فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙#دعای_ماه_صفر
🍃هر روز ۱۰مرتبه قرائت شود
🍃🌀🍃
#یاحسین
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 بندگی چه کسی را انتخاب میکنی؟
#حجت_الاسلام_والمسلمین_نظافت
#ایران_من
🍃🌀🍃
#یاحسین
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
─┅═ঊঈ 🇮🇷 | این عمار| 🇮🇷ঊঈ═┅─
نام رمان: #هنوز_سالم_است
داستانی واقعی از زندگی یکی از شهدای #دفاع_مقدس
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌷بسم الرب الشهدا و الصدیقین🌷
#هنوز_سالم_است
#قصه_مادرشهیدمحمدرضاشفیعی
#نویسنده
#نرجس_شکوریان_فرد
💐 قسمت اول💐
زن تشت گِل را از روی دوشش پائین گذاشت،قالب را پیش کشید،گِلها را درآن ریخت و با چوب رویش را صاف کرد.دستش را به زانو زد،تشت رابرداشت وبرگشت.صدای آوازی را که مرد زیر لب زمزمه میکرد،می شنید.
مرد پاچه های شلوارش را بالا زده بود و زیر نور کم رنگ فانوس،کاهگل ها را لگد میکرد،پاهایش با آهنگ نفس هایش تا زانو در گِل فرو میرفت و بیرون می آمد.
زن نگاهی به مرد کردو خندید.
دوباره تشت را پر کرد،یا علی گفت و بلند شد.
دوست داشت کارشان زودتر تمام شود و برگردند.
بچه ها را غذا داده بود و خوابانده بود.
الان چند شبی میشد که باشوهرش می آمدند و کاهگل ها را آماده می کردند و قالب می زدند.
می خواستند هرجور شده،اتاق کوچکی بسازند تا از مستاجری چند ساله راحت شوند .
مرد،دو تا قالی ای را که زن بافته بود،همراه تمام وسایل زندگی،حتی گلیم زیر پا و رخت خواب هایشان را فروخته بود تا توانسته بود این زمین را بخرند.
حالا جز وسایل ضروری زندگی،چیزی برایشان نمانده بود.
زن انگشتانش را تند تند در تارهای قالی فرو میبرد و ریشه میزد.
ازصبح تا شب کارش همین بود.
مرد،دنبال روزی حلال،شب و روز نمی شناخت.
شب هم که می شد،فانوسی به دست میگرفت وجلو می افتاد تابروند برای خشت زنی.
حال دوتا اتاق کوچک آماده کرده بود واگر می توانستند دری هم برای این خانه تهیه کنند،می رفتند توی خانه ی خودشان.
مرد بعد از چند روز توانست بالاخره یک در چوبیِ کهنه پیدا کند.
در را که گذاشت،زن با خوش حالی اسباب و وسایل را جمع و از صاحبخانه خداحافظی کردند.
وسایلشان را روی یک گاری چیدند وآرام در کوچه پس کوچه های باریک راه افتادند.
هروقت نگاهشان به هم می افتاد لبخندی می زدند وخدا را شکر میکردند.
ادامه دارد....
🍃🌹تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ۳صلوات🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
#هنوز_سالم_است
💐 #قسمت_دوم💐
کار چیدن وسایل خیلی طول نکشید.
وسیله ی چندانی برایشان نمانده بود که چیدنش بخواهد وقتشان را بگیرد.
کف اتاق سنگ و خاک بود.
زن پارچه ی کهنه ای روی زمین پهن کرد و وسایل را با حوصله در گوشه وکنار اتاق و روی تاقچه ها چید.
کارش که تمام شد،نگاهی به دور تا دور اتاق انداخت.
چه قدر وسایلش کهنه بودند.|چند سال پیش که عروس شده بود،پدرش با هزار زحمت این جهاز را برایش خریده بود،وسایلی زیبا و نو که حالا کهنه شده بودند.
باز سر به آسمان بلند کرد و گفت «خدایاشکرت!»
بعدها یک قالی دیگر بافت ودیوارها وسقف خانه را گچ و خاک کردند.
قالی بعدی،خرج سفید کاری اتاق ها شد.
قالی پنجمش را که پائین آورد حیاط را موزائیک کردند ویک حوض نقلی ساختند
با قالی دیگر،برای خانه لوله آب کشیدند.
پول قالی بعدی خرج برق کشی خانه شد
وقالی دیگر....
محمدرضا توی همین خانه به دنیا آمد؛
خانه ای که تمام خشت وگِلش را پدرومادر،شب وروز بازحمت و دسترنج حلال روی هم چیده بودند.
زن قالی میبافت ومردش،مش حسین،بستنی می فروخت.
مش حسین یک چرخ تافی کوچک خریده بود که وسطش یک کاسه بزرگ داشت.
هر روز شیر می خرید و می آورد به خانه،.زن شیرها را می جوشاند وبا شکر مخلوط میکرد.وقتی که شیر سرد میشد،مش حسین می ریختش توی همان کاسه ی بزرگ که دورتادورش یخ ریخته بود بعد کمی پودر ثعلب و زعفران بهش اضافه میکرد وشیر را آن قدر هم می زد تا سرد سرد شود وکم کم حالت کشدار پیداکند.
خامه ای را هم که خریده بود،به دیواره ی کاسه میمالید و وقتی
که سفت می شد،می تراشید وبابستنی قاطی می کرد.
پاکت نان بستنی ها را هم روی چرخش می گذاشت وقبل از این که بسم اللّه بگوید و راه بیفتد توی کوچه ها،نفری یک بستنی به بچه هایش که دوره اش کرده بودند می داد.
بعد میبوسیدشان و راه می افتاد.
ادامه دارد.....
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
از شهدا حاجت بگیرید 📣
خاطره ای زیبا از #شهیدمدافع حرم #علیرضا_قبادی🌹
راوی مادر شهید
روزی سر قبر علیرضا بودم که متوجه خانمی شدیم که شدیدا گریان بود
از ایشان سوال کردم که آیا شما علیرضا را میشناسید
خانم گفت: که من شهید رو نمیشناسم روز تشییع شهید من در امامزاده بودم که دیدم تشییع شهید است به شهید گفتم اگر تو واقعا شهیدی پس برای من کاری کن من فرزند دختری دارم که نمی تواند صحبت کند و سه پسر بیکار در خانه دارم کمکم کن
این اتفاق گذشت چند روز بعد دخترم در خانه یکدفعه مرا صدا زد و درخواست آب کرد باور نمیکردم شهید اینقدر زود جوابم را بدهد کمتر چند روز بعد یک نفر درب خانه ما آمد و پرسید خانم شما سه پسر بیکار دارید من با تعجب پرسیدم بله چطور مگه؟؟ایشان آدرسی به من داد و گفت فردا بگویید بیایند سرکار
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
از سردار شهید همدانی پرسیدند: بعد از بازگشت از سوریه برنامتون چیه⁉️
گفت: «تصمیمی گرفتم که مطمئنم از ۴٠سال مجاهدت بالاتره،...☝️
بروم یک گوشهای از این مملکت تو یک مسجدی، تو یک پایگاه بسیجی برای بچههای نوجوان و جوان کار فرهنگی انجام بدم و برای #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف آدم تربیت کنم، سرباز تربیت کنم، کاری که تاحدودی کوتاهی کردیم و آن دنیا باید جواب بدیم....!!!
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
☀️☕️
▪️شیخ رجبعلی خیاط میگوید:
«اگر چای را برای رضای خدا بنوشی، نوری میشود در وجود تو....»
پس گوارای وجودتان باد چای روضه، که میشود نور علی نور…
مخصوصاً اگر بدانی مهدی فاطمه شاید در آن مجلس نشسته و چای هم نوشیده است.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#مشهدمقدس
حضور حداكثري در تشييع رفيق شهيدمان،دوست محمدي
زمينه ساز امنيتي پايدار در حريم رضوي خواهدبود
همه با هم امروز شنبه ۹صبح
ميدان تقيآباد
#نشرحداکثری
#ایران_من
🍃🌀🍃
#یاحسین
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
─┅═ঊঈ 🇮🇷 | این عمار| 🇮🇷ঊঈ═┅─