ختم صلوات امروز به نیت :
#شهید_علیرضا_قلی_پور
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🍃🌹وصیت شهید به همسرش:
سعی کن فاطمه و ریحانه را طوری تربیت کنی که با فهمیدن و درک واقعی معنی حجاب ،حجاب را رعایت کنند،
همچون که خودت برای بنده و آشنایان آینه حجاب بوده و هستی و به شما افتخار میکنم.
حلالم کن
خیلی اذیتت کردم.
خیلی ناراحتت کردم.
خیلی زحمت کشیدی، نتوانستم جبران کنم .
دست و بالم خالی از هرگونه عمل صالح است. برایم دعا کن، طلب مغفرت کن.
به دوستان هم سفارش کن، خصوصا به پدر ومادرم، همیشه از طرف من دست آنان را ببوس، همچنان که خودم این کار را میکردم.
🍃🌹وصیت شهید به دختر شش ساله:
فاطمه جان سلام
بابا جان! خیلی دوست دارم،
درسهایت را مرتب بخوان و به حرف مادرت گوش کن.
نماز و حجاب یادت نره،
یادت نره که وقتی چادر به سر میکردی خوشکل و ناز میشدی،
همیشه به یادت هستم،
تو هم به یاد من باش باباجونی.
🍃🌹وصیت شهید به دختر هشت ماهه خود:
ریحانه خانم سلام
همیشه بهت میگفتم قربونت بشم بابایی.حالا وقتی بزرگ شدی و تونستی بخونی و بنویسی،
بدون که تو رو هم خیلی دوس دارم . سفارشهایی که به آبجی بزرگت کردم رو فراموش نکنید.
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🦋ماه مبارک امسال هر روز به یاد ✨۵ شهید عزیز✨ 🔰همسنگران روزه دار در روز #اول ماه مبارک قرائت #سوره_ک
✨ رسول اکرم(ص):
هر کس سوره کوثر را تلاوت کند، خداوند از آب نهرهای بهشت به او می نوشاند و اجر و پاداش او به اندازه تمامی قربانی های روز عیدقربان است.
📚 جامع احادیث الشیعه، ج۱۵، ص۱۳۱
🦋 الحمدالله تا الان #۱۴۷۰_مرتبه سوره کوثر قرائت شده است. طرح تا اذان صبح ادامه دارد.
#اجرتان_با_امام_حسن_علیه_السلام
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#رسم_خوبان
هیشمه توصیهاش بمن این بود که مبادا خودت را با خانوادههایی مقایسه کنی که زندگی عادی خود را سپری میکنند مبادا به آنها نگاه کنی و بگوئی چرا من زندگی عادی ندارم. آنموقع ضرر میکنی خودت را با خانوادههایی مقایسه کن که همسرانشان در راه خدا شهید شدند و چند فرزند از خودشان باقی گذاشتند و درآمدی ندارند. حضرت امام برای خودسازی فرمودهاند که در امورمالی خود را با پائینتر از خود و در امور معنوی همیشه خود را با بالاتر از خود مقایسه کنید تا بتوانید تکامل بیابید.
#سردارشهید_محمدحسن_کسایی🌷
#سالروز_شهادت
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
✍با سلام و ارزوی قبولی طاعات دوستان گرامی کانال
👈نماز توبه که معروف به نماز یکشنبه های ذی القعده هست بسیار ساده و با برکات بیشمار
👈خاصیت بسیار جالب این نماز اینه که باعث میشه ...👇👇👇
http://zekr108.blogfa.com/post/29
التماس دعا برای مدیران و خادمان کانال🙏
👈از صواب نشر جا نمونی
👈خوندن نماز برای ماههای دیگه مشکلی نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قاسم این شعر را با عشق و بُغض و تمنّا و آرزو در ماه #رمضان پیارسال در بیت الزهرا(س) کرمان خواند و پارسال حاجتش را از خدایش گرفت. در شبهای ماه رمضان امسال به یادش هستیم و از خدای بزرگ میخواهیم آرزومندان شهادت را به کاروان آن عزیز سفر کرده برساند...
"حاج حیدر"
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
هر روز وقتی برمی گشتیم بطری آب من خالی بود، اما بطری مجید پازوکی پر بود.
تو این حرارت آفتاب لب به آب نمی زد. همیشه به دنبال یه جای خاص بود.
نزدیک ظهر روی یه تپه ی خاک با ارتفاع هفت - هشت متر نشسته بودیم و اطراف رو نگاه می کردیم که مجید بلند شد. خیلی حالش عجیب بود. تا حالا اون رو اینجور ندیده بودم. مرتب می گفت:" پیدا کردم. این همون بلدوزره. "
یه خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو شهید افتاده بودند که به سیم ها جوش خورده بودند و پشت سر اونا چهارده شهید دیگه!
مجید بعضی از اونا رو به اسم می شناخت. مخصوصا اونا که روی سیم خاردار خوابیده بودند.
جمجمه ی شهدا با کمی فاصله روی زمین افتاده بود.
مجید بطری آب رو برداشت روی دندانهای جمجمه می ریخت و گریه می کرد و می گفت:
" بچه ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم. تازه آب براتون ضرر داشت!" ...
مجید روضه خوان شده بود و ...
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
کم سن ترین شهید دفاع مقدس
۱۱ سال سن بیشتر نداشت که موفق به دیدار امام شد . داوطلبانه از سوی بسیج در جبهه حضور یافت . نخستین بار از طریق تیپ ۱۱۴ امام حسین(ع) به جبهه اعزام شد و در عملیاتهای فتح خرمشهر و رمضان به همراه پدر و تنها برادرش حضور پیدا کرد .
در عملیات رمضان و در روز ۲۳ ماه مبارک رمضان، ظفر همراه برادرش "خدارحم" جانانه ایستادند و در حالی که همدیگر را در آغوش گرفته بودند، به شهادت رسیدند و پس از ۱۰ سال، پیکرشان به همان شکل در آغوش هم، پیدا شد و به میهن بازگشتند .
🌷 #شهید_ظفر_خالدی🌷
یاد شهدا با صلوات
ــــــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــــــــ
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA