🍃🌹یازدهم تیر ۱۳۳۰، در روستای چراغ از توابع شهرستان دلفان به دنیا آمد. پدرش پاپی احمد و مادرش کشور نام داشت.
🍃🌹در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. کشاورز بود. سال ۱۳۵۷ ازدواج کرد و صاحب پنج پسر شد.
🍃🌹با اوج گرفتن مبارزات امام خمینی علاقه ی شهید روز به روز نسبت به ایشان بیشتر می شد،به طوریکه بگفته همسرش بعضی شبهااز شوق دیدار امام تا صبح گریه میکرد
🍃🌹 به عنوان بسیجی در جبهه حضوریافت. بیست و یکم آذر۱۳۶۵، با سمت راننده تانکر نفتکش در بوکان بر اثر سوختگی توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش واقع است.
🍃🌹به روایت خانواده شهید⬇️
ماشین را روشن میکرد و میرف به کمک مردم و آنها را به مقصد می رساند.بعضی مواقع میدیم کسانی را سوار میکرد که کرایه نمیدادند. او هیچ حرفی نمی زد،می گفت:هر که کرایه داد خوب هر که کرایه ندارد عیب نداره و چیزی نمیگفت.
شهید مدافع حرم حامد جوانی که بدون ۲ دست و ۲ چشم به شهادت رسید
در وصیتنامه خود نوشته بود: آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از حرم اهل بیت به شهادت برسم
#شهید
#مدافع_حرم
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🍃🌹شهید سید شجاع احمدی ۲۵شهریور ۱۳۴۷ در روستای کارکنده واقع در غرب شهرستان گرگان در خانواده ای مذهبی و متوسط متولد شد. از همان اوان کودکی برای ادامه زندگی به شهرستان گرگان مراجعت کرد. دوران نوجوانی او مقارن با حرکت انقلاب اسلامی بود و او نیز مانند دیگر مبارزان در این راه قدم برداشت.
🍃🌹پس از پیروزی انقلاب اسلامی با شروع جنگ تحمیلی، برای اینکه در جبهه نبرد حق علیه باطل شرکت کند، تاریخ تولد خود را به ۱۳۴۶ تغییر داد. مسئولین با وجود این، شرایط سنی او را مناسب نمیدیدند؛ اما او با پافشاری بر این امر موفق شد موافقت مسئولین را جلب کند. او پس از آموزش دورههای رزمی به جبهه اعزام شد و در 4 عملیات شرکت کرد و توانست در پدافند ش.م.ر تخصص کسب کند.
🍃🌹سید شجاع برای گذراندن خدمت سربازی به کمیته انقلاب اسلامی رفت. وی پس از گذراندن دوره آموزشی در پادگان شهید مصطفی خمینی پرندک تهران، در وزارت پست و تلگراف و تلفن و سپس مخابرات مرکزی کشور در سمت دژبان انجام وظیفه کرد. او برای ادامه خدمت سربازی به جبهههای شرق کشور اعزام شد. وی سرانجام در ۲۳آذر۱۳۶۶ زمانی که مشغول انتقال تعدادی از منافقین به کرمان بود در پی برنامهای از پیش طراحی شده توسط سایر منافقین در جاده بمکرمان بههمراه همرزمش ابوالقاسم رضایی به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
دوم اردیبهشت ماه سال 1348 در خانواده ایی روحانی در روستای جوادیه از توابع شهرستان خمین به دنیا آمد . پدرش سید جواد از معتمدین و از روحانیون فعال و انقلابی بود .🌹
در ایام ستم شاهی سیدعبدالحسین که سن و سالی هم نداشت به همراه پدر و برادرش باز از مجاهدت و مبارزه باز نمی نشست و با پخش اعلامیه و حضور در را راهپیمایی ها به مبارزه با ظلم و طاغوت می پرداخت . گویا همه این مبارزات داشت او را برای روزهای سخت آماده می کرد و او اینچنین الفبای مبارزه را می آموخت.
(برادر شهید)
وقتی در میان همه هیاهوی شهر و خیابانهای شلوغ و پرجمعیت گذشته و به ورودی گلزار شهدای علی بن جعفر قم می رسم به یکباره دلم هوایی میشود ، هوایی سید!
