eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
23.8هزار ویدیو
699 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت ساعت۶/۴۰دقیقه عصر است. دوباره به اتاقمان برگشتم٬اما اینبار با سری زخمی نه بهتر است بگویم با دلی زخمی٬ اما مگر خودم رضایت ندادم ؟ مگر تمام این جمع گریان رضایت ندادند؟پس این شیون و زاری برای چه بود؟علی من نمرده است شده است آری شهید... یادم است آن روز را... -اخه فاطمم چرا اینطور میکنی ؟ -..... -حرف نمیزنی دیگه خانوم هان؟ -علی بسه چی داری میگی؟ما تازه یه ساله ازدواج کردیم من نمیخوام... -تروخدا گریه نکن جان علی گریه نکن عزیزم -علییی تروخدا نرووو ازت خواهش میکنم نرو من نمیتونم من میمیرم بخدا میمیرم؛اصلا تو که میخواستی بری چرا ازدواج کردی این دل منم عاشق کردی هان؟چرااااا؟ دست هایش را دور شانه های لرزان گره زد و آرام درگوشم زمزمه کرد.‌ -بخاطر بی بی زینب فاطمم به خاطر حرمت شیعه و حفظ انسانیت عزیزکم -ولم کن علی یعنی هیچکس جز تو نمیتونه مدافع اینا باشه؟ببین علی ادما‌‌‌.‌.‌‌‌. حرفم نصفه ماند و چشم های علی به سرخی زد اشک حلقه شده اش وجودم را لرزاند.. -فاطمه خانومم فکر نمیکردم اینو بگی عزیز٬یادت نرفته شرط ازدواجت با من چی بود؟تو علی باش تا فاطمت باشم؟فراموش کردی؟ -وای علی نکنه تو فکر میکنی من دلم با بی بی نیست؟بقرآن قسم هسسست فقط ٬فقط ... -فقط چی فاطمه؟ -فقط دوست دارم... ‌شانه های علی من لرزید بغض مردانه اش سرباز کرد و پریشانم کرد.کنارش نشستم دست های قویش را گرفتم سرش را که بالا اورد نفسم رفت چشمانش کاسه خون بود انگار اوهم بر سر این دوراهی مانده دوراهی من یا شهادت... به یاد آن روزها اشکانم 😢جاری میشود و دستانم میلرزد دوباره این سرم لعنتی را به من وصل کردند اه .. جان بیرون رفتن نداشتم به من گفته بودند پیکر وجودم در مرز مانده و آن پست فطرت ها درقبالش هزینه سنگینی میخواهند.. خدا لعنتشان کند . آلبوم خاطرات جلوی چشمانم آمد آن را برداشتم و ورق زدم 🌺🍃ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت -مامان تروخدا اومدن دلخور رفتار نکنی باشه؟ -فاطمه برو اونور ٬اصلا چرا هی به من میگی به باباجونت بگو! -اخه من نمیدونم چرا شما اینطور میکنید بخدا علی پسر خوبیه اصلا خودتون اینو گفتید پس چرا.. -فاطمه بسه تو نمیدونی بابات از این بسیجیای مفت خور بدش میاد؟درسته کارش حقوقش بالاست اما بابات از قماش اینا متنفره حالا بیاد دخترشو بده به اینا که تو بقچه بپیچنش و خونه نشین بشه؟اخه دختر خیره سر تو تازه عمومیت تموم شده به راحتی میتونی بورسیه بشی آمریکا با اشکان پس چرا میخوای زتدگیتو تباه کنی بااین یقه آخوندیای ریشو؟؟؟؟؟؟😠 با حرف های مادرم تمام جسمم گر 😢😞گرفت ٬بغض به گلویم چنگ انداخت و اشک از چشمانم جاری شد ٬ارزو کردم کاش خانواده ام کمی مرا درک میکردند و آنقدر به فکر این مسائل و عقیده های اشتباهشان نبودند. تمام وجودم به آتش بود که پدرم هم آمد لحظه را غنیمت شمردم و بغضم سر باز کرد.. -آخه مادر من شما میدونی اون اشکان چطور پسریه که سنگشو به سینه میزنی ؟روزی هزارتا دوست دختر عوض میکنه معلوم نیست تو اون خونه خراب شده مجردیش چه غلطایی میکنه و چه شبایی که یگانه میگفت مست میومده خونه حالا من برم با چنین ادم دائم والخمی ازدواج کنمو خودمو بدبخت کنم؟نه مامان من مررررد میخوام نه یه هوس باز که هرروز با یکیه٬من کسیو میخوام که سنگ صبورم باشه ٬بتونم بهش تکیه کنم نه مست از تو خیابون و پارتی های شبونه جمعش کنم مامان!من علیو میخوام مامان .من علیو میخوام بابا بخدا ببینیدش عاشقش میشید بخدا.. -خانوم تمومش کن.😠 پدرم رو به سمت من برگشت و با انگشت اشاره مرا مخاطب قرار داد و همانطور خشم و کینه از چشمانش سرازیر بود -ببین فاطمه اگه بخوای با این پسره ریشو ازدواج کنی😠✋ اولا٬از ارثم محرومت میکنم٬دوما حق نداری پاتو تو خونه بزاری حرف آخر... پدر پشتش را به من کرد و دست هایش در هوا میلرزید.😠 -دیگه دختر من نیستی... دنیا بر سرم آوار شد ‌٬آخر اینهمه بی رحمی؟آنها میخواستند مرا به زور وادار به وسیله شدن هوس های یک مرد که چه بگویم یک عوضیه پست فطرت بکنند ؟مگر پدر و مادر نیستند ؟ چرا فکر میکنند لذت زندگی در آمریکا با انتظار تک دخترشان نشسته؟آخر من چه گناهی کرده ام خداااااا. مادر به طبقه بالا رفت و پدر روی کاناپه نشست.نیم ساعت دیگر میرسیدند و این وضعیت من بود. زنگ در به صدا درآمد٬تپش قلب منم همراه آن پرصدا شد.پدر و مادر با نفرت به جلوی در میرفتند ومن به آشپز خانه. چادر نداشتم ان روسری هم به زور گذاشتند روی سرم بماند خانواده من ضد دین و مذهب بودند و فقط میگفتند زندگی لذت است.. صداهایی از اتاق نشیمن می آمد و بعد آن سکوت مادرم با اکراه نامم را صدا زد و درخواست چایی خواستگاری کرد٬همان چایی خواستگاری معروف که دختر ها باهزار شادی میاورند اما من در دلم غوغا بود. چایی هارا☕️☕️ ریختم خوب نشدند چون چایی ریختن بلد نبودم همیشه مستخدممان خاتون این کار را انجام میداد .چایی هارا در سینی گذاشتم و لرزان لرزان به سمت هال رفتم. -سلام٬ام..خوش آمدید -سلام عروس گلم٬ماشاءلله چه خاانومی هستی شما گل دخترم😊 از لحن زیبا و دلنشین خانوم نیایش راضی و خرسند بودم و بعد آن نیایش بزرگ با من طرف صحبت شد. -بله خانوم عروس ما هستند و انتخاب علی جانمان معلومه که عالی ان.ماشاءلله. -عروس خانوم خوشگل چایی هارو نمیدید به مهموناتون ؟ این صدای خواهر علی بود که زینب نام داشت. لبخندی☺️😌 به او زدم و چایی ها را به ترتیب سن تعارف کردم به علی که رسیدم دستانم میلرزید و چایی سرپرم در سینی ریخت. علی از حرکت ناشیانم لبخند شیرینی زد و من به دست و پاچلفتی خودم لعنت فرستادم .استکان خیس را برداشت و با ملایمت تشکر کرد. نشستیمو کسی صحبت نکرد. تا در آخر پدر علی سر صحبت را باز کرد من سرم گیج میرفت و فشارم افتاده بود. صداهارا واضح نمیشنیدم تا در آخر ساعت ۹ 🕘مهمان ها رفتند و نتیجه این شد یک عقد ساده برگزار شود و تمام. پدرم جهیزیه ای برای من نگرفت😒 تمامی وسایل لوکس و گرانقیمتم در انباری خاک میخورد پدرم اجازه نداد حتی یک سرویس از انهارا ببرم . لباس عقد و وسیله هارا هم با همراهی زینب خریدم و زینب از آن پس شد صمیمی ترین دوستم . علی هیچ اجباری در پوشیدن چادر برایم نگذاشته بود اما همیشه میگفت حجابم را شده با مانتو هم رعایت کنم نمیخواست به من سخت بگذرد یا فشاری بر من وارد شود . روزها میگذشت و من هرروز عاشق ترمیشدم وپدر و مادرم سرد تر .ما یک صیغه محرمیت ۲ماهه خوانده بودیم ٬به عقد رسیمیمان یک ماه مانده بود که اتفاقی افتاد.. 🌺🍃ادامه دارد... نویسنده: نهال سلطانی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️ خاطره‌ای عجیب از دفاع مقدس 🔹این خاطره یکی از عجیب‌ترین خاطرات تاریخ است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
9.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفتی حرم لبخند بزن! 😊 کی گفته (ع) دلشکسته‌ها رو بیشتر تحویل می‌گیره؟! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌷 🌷 ....! 🌷شهید قلیزاده یکی از شهدایی بود که در عملیات ، افتخار همرزمی با ایشان را داشتم. در شب دوم عملیات بود وقتی رفتم برای شکار تانک، در همه یک احساس ترسی بود ولی شهید اصلاً ترس را احساس نمی‌کرد. وقتی من به او گفتم باید بروی تانک‌ها را منفجر کنی با شجاعت رفت جلو آن‌ها را منفجر کرد. شب سوم شد یک جایی پدافند کرده بودیم و.... 🌷و من داشتم به نیروها سر می‌زدم ببینم چیزی کم ندارند، رسیدم به شهید قلیزاده؛ داشتیم صحبت می‌کردیم یک‌دفعه گلوله بر سر اصابت کرد و گفت: من گلوله خوردم. کلاهش را برداشت داد دست من وقتی کلاهش را دیدم جای گلوله روی کلاهش بود بعد به او گفتم برگرد گفت: نه، تا آخرین نفس می‌مانم شاید بچه‌ها به من نیاز پیدا کنند. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید معزز https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
17.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نذر عباس | نماهنگی درباره شهید مصطفی صدرزاده رهبر انقلاب امروز در حرم امام خمینی: 🔹مجاهدان فداکار، مدافعان حرم، فعالان سخت‌کوش جهاد تبیین، گروه‌های کمک مؤمنانه، اردوهای جهادی اینها همه جوانهای این کشورند. با وجود اینترنت، با وجود شبکه‌های اجتماعی، با وجود این همه لغزشگاه‌ها جوانهای ما در این راه دارند حرکت می‌کنند. گاهی اوقات شما می‌بینید از یک روستا یک شخصیت منور و نورانی برمی‌خیزد از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفی صدرزاده به وجود می‌آید. ما از این مصطفی‌های صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم اینها همه امیدبخش است. 🔖 🇮🇷 👌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام خمینی (ره) به بنی صدر رای نداده بود اما فرماندهی کل قوا را به او سپرد خضریان، نماینده مجلس: 🔹حضرت امام خمینی (ره) به بنی صدر رای نداده بود اما با او مدارا می‌کرد تا جایی که فرماندهی کل قوا را به او سپردند. 🔖 🇮🇷 👌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📸 | محور بیانات رهبر انقلاب در سالروز رحلت امام خمینی (ره) 🔖 🇮🇷 👌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مناجات رهبرانقلاب با خداوند، قبل از جلسه مهم مجلس خبرگان! 🔹نقاشی شنی پرتره‌ آیت الله سید علی خامنه‌ای به مناسبت انتخاب ایشان به رهبری انقلاب اسلامی توسط مجلس خبرگان 🔖 🇮🇷 👌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
‍ 🔻نکاتی درباره قدیمی‌ترین سند مبارزاتی امام خمینی که امروز رهبر انقلاب از آن یاد کردند 🔹رهبر انقلاب امروز در سالگرد امام، از یک نوشته‌ی معروف حضرت امام یاد کردند که  امام در دهه‌ی ۲۰، در آن از قیام لله سخن میگویند و آن نوشته‌ای که به خطّ خود امام است و امروز در کتابخانه‌ی مرحوم وزیری در یزد حفظ میشود. رئیس کتابخانه و موزه وزیری یزد درباره این سند تاریخی که قدیمی‌ترین سند مکتوب مبارزاتی امام خمینی از آن یاد میشود، به سایت کتابخانه آستان قدس میگوید: 🔹حجت‌الاسلام سید علی‌محمد وزیری از روحانیون معروف یزد برای ملاقات شهید صدوقی به منزل ایشان در قم می‌رود. آیت‌الله صدوقی ورود ایشان را به امام خمینی اطلاع می‌دهند و امام نیز برای دیدن آقای وزیری به آنجا می‌آیند. 🔹در آن زمان هنوز شخصیت امام آنچنان مشهور نبود و مرحوم وزیری نیز از امام چندین سال بزرگ‌تر بودند لکن با شناختی که از امام پیدا می‌کنند از ایشان درخواست می‌کنند که در این دفتر یادداشتی بنویسند و امام که دستخط مراجع و علمای بزرگ را در آن می‌بینند در ابتدا متواضعانه رد می‌کنند اما وقتی با اصرار آقای وزیری مواجه می‌شوند دفتر را می‌گیرند و بدون آنکه قلم را بردارند ۲ صفحه و نیم مطلب با خطی زیبا می‌نویسند. 🔹این دست ‌نوشته که در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۲۳ نوشته‌ شده است با آیه مربوط به قیام شروع می‌شود و با آیه دیگری در این زمینه تمام می‌شود. 🔹امام خمینی در این نوشتار کوتاه به تحلیل و بررسی اوضاع گذشته، حال و آینده مردم می‌پردازند و قیام برای خدا را تنها راه اصلاح دوجهان می‌دانند و به دلایل عقب‌ماندگی ایران در آن دوره و بدبختی مسلمانان و ملت ایران اشاره می‌کنند. 🔹با توجه به اطلاع بزرگان از وجود این دستخط، بارها ساواک برای بردن آن به کتابخانه می‌آید که هر بار باتدبیر مرحوم وزیری و مخفی کردن آن در منزلشان دست مأموران ساواک به این سند نمی‌رسد. 🔖 🇮🇷 👌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─