فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم هایی که روح بزرگی دارند،
عقده های کمتری دارند،
شعور بیشتری دارند و قلب مهربانتری...
برای همین نباید از آنها ترسید،
آدم های کوچک و حقیر
با عقده های بزرگ ترسناکترند...
چون از صدمه زدن به دیگران هراسی ندارند!!
چقدر این جمله دلنشینه:
افکار هر انسان میانگین افکار پنج نفری است که بیشتر وقت خود را با آنها میگذراند.
خود را در محاصره افراد موفق قراردهيد
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👌 پادشاهی دستور داد 10 تا سگ وحشی تربیت کنند تا هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد او را جلوی آنها انداخته تا با درندگی تمام اورا بخورند. , در یکی از روزها یکی از وزراء رأی داد که موجب پسند پادشاه نبود دستور داد که اورا جلوی سگ ها بیندازند.
💭وزیر گفت ده سال خدمت شما را کرده ام حالا اینطور با من معامله میکنی گفت خوب حالا که چنین است ده روز تا اجرای حکم بهم مهلت بده. گفت این هم ده روز. وزیر رفت پیش نگهبان سگ ها و وگفت میخواهم به مدت ده روز خدمت این ها را من بکنم او پرسید از این کار چه فایده ای میکنی گفت به زودی بهت میگم.
💭 نگهبان گفت اشکالی ندارد و وزیر شروع کرد به فراهم کردن اسباب راحت برای سگها از دادن غذا و شستشوی آنها وغیره. ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید دستور دادند که وزیر را جلوی سگها بیندازند. مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره گر صحنه هست ولی با چیز عجیبی روبرو شد دید همه سگ ها به پای وزیر افتادند وتکان نمیخورند. پادشاه پرسید با این سگ ها چکار کردی ؟
💭جواب داد ده روز خدمت این ها را کردم فراموش نکردند ولی ده سال خدمت شما را کردم همه اینها را فراموش کردی پادشاه سرش را پایین انداخت ودستور به آزادی او داد.
✍حاج آقا انصاریان :
امیرالمومنین(ع) در بیان یکی از اوصاف شیعیان و متقیان می فرمایند: اگر کسی بر او ستم کند او را عفو کند و اگر کسی او را از بخشش خود محروم کند، او در مقابل، از آنچه دارد نسبت به او دریغ نکند و اگر کسی از نزدیکان، رابطه اش را با او قطع کند، او رابطه را وصل کند...»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ساعت 3 شب بودكه صدای تلفن پسري را از خواب بيدار كرد.
پشت خط مادرش بود.پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟
مادر گفت:25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي؟
فقط خواستم بگويم تولدت مبارك تمام زندگی ام خدا نگهدارت. پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح فردا به سراغ مادرش رفت . وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميزتلفن با شمع نيمه سوخته يافت ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود...
فقط میتونم بگم تا فرصت باقیست اینجوری دله مادرمون و پدرمون رو بدرد نیاریم
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌺 در محضر بزرگان 🌺
با نیت کار کن❗️
مثلا در حمام خودت را به این نیت بشوی
که داری نفست را از صفات رذیله
و از هوی و هوس و آرزوهای دور و دراز
می شویی ...
سرت را با این نیت اصلاح کن که داری
گناهان و خیالات باطل را از وجودت
قیچی می کنی ...
سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن ...
خانه را که جارو میزنی و لباس ها را که
می شویی ، به نیت بیرون ریختن دشمنان
اهل بیت علیهم السلام از زندگی و وجودت انجام بده ...
چند وقت که با نیت کار کردی ،
آن وقت ببین که نور همه فضای زندگی ات
را پر می کند و راه سیرت باز می شود ...
💫مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی 💫
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹نصیحت امام حسین (علیه السلام)
مردى آمد خدمت امام حسين عليه السلام و گفت مردى گناهكارم و نمى توانم از گناه خودارى كنم مرا موعظه كن.
امام عليه السلام در پاسخ فرمود:
پنج كار انجام بده بعد هر چه خواستى گناه كن:
1ـ روزى خدا را نخور هر چه مى خواهى گناه كن؛
2ـ از حكومت و سرپرستى خدا خارج شو،
هر چه دلت مى خواهد انجام ده؛
3ـ جايى را انتخـاب كن كه خـدا تـو را نبيند
بعـد هر چه مى خواهى گناه مرتكب شو؛
4 ـ زمانى كه عزرائيل آمد روح ترا از بدنت بگيرد
او را از خودت دور كن هر چه خواستى انجام بده؛
5 ـ وقتى كه مالك جهنم خواست تو را وارد آتش كند وارد نشو بعد هرگناهى كه مى خواهى انجام ده .
📚موسوعة كلمات الامام الحسين (ع)،ح 559
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
☄
✅ امام سجاد عليه السلام فرمودند: از دوستى با پنج كس بپرهيز:
🔵 〖دروغگو〗: زيرا او به منزله سراب است ، دور را نزديك و نزديك را دور جلوه مى دهد.
🔵 〖فاسق〗 : زيرا او تو را به يك لقمه يا كمتر از آن مى فروشد.
🔵 〖بخيل〗: زيرا او در هنگام حاجت به مال ، تو را خوار و ذليل مى گرداند.
🔵 〖احمق 〗: زيرا او به جاى نفع ، به تو ضرر مى رساند.
🔵 〖قاطع رحم〗: كسى كه با خويشان و دوستان قطع رابطه كرده باشد. زيرا در سه آيه مورد لعن واقع شده است .
📚مجموعه ورام، ج 2، ص 15
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📸 کرونا را شوخی نگیرید
🔰 تذکر مهم رهبر انقلاب درباره ی عمل به توصیه های مسئولین بهداشت و درمان
رهبر معظم انقلاب:
🔹️ آمارهای تلخ و تکاندهنده، بایستی همهی ما را هشیار و بیدار کند؛ با بیماری شوخی نکنیم. بایستی مسئولین به طور قاطع کاری که باید انجام بدهند، انجام بدهند؛ یعنی این حدودی که لازم است و متخصّصین و کارشناسان مسئله -پزشکان و مسئولین امور بهداشت و درمان و مانند اینها- مشخّص میکنند، بر طبق گفتهی آنها عمل بشود. 1400/1/25
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸✨🌸
#انصاف
يک استاد دانشگاه ميگفت: يک بار داشتم برگههاي امتحان را تصحيح ميکردم. به برگهاي رسيدم که نام و نام خانوادگي نداشت. با خودم گفتم ايرادي ندارد. بعيد است که بيش از يک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگهها با ليست دانشجويان صاحبش را پيدا ميکنم. تصحيح کردم و 17/5 گرفت. احساس کردم زياد است. کمتر پيش ميآيد کسي از من اين نمره را بگيرد. دوباره تصحيح کردم 15 گرفت. برگهها تمام شد. با ليست دانشجويان تطابق دادم اما هيچ دانشجويي نمانده بود. تازه فهميدم کليد آزمون را که خودم نوشته بودم تصحيح کردم.
آري، اغلب ما نسبت به ديگران سختگيرتر هستيم تا نسبت به خودمان و بعضى وقتها اگر خودمان را تصحيح کنيم ميبينيم:
به آن خوبي که فکر ميکنيم، نيستيم
مثبت اندیشی و منصف اندیشی را فراموش نکنیم....
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
✅ #حکایت_آموزنده 👌
#گنجشکی_که_با_خدا_قهر_بود !
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ...
گنجشک هیچ نگفت ...
و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتي
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟
لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه کلامش را بست ...
سکوتی در عرش طنین انداخت.
فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود.
باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.
آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود...
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...
چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی .
#سوره_بقره_آيه_216
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#سخنناب👌
کائنات وجودی واحد است.
همهچیز و همهکس
با نخی نامرئی به هم بستهاند.
مبادا آهِ کسی را برآوری؛
مبادا دیگری را، به خصوص اگر
از تو ضعیفتر باشد، بیازاری.
فراموش نکن اندوهِ آدمی
تنها در آن سوی دنیا
ممکن است همه انسانها را
اندوهگین کند...
و شادمانیِ یک نفر
ممکن است همه را شادمان کند...
#الیف_شافاک
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی زیبا از
#صحیفه_سجادیه
باصدای: #سیدمصطفی_الموسوی🎤
خدای من...
چقدر هنگام نمازها
چشم های من در خواب بودند...
#بسیار_دلنشین👌
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍#زینب_کذابه
در زمان متوکل عباسی، زنی ادعا کرد که من زینب دختر فاطمه ی زهرا هستم. متوکل گفت: از زمان زینب تا به حال سالها گذشته و تو جوانی؟! گفت: پیامبر و دست بر سر من کشید و دعا کرد در هر چهل شمالی جوانی به من برگردد؟ متوکل، بزرگان آل ابوطالب و اولاد عباس و قریش را جمع کرد و آنها گفتند: او دروغ میگوید؛ زیرا زینب در سال شصت و دو هجری قمری وفات کرده است. زینب کذابه گفت: ایشان دروغ میگویند، من از مردم پنهان بودم تا الآن که ظاهر شدم. متوکل قسم خورد که باید شما با دلیل، ادعای این زن را باطل کنید. آنان گفتند: دنبال امام هادی بفرست تا بیاید و ادعای او را باطل کند. متوکل امام را طلبید و جریان را بازگو کرد. امام فرمود: او دروغ میگوید و زینب در فلان سال وفات کرد. متوکل گفت: دلیلی بر بطلان قول او بیان کن. امام فرمود: گوشت فرزندان فاطمه علی بر درندگان حرام است، او را نزد شیران بینداز اگر راست میگوید! متوکل به آن زن گفت: چه میگویی؟ گفت: میخواهند مرا بکشند. امام فرمود: این جا جماعتی از اولاد فاطمه (ع) هستند و هر کدام را خواهی بفرست. راوی گفت: صورتهای تمام سادات تغییر یافت، بعضی گفتند: چرا حواله بر دیگری میکند و خودش نمی رود؟ متوکل گفت: چرا خودتان نمی روید؟ فرمود: اگر بخواهی میروم؛ متوکل قبول کرد و دستور داد نردبانی نهادند؛ حضرت داخل جایگاه شیران درنده شدند و آنها از روی خضوع سر خود را جلوی امام بر زمین نهادند و امام دست بر سرشان میمالید، بعد امر کرد کنار روند و همه ی درندگان کنار رفتند. وزیر متوکل گفت: زود او را بطلب که اگر مردم این کرامت را بینند به او میگروند. پس نردبان نهادند و امام بالا آمد و فرمود: هرکس اولاد فاطمه عالی است بیاید میان درندگان بنشیند؟ آن زن گفت: ادعایم باطل است، من دختر فلان مرد فقیر هستم، بی چیزی سبب شد که این خدعه را به کار برم. متوکل گفت: او را نزد شیران بیندازید؛ اما مادر متوکل او را شفاعت کرد و متوکل او را بخشید.
📙منتهی الآمال 678/2.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#تلنگرانه👌
#حکایتواقعی🌱
بعد از افطار مختصر؛ به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم. حتی نان خشک.
️فقط لبخندی زد.
این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم.
وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم.
باز آقا لبخندی زد.
بعد نماز صبح گفتم.
بعد از نماز ظهر هم گفتم.
تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریمااااا.
اذان مغرب را گفتند.
آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند: امشب سفره افطار نداریم؟
گفتم پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم؛ نداریم . نیست.
آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟
خندیدم و گفتم : صد البته که هست.
رفتم و با عصبانیت سفرهای انداختم و بشقاب و قاشق آوردم.
پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا.
هنوز لیوان پر نکرده بود.
صدای در آمد.
طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در .
آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند.
آقا فرمود تعارف کن بیایند بالا.
همه آمدند.
سلام و تحیت و نشستند.
آقا فرمود : خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند.
من هم گفتم بله آب در لولهها به اندازه کافی هست.
رفتم و آوردم.
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند.
در همین هنگام باز صدای در آمد.
به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهدند. الحمدلله آب در لوله ها هست. فراوان.
مرحوم نواب چیزی نگفت.
یوسف رفت در را باز کند.
وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد.
گفتم اینا چیه؟
گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده.
گفت بگویم هر چی فکر کردند این همه غذای پخته را چه کنند؛
خانمش گفته چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه سلام الله علیها.
گفته بدهند خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارد.
آقا یک نگاه به من کرد.
خندید و رفت.
من شرمنده و شرمسار؛ غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم.
کارشان که تمام شد، رفتند.
آقا به من فرمود،
دو نکته:
اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی تاخیر شد چقدر سر و صدا کردی؟
دوم وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؛ از آن سر و صدا خبری نیست؟
بعد فرمود : مشکل خیلیها همینه.
نه سکوتشون از سر انصافه، نه سر و صداشون.
وقتِ نداشتن، جیغ می زنند.
وقتِ داشتن، بخل و غفلت.
#شهید_نواب_صفوی
#شهدا
هدیه به روح ایشان و همسر عزیزشون که دیروز به رحمت خدا رفتند فاتحه ای نثار کنیم:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و احشره واحشرها واحشرنا مع الشهداء و الصدیقین و الأئمة المعصومین.☘
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍روزی ابوامامه باهلی بر معاویه وارد شد، معاویه او را پهلوی خود نشاند، دستور داد غذا آوردند، با دست خود لقمه در دهان ابوامامه گذاشت. پس از صرف غذا با دست خود سر و محاسن او را معطر کرد، سپس یک کیسه طلا نزد ابوامامه گذاشت و پس از انجام همه این کارها گفت: تو را به خدا من افضل و بهترم یا علی بن ابی طالب؟ ابوامامه گفت: اگر قسم هم نمیدادی راستش را میگفتم. به خدا قسم علی از تو بافضیلت تر و کریم تر است، اسلامش با سابقه تر و خویشاوندی اش با رسول خدا نزدیک تر است و نسبت به مشرکان سختگیرتر و زحمات و خدماتش به اسلام از تو بیشتر است. ای معاویه! میدانی علی کیست؟ او پسر عموی رسول خدا میوه و شوهر سیدة النساء و پدر حسن و حسین سید جوانان اهل بهشت و برادر زاده ی حمزه سید الشهدا و برادر جعفر ذوالجناحین أست، تو چگونه خود را با چنان شخصیتی برابر میکنی؟! ای معاویه! خیال میکنی به جهت محبت و طعام و احسانت، تو را بر علی ترجیح خواهم داد؟! سپس برخاست و از نزد معاویه بیرون رفت، معاویه کیسه ای طلا را از پی او فرستاد، ولی ابوامامه نپذیرفت و گفت: به خدا قسم یک دینار هم از او قبول نمیکنم!
📙سفینة البحار 669/1.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍#سرآمد_گناهان
سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات مینویسد: آورده اند که یکی از نوعهدان اسلام نزد امیر مؤمنان علی، کرم الله وجهه، آمد و گفت: یا امیر مؤمنان در اسلام، مناهی بسیار است و مرا اجتناب از آن جمله (از همه میسر نمی شود. یک خصلت از خصال ذمیمه، مرا اختیار کن تا از آن، دور باشم. امیر مؤمنان - رضی الله عنه - فرمود: از دروغ گفتن اجتناب کن. مرد از خدمت او بازگشت، در راهگذر او را نظر بر خانه ی خمار مشروب فروشی) افتاد و طبیعت او به نوشیدن خمر (شراب) میل کرد. خواست که آن را ارتکاب نماید، اندیشید که اگر امیر مؤمنان بپرسد که خمر خورده ای، اگر اقرار کنم، حد زند و اگر گویم نه، دروغ گفته باشم و عهد کردهام که دروغ نگویم. پس از سر آن در گذشت. همچنین به سر زنا رسید و داعیهی شهوانی او را در آمد و به همان علت اول، ممتنع شد و بر هر گناه که میرسید از بیم آن که نباید به سبب ارتکاب آن دروغ گفتن گیرد، عنان باز میکشید. (مرتکب نمیشد)، پس به خدمت امیر مؤمنان علی - رضی الله عنه - رسید و گفت: یا امیر مؤمنان! جمله طریقت (تمامی راهها) بر من بسته گردانیدی و مرا معلوم شد که سر همه ی بدی ها، دروغ گفتن است. پس از سر گناهان در گذشت.
📙جوامع الحکایات / 288. نظیر این حکایت به رسول اکرم (ص) نیز نسبت داده شده است.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📚داستان کوتاه📚
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ( ﻉ ) ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ !
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ !
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ
ﺑﺎﻓﺘﻪ
ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ
ﮐﻨﻢ
ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ
ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ...
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ،
درب خانه حضرت داود(س)را زدن، وايشان اجازه ورود دادند،
ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري رو مقابل حضرت گذاشتن، و گفتن اينهارو به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟؟؟
ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم ودکل کشتي اسيب ديد وخطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طناب بزرگ به طرف ما رها کرد. و با ان قسمتهاي اسيب ديده کشتي را بستيم.ونذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم.
حضرت داود(س) رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي.
اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند براي حال تو بيش از ديگران آگاه هست...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
🔴
حــــرف (قلـــــبتو )❤️👉 با عکــــس پروفــایلت بـــــزن ...!!!
