند که این خلأ عاطفی را برای من پر می کردند؛ وقتی به این شهدا نگاه می کردم، احساس این که پدرم را از دست داده ام، نداشتم.» یکی از خصوصیات اخلاقی شهید بهبودی این بود که به سالخوردگان بسیار اهمیت می داد، سعی می کرد به هر نحوی که شده به آن ها کمک کند و روابط بسیار دوستانه و صمیمانه ای نیز با همسایگان و اقوام برقرار کرده بود. مادر شهید می گوید: «وقتی حنیف سر نماز می ایستاد، بسیار گریه می کرد. روزی متوجه گریستن بیش از حد شهید شدم، خود را به حیاط منزل رساندم و دستانم را به طرف آسمان بلند کردم و گفتم خدایا فرزندم هرچه می خواهد به وی عطا کن و وقتی که از خودش پرسیدم که پسرم از خدا چه می خواهی که این قدر ناله می کنی؟ شهید فرمودند: مادرجان! من از خداوند می خواهم که مرا به هدف والای خود برساند که آن هم شهادت در راه خداست...»
🍃🌹حنیف وقتی به جبهه رهسپار می شد، به دوستشان گفت که «من به شهادت خواهم رسید و شما با همین [لباس] رزم که تنم است مرا شناسایی خواهید نمود» که دقیقاً همین طور هم شد. زمانی که حنیف به فیض عظمای شهادت نائل آمد، پیکر پاکش را به کاظمین عراق منتقل کردند؛ یکی از دوستان شهید بهبودی که بسیار با او صمیمی بود، به کاظمین رفت و از روی همان لباس رزم، پیکر مطهرش را شناسایی کرد.