تونشانم بده سپس ها را
زهرا بشری موحد
باهمان دست راستت بشکن آخرین قفل این نفس ها را
بال های شکسته می دانند رمز محکم ترین قفس ها را
هرچه را پیش از این نمی خواهم، تازه در ابتدای این راهم
ببرم هرکجا که می خواهی، تو نشانم بده سپس ها را
کاش زیبا نبود چشمانت، آه از این نابرادران حسود
پلک هایت ورق ورق زده است شرحی از احسن القصص ها را
کوسه ها تکه تکه ام بکنند باز دست از تو برنخواهم داشت
وارث ماهیان اروندم، می روم تا ته ارس ها را
درد و تنهایی و غریبی که سرنوشت تمام عاشق هاست
توکه باشی برای من کافی است، چه نیازی است هیچ کس ها را
#زهرا_بشری_موحد
#غزل
مقام معظم رهبری
@ayateghamze
عمری پناه آورده ام بر چادر تو
سیده تکتم حسینی
دستی بکش بر این دل تبدار مادر
آشفته ام آشفته ام بسیار مادر ...
تنهام مثل برکه ای بی آب و بی ماه
تنهام مثل شاخه ای بی بار مادر
آتش گرفته جنگلی از حرف در من
در من جهانی سوخته است انگار مادر
هم شعله ها در تار و پودم جان گرفته
هم بسته راهم را در و دیوار مادر
ای تکیهگاه و ای پناه لحظههایم
وقتی که از خود می شوم بیزار، مادر
امشب میان ذکرهایت یاد من باش
در لحظه ی الجار ثم الدار مادر
عمری پناه آورده ام بر چادر تو
این بار آزرده تر از هربار مادر...
#سیده_تکتم_حسینی
#غزل
شعر فاطمی
@ayateghamze
.
ای گل محمدی ای بهار بی خزان
یوسف رحیمی
ای بهشت جاودان، ای ملیکۀ جهان
ای گل محمدی، ای بهار بیخزان
بضعة النبوتی، حُجَةٌ علی الحُجَج
اسم آسمانیات، سُبحۀ فرشتگان
طاهره، مطهره، عالمه، معلمه
وافیه، سماویه، حُرّه، حانیه، حَصان
ای حبیبۀ خدا، ای عزیز مصطفی
لایق تو کیست کیست؟ جز امیرمؤمنان
هم بهشت مصطفاست، آن نگاه غرق مهر
هم بهشت مرتضاست، آن نگاه مهربان
وصلههای چادرت، رشتۀ نجات خلق
بوریای خانهات، سرپناه آسمان
ای سحابِ رحمت و مغفرت دعای تو
سجدههای روشنت، چلچراغ عرشیان
ای قنوت مستجاب، آفتاب در حجاب
هر طرف نشانهایست، از تو ماه بینشان
ای نماز ناتمام، ای قیام مستدام
خطبۀ تو باشکوه، ندبۀ تو بیامان
ای رضایت خدا، بسته بر رضایتت
وصف قهر و مهر تو، وصف دوزخ و جنان
آستان رحمتت، نور، روشنا، امید
وسعت سخاوتت، بیکران و بیکران
پر شده مشام شهر، از شمیم یاس تو
از بهشت خانهات، عطر «تنفقوا» وزان
دست خالی آمده، سائلی غریبوار
آن یتیم بیقرار، این اسیر نیمهجان
در بهار لطف تو، «یطعمونَ» داده گل
روزۀ سه روزهات، بینیاز از آب و نان
نور و قدر و هل أتی، فجر و کوثر و ضحی
لحظه لحظۀ تو را، آیه آیه ترجمان
بیتهای ما کجا؟ قدر و هل أتی کجا؟
برتر از گمان ما، ساحت تو همچنان
در مدیح تو هنوز، واژهها چه ابترند
ای فراتر از سخن، ای رساتر از بیان
#یوسف_رحیمی
#قصیده
شعر فاطمی
@ayateghamze
.