کلےعکس جدیدسال 2019
روگذاشتم اینجا داغ داغ♨️⛔️
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4151705613C38e37b861f
http://eitaa.com/joinchat/4151705613C38e37b861f
#دوستان_گلم دست دست نکنید🌺☝️
👌روزی 3 بار پروفایلتو عوض کن👌
📚داستان کوتاه واقعی📚
🌱 در روايات بسيار مهم در كتب معتبر آمده كه: مردى از سرِ كارِ بازار ، به خانه رفت ، همسرش وى را پريشان حال ديد ، سبب پريشانى وى را كه از چهره اش آشكار بود پرسيد ، در پاسخ زن گفت: امروز در ميان مغازه ، براى مدّتى به فكر عاقبت و قيامت خود افتادم ، كه در آن روز جاى من كجاست: بهشت يا جهنم؟
برايم معلوم نشد، مرا سخت افسرده كرد ، اكنون با اضطراب و وحشت و پريشانى و ناراحتى به خانه آمده ام ، و از تو مى خواهم مرا از اين رنج نجات دهى .
زن به همسرش گفت: از دست من براى تو چه كارى برمى آيد؟
🌾 جواب داد: نزد حضرت زهرا عليها السلام برو ، كه آن مخدّره عالم به حقايق است و از آن حضرت عاقبت مرا بپرس!
🌱 زن به خانه حضرت زهرا عليها السلام رفت ، و عين گفتار شوهرش را به آن بانوى عصمت عرضه داشت .
حضرت در پاسخ وى گفت: به همسرت بگو:
اگر در امور حيات مادى و معنوى هماهنگ با قرآن زندگى كرده باشى ، مسلماً اهل بهشت ، ورنه به عذاب الهى دچار خواهى شد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❣تکراری اما زیبا❣
سر تا پایم را خلاصه کنند
می شوم مشتی خاک
که ممکن بود خشتی باشد در دیوار یک خانه
یا سنگی در دامان یک کوه
یا قدری سنگ ریزه در انتهای یک اقیانوس
شاید خاکی از گلدان
یا حتی غباری بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند :
برای نهایت
برای شرافت
برای انسانیت
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :
نفس کشیدن
دیدن
شنیدن
فهمیدن
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام :
برای قرب
برای رجعت
برای سعادت
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
به انتخاب
به تغییر
به شوریدن
به محبت
وای بر من اگر قدر ندانم…
📚دکتر_کاتوزیان
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📚داستان کوتاه📚
⚡️موسی و چوپان⚡️
گویند که حضرت موسی در راهی چوپانی را دید که با خدا سخن میگفت.
چوپان میگفت: ای خدای بزرگ تو کجا هستی, تا نوکرِ تو شوم, کفشهایت را تمیز کنم, سرت را شانه کنم, لباسهایت را بشویم پشههایت را بکشم. شیر برایت بیاورم. دستت را ببوسم, پایت را نوازش کنم. رختخوابت را تمیز و آماده کنم. بگو کجایی؟ ای خُدا. همه بُزهای من فدای تو باد.های و هوی من در کوهها به یاد توست. چوپان فریاد میزد و خدا را جستجو میکرد.
موسی پیش او رفت و با خشم گفت:
ای مرد , این چگونه سخن گفتن است؟ اصلا میدانی که با چه کسی اینگونه سخن میگویی؟ موسی گفت: ای بیچاره, تو دین خود را از دست دادی, بیدین شده ای. بیادب شده ای. ای چه حرفهای بیهوده و غلط است که میگویی؟ خاموش باش, از خداوند طلب مغفرت کن , شاید خُدا تو را ببخشد. حرفهای زشت تو جهان را آلوده کرد, تو دین و ایمان را پاره پاره کردی. اگر خاموش نشوی, آتش خشم خدا همه جهان را خواهد سوزاند,
چوپان از ترس, گریه کرد. گفت ای موسی تو دهان مرا دوختی, من پشیمانم, جان من سوخت. و بعد چوپان, لباسش را پاره کرد. فریاد کشید و به بیابان فرار کرد.
خداوند به موسی فرمود:
ای پیامبر ما, چرا بنده ما را از ما دور کردی؟ ما ترا برای وصل کردن فرستادیم نه برای بریدن و جدا کردن. ما به هر کسی یک اخلاق و روش جداگانه دادهایم. به هر کسی زبان و واژههایی دادهایم. هر کس با زبانِ خود و به اندازه فهمِ خود با ما سخن میگوید. هندیان زبان خاص خود دارند و ایرانیان زبان خاص خود و اعراب زبانی دیگر. و گدا و چوپان هر کدام زبان و روش و مرامی مخصوصِ به خود دارند. ما به اختلاف زبانها و روشها و صورتها کاری نداریم کارِ ما با دل و درون است. ای موسی ، ما با عشقان کار داریم. مذهب عاشقان ، از زبان و مذهب صورت پرستان جداست. مذهب عاشقان ، عشق است و در عشق ، لفظ و صورت میسوزد و معنا میماند. صورت و زبان علت اختلاف است. ولی ما لفظ و صورت نمیخواهیم ما سوز دل و پاکی دل میخواهیم. موسی چون این سخنها را شنید به بیابان رفت و دنبال چوپان دوید. ردپای او را دنبال کرد. از آنجایی که رد پای او با دیگران فرق داشت. او
را یافت و بدو گفت : مژده مژده که خداوند فرمود:
هیچ ترتیبی و آدابی مجو
هر چه میخواهد دل تنگت, بگو
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔍#حدیث_گرافی
#مهدوی
💠امام زمان خطاب به شیعیان نوشتند:
«این دعا را در تمام شبهای ماه رمضان بخوانید زیرا فرشتگان به آن گوش میدهند و برای خوانندهٔ آن طلب آمرزش میکنند»
📗 (صحیفه مهدیه بخش پنجم)
💚دعای افتتاح در واقع این یک دعای #مهدوی است که با تامل در مقدمات و فرازهای آن می توان به این موضوع پی برد. چون در خواسته های خود از خدا می خواهیم به واسطه آن حضرت مشکلات را حل کند.
#دعای_افتتاح
✨﷽✨
#پندانه
🔴بزهکار تنها، بِه از انسان خود فروخته
✍گویند که ...
روزی ابوریحان به شاگردانش درس میگفت که قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد.
شاگردان با خشم به او مینگریستند و در دل هزار دشنام به او میدادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است. آن مرد رسوا روی به حکیم کرد و چند سوال ساده پرسید و رفت.
فردای آن روز، شاعر دربارِ شاه، پای به محل درس گذارده تا سوالی از حکیم بپرسد. شاگردان به احترامش برخاستند و او را مشایعت کرده تا به پای صندلی استاد برسد. دیدند از استاد خبری نیست. هر طرف را نظر کردند، اثری از استاد نبود.
یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال میکرد در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید: چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسشهایش را گفتید و امروز این شاعر را در محل درس رها کردید؟
ابوریحان گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند اما یک نویسنده خود فروخته، کشوری را به آتش میکشد.
↶【به ما بپیوندید 】↷
___________________
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅فضیلت افطاری دادن
✍رسول خدا (ص) در ضمن خطبه اي در فضيلت ماه رمضان فرمود: اي مردم! هر که از شما روزه دار مؤمني را در اين ماه افطار دهد، نزد خداوند پاداش آزاد نمودن يک بنده را دارد و گناهان گذشته اش مورد آمرزش واقع مي شود. گفته شد: اي رسول خدا! همگي ما توانايي اين کار را نداريم. فرمود: از آتش دوزخ بپرهيزيد اگر چه به افطار دادن به دانه اي خرما باشد، از آتش دوزخ بپرهيزيد اگر چه به افطار دادن به جرعه اي آب باشد.
📚بحار الأنوار، ج96، ص317
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
🌼راه حلی برای گناه نکردن
✍جواني نزد عالمي آمد و از او پرسيد: من جوان هستم اما نميتوانم خود را از نگاه كردن به دختران منع كنم، چاره ام چيست؟ عالم كوزهاي پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را به سلامت به جاي معيني ببرد و هيچ چيز از كوزه نريزد...
به يكي از طلبههايش هم گفت او را همراهي كند و اگر شير را ريخت جلوي همهي مردم او را كتك بزند. جوان نيز شير را به سلامت به مقصد رساند. و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي عالم از او پرسيد چند دختر را در سر راهت ديدي؟ جوان جواب داد: هيچ، فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوي مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار وخفيف شوم.
💥عالم هم گفت: حكايت انسان مؤمن هم همین است مومن هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند و از حساب روز قيامت و بیآبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم دارد
↶【به ما بپیوندید 】↷
___________________
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•