✨خاطرات شهدا✨
🍂من ۵ فرزند دارم، ۳ دختر و ۲ پسر، مهراب آخرین و پنجمین فرزند من بود.
🍂با بچههای دیگر فرق داشت. خوشاخلاق و خوشخنده بود و چون بچه آخر بود خیلی به من وابسته بود.
🍂پسرم بسیار حرفگوشکن، آرام و بیسروصدا بود. همیشه به وجودش افتخار میکردم چون تا لحظهای که زنده بود کسی از دست و زبانش ناراضی نبود.
🌙به روایت مادر شهید
#شهید_مهراب_عبدی🍃
#یازده_ستاره
#شهدای_پایگاه_دری💫
✍️چاو به ره
✨خاطرات شهدا✨
🍂مهراب چه در دوران مجردی و چه در زمان متأهلی همیشه کمکحال من و پدرش بود.
🍂هر وقت از مرخصی برمیگشت به پدرش کمک میکرد و یونجهها را درو میکرد، زمین را با تراکتور شخم میزد.
🍂وقتی از خدمت برمیگشت، زندگیمان فرق میکرد. به ما انرژی میداد.
🍂با همه دوست و فامیل اخلاقش خوب بود. حرمت همه را نگه میداشت.
🌙به روایت مادر شهید
#شهید_مهراب_عبدی🍃
#یازده_ستاره
#شهدای_پایگاه_دری💫
✍️چاو به ره
✨خاطرات شهدا✨
🍂داغ فرزند خیلی سخت است؛ خدا نصیب هیچکس نکند، مهراب برایم خیلی عزیز بود، پسر خوشاخلاق بود، اصلاً اخلاق بدی نداشت همیشه با همه خوب بود، همهچیزش خوب بود، اخلاقش، کردارش و رفتارش، امروز همه از خوبیهای مهراب تعریف میکنند.
🍂وقتی مرخصی میگرفت چند روز خانه خودش بود، چند روزش را هم به روستا میآمد تا در کار کشاورزی به من کمک کند.
🍂آخرین بار خداحافظی نکرده رفته بود که برگردد اما برنگشت...🖤
🍂پسرم در راه اسلام و در راه قرآن شهید شد، خوشحالم که فرزندم را در این راه از دست دادم. این مشیت و حکمت خداست که امروز مهراب کنار ما نباشد و خدا را از این بابت شاکرم.
🍂هرچند به آرزوی قلبیاش رسید و شهید شد اما نبودش برای من و خانوادهام خیلی سخت است.
🌙به روایت پدر شهید
#شهید_مهراب_عبدی🍃
#یازده_ستاره
#شهدای_پایگاه_دری💫
✍️چاو به ره
✨خاطرات شهدا✨
🍂شنبه، حوالی ساعت ۷ صبح بود، رفتم که مغازه را باز کنم، همان موقع چند نفر از دوستان و همکاران مهراب با ماشین جلوی مغازه توقف کردند.
🍂نگران شدم. چون هیچوقت سابقه نداشت دوستان مهراب آنوقت صبح سراغ من بیایند، فهمیدم که برای مهراب اتفاقی افتاده، اما آنها اول گفتند که مهراب در عملیات زخمی شده است.
🍂به من گفتند که به پاسگاه مرزی آنها حمله شده و درگیری شدیدی بین آنها و تروریستها رخداده و مهراب زخمی شده است؛ بعد از چند دقیقه کمکم اصل ماجرا و شهید شدن مهراب را برای من تعریف کردند.
🌙به روایت برادر شهید
#شهید_مهراب_عبدی🍃
#یازده_ستاره
#شهدای_پایگاه_دری💫
✍️چاو به ره
✨خاطرات شهدا✨
🍂خودم که شوکه شده بودم. مهراب تنها برادر من بود؛ باورم نمیشد که او دیگر زنده نیست. درست یادم نیست ولی فکر میکنم همسرش از طریق اخبار متوجه شده بود و من هم به پدر و مادرم گفتم.
🍂لحظات خیلی سختی بود؛ مادرم برای ما خیلی زحمتکشیده است. نمیدانستم چطور باید خبر شهادت فرزندش را بدهم. مادرم به مهراب علاقه خاصی داشت. روز خیلی بدی بود.
🌙به روایت برادر شهید
#شهید_مهراب_عبدی🍃
#یازده_ستاره
#شهدای_پایگاه_دری💫
✍️چاو به ره
✨خاطرات شهدا✨
🍂حدود ۲ سال، شاید هم بیشتر مریوان بود. چند باری صحبت انتقالیاش را کرده بود. قرار بود تا چند ماه دیگر از آنجا به قروه منتقل شود اما سرنوشت او چیز دیگری بود.
🌙به روایت برادر شهید
#شهید_مهراب_عبدی🍃
#یازده_ستاره
#شهدای_پایگاه_دری💫
✍️چاو به ره
✨خاطرات شهدا✨
🍂او معمولاً ۱۰ روز شیفت بود و ۵ روز به خانه میآمد، روال کارش اینطور بود. آخرین هفته او را قبل از رفتن به مریوان دیدم و باهم خداحافظی کردیم.
🌙به روایت برادر شهید
#شهید_مهراب_عبدی🍃
#یازده_ستاره
#شهدای_پایگاه_دری💫
✍️چاو به ره