محمد شمس لنگرودی
... قصه که تمام می شود
آدم ها کجا می روند؟
#محمد_شمس_لنگرودی
شعر سپید
مرگ
@ayateghamze
صدا کن مرا تا به نام تو باشم
ناصر حامدی
کویرم ، پریشانی ام حد ندارد
دلم با کسی رفت و آمد ندارد
کویرم ، سکوت مرا زیر و بم نیست
حیات مرا حاصلی جز عدم نیست
چنانم که نای تبسم ندارم
فقیرم ، می تازه در خم ندارم
صدا کن مرا ای جمالت بهشتی
لب و خنده و خط و خالت بهشتی
صدا کن مرا ، ای صدای تو از دور
صداکن مرا نور ! نور علی نور
شب و روز شیرین و تلخم فدایت
خراسان و بسطام و بلخم فدایت
صدا کن مرا تا به نام تو باشم
گرفتار زنجیر و دام تو باشم
به یک جلوه غرق صفا کن دلم را
پر از ذکر "یا مصطفی" کن دلم را
پناهم بده زیر بال محمد
به حق محمد و آل محمد
#ناصر_حامدی
#مثنوی
نیایش
@ayateghamze
ما را ببر به ساحت بی رنگی و سکوت
قربان ولیئی
ای ذات ماورای صداها و رنگ ها
ماندیم لابه لای صداها و رنگ ها
فریاد! در پرستش بت ها تلف شدیم
کاری بکن، خدای صداها و رنگ ها!
اجزای بی تناسب اندام آدمیم
در کام اژدهای صداها و رنگ ها
ما را ببر به ساحت بی رنگی سکوت
ای ذات ماورای صداها و رنگ ها
#قربان_ولیئی
#غزل
نیایش
@ayateghamze
فردا از آن توست، از خورشیدها پیداست
علی محمد مؤدب
بی پنجره، بی چهره ما دیوارها بودیم
بودیم و در تاریکی دنیا رها بودیم
ما کور و کر دیوارها، دیوارهایی سنگ
در حسرت آیینه دیدارها بودیم
بر بام گور خسروان آوازه می جستیم
اینگونه ما آواره آوارها بودیم
بی دشت، بی دریا و بی رویا و بی فردا
عمری اسیر چنبر تکرارها بودیم
پیش از تو ای گلدسته بشکوه باورها
واماندگان بازی پندارها بودیم
دیوارهایی خسته از دیوار بودنها
دیوارهایی خسته از آوارها بودیم
با بودنت از پیله های آجری رستیم
آیینه یوسف ترین دلدارها بودیم
با تو همه شمشیرهایی آتشین و سرخ
شمشیرها آماده ی پیکارها بودیم
در دست تو سنگ فلاخن های داوودی
آتشفشانها آری آتشبارها بودیم
ما با تو باران در مصاف هرچه سنگستان
رگبارها رگبارها رگبارها بودیم
بی تو چه بی جا بود بودن، ما کجا بودیم
آتش به جان چون ذره ها پا در هوا بودیم
از بند خود رستیم و از دیوارهای خود
نامت شکست آن سنگ-بازی را که ما بودیم
پس سنگ دست کودکان قدس تا بحرین
سنگ شکست هر طلسم و هر بلا بودیم
سنگ بنای مسجدالاقصای موعودیم
ما که ستون قصر کسری و کیا بودیم
تعویذ ما و کیمیا ما و شفا ما، حیف!
پیش از تو بی قیمت، شکسته، مبتلا بودیم
ای چهره ی ما در میان قاب ماه ای ماه!
دور از تو تمثالی مقدس زیر پا بودیم
امروز ما هستیم و هستی بر مدار ماست
دیگر گذشت آن دوره که سیاره ها بودیم
فردا از آن توست، از خورشیدها پیداست
فردا که می بینند: ما هستیم، ما بودیم
#علی_محمد_مودب
#غزل
شعر انقلاب اسلامی
@ayateghamze
وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم
حمید سبزواری
وقت است تا برگ سفر، بر باره بندیم
دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم
بانگ از جرس برخاست وای ِمن خموشم
دریادلان راه سفر در پیش دارند
پا در رکاب ِ راهوار خویش دارند
گاه سفر را چاووشان فریاد کردند
منزل به منزل حال ره را یاد کردند
گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است
چاووش می گوید که ما را وقت تنگ است
گاه سفر آمد، برادر! گام بردار!
چشم از هوس از خورد، از آرام بردار !
گاه سفر آمد برادر! ره دراز است
پروا مکن بشتاب! همّت چاره ساز است
گاه ِسفر شد، باره بر دامن برانیم
تا بوسه گاهِ وادیِ ایمن برانیم
وادی نه ایمن، هان مگو، باید سفر کرد
از هفت وادی در طلب باید گذر کرد
وادی نه ایمن، رهزنان در رهگذارند
بیم حرامی نیست، یاران هوشیارند
وادی نه ایمن، جاده هموار است ما را
امید بر عزم جلودار است ما را
وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
موسی جلودار است و نیل اندر میان است
تکریتیان صد دام در هر گام دارند
راه آشنایان، ره به مقصد می سپارند
رهْتوشه باید کو؟ بیاور کوله بارم
امید را ره توشه بهر راه دارم
رهْتوشه باید، پای من همواره پو باش
هفتاد وادی پیش رو گر هست گو باش
رهْتوشه باید، عزم را در کار بندم
دل بر خدا آن گه به رفتن باره بندم
رهتوشه باید، مرغوا مشنو ز هر کس!
رهتوشه ما را شوق دیدار حرم بس!
تنگ است ما را خانه، تنگ است ای برادر!
بر جای ما بیگانه، ننگ است ای برادر!
ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادن
تاراج و باج و فتنه را گردن نهادیم
خفتیم، غافل، خانه بر دشمن نهادیم
خفتیم غافل از معادای حرامی
کردیم سر تسلیم یاسای حرامی
خفتیم غافل رزم را از یاد بردیم
پس داوری بر محضر بیداد بردیم
خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد
خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد
دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم
دست عمل بشکسته و پای فرس هم
تاراج شد، تاراج هر کالایمان بود
خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود
ما خامُش و او هر طرف شور و شغب کرد
تاوان خورد و خفت مستی را طلب کرد
سینا و طور و عزّه را بلعید با هم
ما خفته و او در تهاجم قدس را، هم
جولان، به جولانی دگر بگرفت از ما
ماندیم، ما سرگشته، او را قدس و سینا
فرمان رسید: این خانه از دشمن بگیرید!
تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید!
یعنی کلیم، آهنگِ جان سامری کرد
ای یاوران! باید ولی را یاوری کرد
وقت است تا زاد سفر بر دوش بندیم
دل بر پیام دلکش چاووش بندیم
چابک سواران، رهروان، اِحرام بستند
دل بر طنین این صلای عام بستند
آهنگ رفتن کن که ما را چاره فرد است
واماندن از این کاروان، درد است، درد است
باید خطر کردن، سفرکردن، رسیدن
ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدن
وادی به وادی سینه باید سود بر راه
منزل به منزل رفت باید تا سحرگاه
گر خاره و خارا و گر دور است منزل
حکم جلودار است بربندیم محمل
ما را گریزی جز که آهنگ سفر نیست
عزم سفر کن فرصت بوک و مگر نیست
باور مکن، افسانه ی افسونگران را
همراه باید شد در این ره کاروان را
باور مکن، امید دیدار حرم نیست
گامی فرا نه، تا حرم جز یک قدم نیست
از دشت و دریا در طلب باید گذشتن
بی گاه و گاه و روز و شب باید گذشتن
گر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریم
حکم جلودار است بر هامون بتازید!
هامون اگر دریا شود از خون بتازید!
فرض است فرمان بردن از حکم جلودار
گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوار
جانان من برخیز و آهنگ سفر کن
گر تیغ بارد گو ببارد جان سپر کن
جانان من برخیز! بر جولان برانیم
زآنجا به جولان تا خط لبنان برانیم
آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست
آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست
آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
جانان من! اندوه لبنان کشت ما را
بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را
جانان من! برخیز باید بر«جبل» راند
حکم است باید باره بر دشت امل راند
جانان من برخیز و زین بر بارگی نه
زی قدس، زی سینا، قدم یکبارگی نه
باید ز آل سامری کیفر گرفتن
مرحب فکندن، خیبری دیگر گرفتن
باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین
باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین
باید به سر، زی مسجد الاقصی سفر کرد
باید به راه دوست، تَرک جان و سر کرد
جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
آنک امام ما علم بگرفته بر دوش
تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار
مقصد، دیار قدس همپای جلودار ...
#حمید_سبزواری
#مثنوی
شعر انقلاب اسلامی
@ayateghamze
مگر قرار نشد دل به آفتاب دهیم
احمد زارعی
نه چپ، نه راست، منم، این منم برابر تو
به چشم من بنگر، این منم برادر تو
منم بسیج، که ایمان انقلاب منم
پیام سرخ شهیدان انقلاب منم
نه ماردم، نه مردّد، به حق یقین دارم
نه کافرم، نه منافق، که درد دین دارم
مگر قرار نشد سر به انقلاب دهیم؟
مگر قرار نشد دل به آفتاب دهیم؟
مگر قرار نشد از میان خون گذریم؟
ز تیغِ زار بلا با سر جنون گذریم؟
به جان آن لحظاتی که عهدِ خون بستیم
بر آن قرار، اگر نیستید ما هستیم
قرار بود که از مهر چون ستاره شویم
نه این که دور نشینیم و در نظاره شویم
مگر نه قبله در این سوست، پس چرا به نیاز
به سوی کعبه ی دیگر نموده اید نماز؟
مگر نه قبله در این سوست، این طرف خوانید
مگر که قبله ی خود را شما نمی دانید؟
نه چپ، نه راست، منم، این منم برابر تو
به روی من بنگر، این منم برادر تو
ولایت است، نه ابزار کار ما و شماست
نه او ولیّ من و ما، که او ولیّ خداست
روا نبود که این راه را خلاف روید
که در مبانی وحدت به اختلاف روید
به راه تفرقه رفتن مگر گناه نبود؟
نه چپ، نه راست، مگر مستقیم راه نبود؟
مگر نه اهل نمازید، پس چه می کردید؟
مگر نه کعبه در این جانب است؟ برگردید
ز اعتصام چه دیدید تا رها کردید؟
به سوی «واعتصموا» با خلوص برگردید
مگر وصیت آن پیر برده اید ز یاد
که بر تداوم حفظ اصول، فرمان داد؟
من این میانه یتیمم، خدا! یتیم منم
من این میانه یتیمم که مستقیم منم
تو ای ادامه ی سرخ تشیع علوی
تو ای تداوم ده قرن عشق و خون طلبی
نهیب زن هله بر جای خویش بنشینید
چگونه عاقبت کار را نمی بینید؟
اگر چه مهر گذشته است، لیک ماه به جاست
به یمن پرتو او فرق چاه و ره پیداست
ستاره ای است که مهر خدا در او باقی است
صدای روح خدایی در آن گلو باقی است
#احمد_زارعی
از کتاب: #شیری_در_قفس_902
#مثنوی
شعر انقلاب اسلامی
@ayateghamze
مردی از شرق برخاست
قیصر امین پور
شب، شبی بیکران بود
دفتر آسمان پاره پاره
برگ ها زرد و تیره
فصل، فصل خزان بود
هر ستاره
حرف خط خورده ای تار
در دل صفحه ی آسمان بود
گرچه گاهی شهابی
مشق های شب آسمان را
زود خط می زد و محو می شد
باز در آن هوای مه آلود
پاک کن هایی از ابر تیره
خط خورشید را پاک می کرد
ناگهان نوری از شرق تابید
خون خورشید
آتشی در شفق زد
مردی از شرق برخاست
آسمان را ورق زد
#قیصر_امین_پور
#نونیمایی
شعر انقلاب اسلامی
@ayateghamze
همه عمر او یک نماز است و بس
سید محمدجواد شرافت
شگفتا کرامات ماهی تمام
چه ماهی که خورشید صبح است و شام
چه ماهی که فرزند ام القری
چه ماهی که لبخند بیت الحرام
چه ماهی چه مردی سلام علیه
چه مردی چه ماهی علیه السلام
چه حسن شروعی است ماه رجب
چه حسن ختامی است ماه صیام
همه عمر او یک نماز است و بس
سکوتش قعود و خروشش قیام
دم از حق زده دم به دم تیغ او
دمی در مصاف و دمی در نیام
چه ژرف است آری چه ژرف و شگرف
کلام الامیر امیر الکلام
در اوصاف آن حسن بی خاتمه
رسید این ترنم به حسن ختام
به لب دارم این نغمه را دم به دم
به سر دارم این سایه را مستدام
امیری حسین و نعم الامیر
امامی علی و نعم الامام
#سید_محمدجواد_شرافت
#غزل
شعر علوی
@ayateghamze
شیعه ی زخم های مولا باش
یوسف رحیمی
دل من! در هوای مولا باش
یار بیادعای مولا باش
گر نشد یاورش شوی همه عمر
گاه گاهی برای مولا باش
به گدایی تو هر کجا رفتی
یک سحر هم گدای مولا باش
دست من! دستگیر مردم باش
پینهی دستهای مولا باش
پهن کن سفرهای برای یتیم
مستمند دعای مولا باش
پا به پایش اگر نشد بروی
لاأقل ردپای مولا باش
جان من! تا که در بدن هستی
باش اما فدای مولا باش
ای نَفَس! میروی به سینه برو
چون برآیی صدای مولا باش
از یمن، از دمشق و غزه بگو
شیعهی زخمهای مولا باش
خار در چشمهای مولا بود
چشم من! در عزای مولا باش...
#یوسف_رحیمی
#غزل
شعر علوی
@ayateghamze