او که وقتی کنارش بودم احساس میکردم عمرم نمی گذرد ! سیدی که دوست داشتم لحظات با او بودنم تمام نمی شد و لحظاتم نمی گذشت . . .
رزمنده ایی قدیمی با اندامی لاغر ، محاسنی زیبا و صورتی نورانی با یک شال سبز که همیشه به دور گردن داشت . او که همیشه بخاطر جاماندگی از رفقای شهیدش حسرت و شوق شهادت داشت و این شوق برای او لباس شهرت شده بود ، آری لباس شهرت سید عبدالحسین ما عشق او برای وصل به معبود با شهادت بود و این لباس سرانجام بر قامتش نشست و او ثمره عمری به شوق نشستن را در لابلای کوههای بلند کردستان یافت و با پیکری سوخته همچون مادرش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به جمع قافله کربلاییان پیوست . اولین بار که او را دیدم با خودم گفتم چرا او از قافله شهدا جامانده چرا که خیلی از خصوصیات شهدا را که ما در لابلای صفحات کتابها وخاطرات همرزمانشان دیده و شنیده بودیم در زندگی سراسر برکت او می دیدیم .
سال ۶۷ روز #نیمه_شعبان با لباس سبز پاسداری به خواستگاریم آمد .🚶 با لحنی دلنشین و ساده با من از #شهادت ، #اسارت و #جانبازی و مشکلاتی که در آینده در سر راه وجود دارد ، سخن گفت . منزلشان در کنار منزل ما بود و من ایشان و خانوادهشان را از قبل می شناختم . من هم پذیرفتم که با #سید همراه شوم😇 ، مهریه ما چهارده سکه به نیت ۱۴ معصوم (ع) بود . #سید_عبدالحسین بعد از خواستگاری به جبهه برگشت🚶 و چهل روز بعد آمد و مراسم #عقد و عروسیمان همزمان با حضور اقوام و جمعی از رزمندگان در ایام نیمه شعبان برگزار شد .عبدالحسین #نوزده سال و من #شانزده سال داشتم . سرسفره عقد 🎊🎉ایشان با همان #لباس_سبز پاسداری حاضر شدند من از خواهر ایشان تقاضاکردم اگر ممکن هست به ایشان بگویند لباسشان را عوض کنند ولی ایشان نپذیرفتند و گفتند این #لباس ، لباس #زندگی و #مرگ من است و این نشانه ای جز این نداشت که او همیشه آماده و حاضر برای #پاسداری از همه آن چیزهایی بود که به آن عقیده داشت ، حتی شب از #ازدواجش و این برای من یک #سعادت محسوب می شد که برای چنین شخصی انتخاب شدم 😊.
شب #ازدواجمان او می گفت و من گریه می کردم 😭 از دوستان #شهیدش، از رفقایی که در سخت ترین شرایط مشغول #دفاع از کشورمان هستند و در راه دین خدا جانبازی می کنند😔شروع زندگی ما با سخن از شهادت 🕊 ادامه زندگی با رابطه با خانواده #شهدا و دهه سوم زندگیمان با #شهادت همسر #عزیزم رقم خورد و چه زیبا به آرزویش رسید .
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_سید_عبدالحسین_موسوی_نژاد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#رویای_صادقانه🌷
بنده به درس آیت الله مرعشی
نجفی (ره) می رفتم ؛ وسیدعبدالحسین هم مدتی بود که در جبهه بود . شبی در عالم رویا دیدم که تمام بدنش پر است از #آیات قرآن و سوره #الم_نشرح بر روی سینه اش تیتروار نوشته شده به خدمت آیت اله مرعشی رفته و رویایی که دیده بودم را تعریف کردم ، ایشان فرمودند : سیدعبدالحسین اگر از معاشرت ضربه نخورد در دین خیلی ترقی می کند .
✍به روایت:پدرمرحوم شهید
#شهید_موسوی_نژاد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راوی که خود نیز روایت شد
🌷شهیدی که گمنام زیست و آسمانی شد
دل هایمان را لحظه ای با یادش صیقل دهیم 👌
#شهید
#شهید_موسوی_نژاد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#یاد_یاران
قبل از شهادتش وقتی در راه بازگشت از سفر #کربلا بودیم برای
همسفرانش روایت یاران شهیدش را گفت :
وقتی بالای سر دوست و همسنگر و کسی که با او #عقد_اخوت👥 بسته بودم رسیدم و او را شهید🕊
دیدم دیگر نمیتوانستم از جایم برخیزم ... کمرم درد شدیدی داشت ... بیاد آن روضه افتادم ...
وقتی سیدالشهدا پیکر #علمدار لشکرش را دید فرمود : کمرم شکست..😭💔
این راکه گفت دیگر نتوانست ادامه دهد زلال چشمانش دوباره به جوشش افتاد😭 و دلش دوباره به #کربلا سفر کرد.🕊🕊
✍به روایت :همسربزرگوارشهید
#شهید_موسوی_نژاد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
✍ #ڪلام_شـهید
💠اینجانب دفاع از حرم اهل بیت سلام الله علیها را با علم و آگاهی به اینکه وظیفه هر مسلمانی دفاع از اهل بیت (ع) که همان اجر و مزد رسالت نبی اکرم است و در قران کریم آمده است انتخاب کردم و خدا را شاهد و ناظر میگیرم که مسائل مادی و هیچاجباری در این راه نبوده است.
💠و به همسر و فرزندانم توصیه می کنم که همیشه و در همه حال پیرو ولایت ائمه اطهار و ولی فقیه زمان حضرت امام خامنه ای باشند و خود را مدیون دین مبین اسلام و رهبری و انقلاب بدانند...
#شهید_احمد_جلالینسب🌷
#سالروز_شهادت
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🍃🌹۲۸ شهریورماه ۶۲ در اصفهان کودکی متولد شد که بعدها همکارانش او را «مشکلگشا» نامیدند؛ اما در بدو تولد پدر نام پسر خود را «ابوالفضل» نهاد تا اسمی را انتخاب کرده باشد که کمتر شنیده و مظلوم واقع شده است.
🍃🌹سال ۹۱ صحبت از جبهه مقاومت شد. ابوالفضل با بیتابی میگفت، «من احساس وظیفه میکنم و باید اکنون به سوریه بروم، آدم نمیتواند قبول کند، زنده باشد و شیعه و حرم حضرت زینب (س) مورد تعرض، توهین و بیحرمتی قرار گیرد؟!» با شرح تخصصها و پیگیریهای مستمرش مردادماه ۱۳۹۲ اعزام شد.
🍃🌹پس از ۳۵ روز بازگشت؛ اما دیگر ابوالفضل سابق نبود. مرتبه دوم پاییز ۱۳۹۲ اعزام شد و در بیست و سومین روز از آذر ماه ۱۳۹۲ به آرزوی خود رسید.
🍃🌹از ابوالفضل یک فرزند پسر به نام «محمدمهدی» به یادگار مانده است. پیکر مطهر این شهید مدافع حرم در گلستان شهدای اصفهان آرام گرفته است.
#خاطرات_شهدا
🔅 شاگرد مغازهی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت: "میخوایم بریم سفر. تو شب بیا خونهمون بخواب." بد زمستونی بود. سرد بود. زود خوابیدم.
ساعت حدود دو بود که در زدن. فکر کردم خیالاتی شدم. در رو که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه اومدن. آنقدر خسته بودن که نرسیده خوابشون برد.
هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله میکرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی اون سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده...
#شهید
#شهید_مهدی_زینالدین❤️
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
1_146038914.mp3
3.27M
🔊 بشنوید| #اینگونه_باشیم
🎙حاج حسین یکتا
🔰 بوق ممتد ....!
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
آخر وصیتنامه اش نوشتہ بود✍
وعدۂ ما بهــشت🍃
بعد روی بهــشت را خط زدہ بود
اصلاح ڪردہ بود :
وعدۂ ما "جَنَّتُ الْحُسِیْن علیہالسلام"✨🌸
#شهید
#شهـید_حجت_اسدی🌹
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA