#داستان_شبانہ
#عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_چهل_هفتم
.
.بعد از قضیہ ے امروز کہ ماماݧ فکر کرده بود اردلاݧ و دیده بحث شد...
اردلاݧ تعجب زده نگاهموݧ میکردو سرشو میخاروند.
بعد هم دستشو انداخت گردݧ ماماݧ و گفت :ماماݧ جاݧ مارو اوݧ جلو ملو ها کہ راه نمیدݧ کہ ما از پشت بچہ هارو پشتیبانے میکنیم
لبخند پررنگے رو لب ماماݧ نشست ودست اردلاݧ و فشار داد.
یواشکے بہ دستش اشاره کردم وبلند گفتم:پشتیبانے دیگہ
چشماش گرد شد ،طورے کہ کسے متوجہ نشہ ، دستش و گذاشت رو دماغش،اخم کردو آروم گفت: هیس
بعد هم انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تحدید واسم تکوݧ داد.
خندیدم و بحث و عوض کردم:خوب داداش سوغاتے چے آوردے؟؟؟
دوباره چشماشو گرد کرد رو بہ علے آروم گفت :بابا ایـݧ خانومتو جمع کـݧ امشب کار دستموݧ میده ها...
زدم بہ بازوشو گفتم .چیہ دوماهہ رفتے عشق و حال و پشتیبانے وایـݧ داستانا یہ سوغاتے نیوردے؟؟؟
خندیدو گفت چرا آوردم بزار برم کولمو بیار
ݧ داداش بشیـݧ مـݧ میارم
رفتم داخل اتاقشو کولہ ے نظامیشو برداشتم خیلے سنگیـݧ بود از گوشہ یکے از جیب هاش یہ قسمت ازیہ پارچہ ے مشکے زده بود بیروݧ
کولہ رو گذاشتم زمیـݧ گوشہ ے پارچہ رو گرفتم و کشیدم بیروݧ
یہ پارچہ ے کلفت مشکے کہ یہ نوشتہ ے زرد روش بود
چشمامو ریز کردم و روشو خوندم
"لبیک یا زینب "کہ روے ایـݧ نوشتہ ها لکه هاے قرمز رنگے بود
پارچہ رو بہ دماغم نزدیک کردم و بو کردم متوجہ شدم اوݧ لکہ هاے خونہ
لرزه اے بہ تنم افتاد و پارچہ از دستم افتاد احساس خاصے بهم دست داد
نفسم تنگ شده بود
صداے قلبم و میشندیدم
نمیفهمیدیم چرا اینطورے شدم
چند دیقہ گذشت اردلاݧ اومد داخل اتاق کہ ببینہ چرا مـݧ دیر کردم.
رو زمیـݧ نشستہ بودم و بہ یہ گوشہ خیره شده بودم
متوجہ ورود اردلاݧ نشدم
اردلاݧ دستش و گذاشت رو شونمو صدام کرد:اسماء؟؟؟
بہ خودم اومدم و سرمو برگردوندم سمتش
چرا نشستے ؟؟مگہ قرار نبود کولہ رو بیارے؟؟؟
بلند شدم و دستپاچہ گفتم إ إ چرا الاݧ میارم.
کولہ رو برداشت و گفت :نمیخواد بیا بریم خودم میارم
کولہ رو کہ برداشت اوݧ پارچہ از روش افتاد
یہ نگاه بہ مـݧ کرد یہ نگاه بہ اوݧ پارچہ
اسماء باز دوباره فوضولے کردے ؟؟؟
سرنو انداختم پاییـݧ و با صداے آرومے گفتم:ببخشید داداش ایـݧ چیہ؟؟؟؟؟
چپ چپ نگاهم کردو کوله پشتے و گذاشت زمیـݧ آهے کشیدو گفت :
بازوبند رفیقمہ شهید شد سپرده بدم بہ خانومش
داداش وقتے گرفتم دستم یہ طورے شدم
خوب حق دارے خوݧ شهید روشہ اونم چہ شهیدے هر چے بگم ازش کم گفتم
داداش میشہ بگے؟خیلے مشتاقم بدونم درموردش
ݧ الاݧ نمیشہ مامانینا منتظرݧ باید بریم ....
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
#ادامه_قسمت_چهل_هشتم
بگو دیگہ
خیلہ خب پاره شد لباسم ول کـݧ میگم
اوݧ بازوبند واسہ یکے از رفیقام بود کہ شهید شد.
ازم خواستہ بود کہ اگہ شهید شد اوݧ بازو بندو همراه با حلقش ، برسونم بہ خانومش
وقتے شهید شد بازو بندشو تونستم از رو لباسش بردارم اما حلقش...
آهےکشید و گفت .انگشتش قطع شده بود پیداش نکردم.
بازو بندو دادم بہ خانومش و از اینکہ نتونستم حلقشو بیارم کلے شرمندش شدم
همیـݧ دیگہ تموم شد
بے هیچ حرفے بلند شدم و رفتم کنار علے نشستم .
سرمو گذاشتم رو شونشو تو دلم گفتم:هیچ وقت نمیزارم برے
چقدر آدم خودخواهے بودم...
مـݧ نمیتونم مث زهرا باشم ،نمیتونم مثل خانم مصطفے باشم ،نمیتونم خودمو بزارم جاے خانوم دوست اردلاݧ،
یہ صدایےتو گوشم میگفت:نمیخواے یا نمیتونے؟؟؟
آره نمیخوام ،نمیخوام بدݧ علے و تیکہ تیکہ برام بیارݧ نمیخوام بقیہ ے عمرمو با ے قبر و یہ انگشتر زندگے کنم ،نمیخوااام
دوباره اوݧ صدا اومد سراغم:پس بقیہ چطورے میتونـݧ ؟؟؟
اوناهم نمیخواݧ اونا هم دوست ندارݧ...
اما...
اماچے؟؟؟
خودت برو دنبالش ...
با تکوݧ هاے علے از خواب بیدارشدم
اسماء ؟؟؟اسماء جاݧ رسیدیم پاشو ...
چشامو باز کردم ،هوا تاریک شده بود از اتوبوس پیاده شدیم
باد شدیدے میوزیدو چادرمو بہ بازے گرفتہ بود
لب مرز خیلے شلوغ بود ...
.
.
.
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#داستاݧ_شبانہ
#عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_چهل_نهم
.
ک
.
.
.باد شدیدے میوزیدو چادرمو بہ بازے گرفتہ بود.
لب مرز خیلے شلوغ بود...
همہ از اتوبوس ها پیاده شده بودݧ و ساک بدست میرفتـݧ بہ سمت ایستگاه بازرسے
تا چشم کار میکرد آدم بود ،آدمهایے کہ بہ عشق امام حسیـݧ با پاے پیاده قصد سفر کرده بودݧ ،اونم چہ سفرے
شلوغے براشوݧ معنایے نداشت حاضر بودݧ تا صبح هم شده وایســݧ ،آدما مهربوݧ شده بودݧ و باهم خوب بودݧ
عشق ابے عبدللہ چہ کرده با دلهاشوݧ ؟؟؟
یہ گوشہ وایساده بودم و بہ آدمها و کارهاشوݧ نگا میکردم باد همچناݧ میوزید و چادرمو بالا و پاییـݧ میبرد
علے کنارم وایسادو آروم دستشو گذاشت رو شونم :بہ چے نگاه میکنے خانومم؟؟؟
یکمے بهش نزدیک شدم با لبخند گفتم :بہ آدما ،چہ عوض شدݧ علے
علے آهے کشیدو گفت:صحبت اهل بیت کہ میاد وسط حاضرے جونتم بدے هییی روزگار ...
اردلاݧ و زهرا هم اومدݧ کنار ما وایسادݧ
اردلاݧ زد بہ شونہ ے علے و گفت:إهم ببخشید مزاحم خلوتتوݧ میشما،اما حاجے ساکاتونو نمیخواید بردارید؟؟؟؟
علے دستشو گذاشت رو کمرشو گفت:دوتا کولہ پشتیہ دیگہ
خوب مـݧ هم نگفتم دویستاست کہ
نکنہ انتظار دارے مـݧ برات بیارم؟؟
هہ هہ ݧ بابا شوخے کردم حواسم هست الاݧ میرم میارم
زدم بہ بازوے اردلاݧ و گفتم :داداش خیلے آقاے مارو اذیت میکنیا...
صداشو کلفت کردو گفت: پس داماد شده براے چے؟؟
دستم وگذاشتم رو کمرم و گفتم :باشہ باشہ منم میتونم خواهر شوهر خوبے باشماااااا
خیلہ خوب حالا تو هم بیاید بریم تو صف
داداش شما برید مـݧ وایمیسم باعلے میام .
چند دیقہ بعد علے اومد
از داخل ساک چفیہ ے مشکیشو درآوردم و بستم دور گردنش
زل زده بود تو چشمامو نگاهم میکرد
چیہ علے ؟؟؟جرا زل زدے بہ مـݧ؟؟
اسماء چرا چشمات غم داره ؟؟؟چشماے خوشگل اسماء مـݧ چرا باید اشک داشتہ باشہ؟؟از چے نگرانے؟؟؟
بازهم از چشمام خوند،اصلا نباید در ایـݧ مواقع نگاهش میکردم.
بحثو عوض کردم ،یکےاز ساک هارو برداشتم و گفتم بیا بریم دیر شد.
دستم و گرفت و مانع رفتنم شد
منو نگاه کــݧ اسماء نمیخواے بگے چرا تو خودتے؟؟چرا نگرانے؟
ببیـݧ هیچکے نیست پیشموݧ
بغضم گرفت و اشکام دوباره بہ صورتم هجوم آوردݧ
نمیتونستم بهش بگم کہ میترسم یہ روزے از دستش بدم .چوݧ میدونستم یہ روزے میره.با رضایت منم میره.
یقیـݧ داشتم داره میره پیش آقا کہ ازش بخواد لیاقت نوکرے خواهرشو بهش بده.
با چفیش اشکام و پاک کردو گفت :باشہ نگو ،فقط گریہ نکـݧ میدونے کہ اشکات و دوست ندارم
بریم ...
یک ساعت تو صف وایساده بودیم...
پاسپورتهامونو تحویل دادیم و از مرز رد شدیم
دوباره سوار اتوبوس شدیم
هوا تقریبا روشـݧ شده بود.بہ جایے رسیدیم کہ همہ داشتـݧ پیاده میرفتـݧ
تموم ایـݧ مدت و سکوت کرده بودم و داشتم فکر میکردم
ازاتوبوس پیاده شدیم
بہ علے کمک کردم وکولہ پشتے و انداخت رو دوشش
هوا یکمے سرد بود
چفیہ رو ،رو گردنش سفت کردم و زیپ کاپشنشو کشیدم بالا
لبخندے زدو تشکر کرد بعد هم از جیبش یہ سربند درآوردو داد دستم .
اسماء ایـݧ سربندو برام میبندے؟؟
نگاهے بہ سربند انداختم روش نوشتہ بود:"لبیک یا زینب"
لبخندے تلخے زدم ،میدونستم ایـݧ شروع هموݧ چیزے کہ ازش میترسیدم.
سربندو براش بستم،ناخدا گاه آهے کشیدم کہ باعث شد علے برگرده سمتم
چیشد اسماء ؟؟؟
ابروهامو دادم بالا و گفتم هیچے بیا بریم اردلاݧ و زهرا رفتـݧ .
بعد از مدت زیادے پیاده روے رسیدیم نجف دست در دست رفتم زیارت حس خوبے داشتم
اما ایـݧ حس با رسیدݧ بہ کربلا بہ ترس تبدیل شد .
وارد حرم شدیم....
.
.
.
.
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
شهيد حمزه خسروى، فرمانده يكى از گروهانهاى لشكر المهدى(عجّ) بود.
#روزى
پس از نماز صبح رو به يكى از برادران روحانى كرد و پرسيد:
ـ حاج آقا! اگر كسى خواب امام على عليهالسلام را ببيند، چه تعبيرى دارد؟
روحانى در پاسخ گفت:
ـ بايد ديد چه خوابى ديده و ماجرا چگونه بوده.
شهيد خسروى ديگر چيزى نگفت. #اما دو ساعت بعد وقتى در يكى از محورهاى
عملياتى با فرق شكافته به ديدار مولايش شتافت؛
خوابش تعبير شد.
#همرزم_شهيد_حمزه_خســـروى
شادی روح شهدا صلوات🌹🍃🌸
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
☘برگی از کتاب#کاش_بر_گردی
زکریا از اتاقش بیرون آمد.عمدا جلوی زینب که داشت با تلفن صحبت می کرد-شکلک در می آورد و سر به سرشمی گذاشت.میخواست هر طور شده او را پشت تلفن بخنداند.بنده خدایی که آن طرف خط بود،نشسته بود به صحبت.از سیر تا پیاز هیئت و حال و احوال همه را می پرسید.زینب هم که معذب بود و نمی توانست پشت گوش چیزی به زکریا بگوید،مجبور جلوی خنده اش را بگیرد.بد مخمصه ای گیر کرده بود.تا گوش را قطع کرد،زکریا دید اوضاع پس است با گذاشت به فرار.زینب هم به دنبالش..
انتشارات:شهید کاظمی
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
برای ازدواج شرط گذاشته بود💍
پسرم ازدواج نکردند.شاید این هم حکمت و مصلحت الهی بود.
من و مادرش اصرار داشتیم که ازدواج کند.منتهی ایشان راضی نمیشد.☹️
حتی قبل از رفتنش به سوریه ما یک موردی برایش پیدا کردیم.
راضی نمیشد تا مادرش قسم داد . رفتیم آنجا.
یک سری شرط و شروط برای آنها گذاشت که قبول نکردند.به جای اینکه دختر خانم شرط و شروط بگذارد، این شرط و شروط گذاشته بود! 😕
وقتی برگشتیم خیلی خوشحال بود. اینقدر خوشحالی کرد که من ناراحت شدم.
گفتم کسی که رد میشود،از یک جایی ناراحت میشود ؛تو برای چه خوشحال شدی⁉️
یکی از شرط هایش این بود که من میخواهم سوریه بروم🕊
راوی پدر شهید
شهید افغانستانی مدافع حرم مهدی صابری
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
🔻فعلا «در انتظار تدبیر» نباشید!
✍محسن مقصودی
🔹این چند خط را با چشمانی اشکبار می نویسم و برخی واژه ها و جملات را در خود فرو میریزم تا نگاشته نشوند.
🔹️ امروز با تصمیم ناگهانی عدم پخش مستند ثریا، با تمام وجود شرمنده بغض کشاورزان مظلوم جنوب کرمان و بچه های جهادی جان بر کف این منطقه محروم شدیم.
🔹️ مستند «در انتظار تدبیر» را با تلاش بچه های ثریا و همکاری گروه های جهادی منطقه ساختیم تا بگوییم در سال جهش تولید به کشاورزی که در گرمای شدید جنوب کرمان پیاز و گوجه تولید کرده و محصولش با بی تدبیری عده ای روی دستش مانده مظلوم است و اتفاقا حل این معضل ساده که هر سال هم تکرار می شود، راهکار دارد و فقط و فقط تدبیر و همت و عزم میخواهد!
🔹️ گزیده هشت دقیقه ای این مستند، با همکاری شبکه سه دوبار پخش شد و نسخه کامل ۵۸ دقیقه ای مستند «در انتظار تدبیر» هم در شبکه سه بازبینی و تایید شد تا چهارشنبه ساعت ۱۰ صبح پخش شود، اما ناگهان بامداد چهارشنبه اطلاع دادند از پخش این مستند ممانعت بعمل آمده و مستند پخش نمی شود!
🔹اینکه چه جریان و یا فردی در داخل و یا خارج از سازمان مانع از پخش این مستند شده است بر حقیر پوشیده است اما همین قدر می دانم رسانه ای که در آن حق ضعیفان و مظلومان از دلالان و سرمایه سالاران و مسوولان بی تدبیر بدون لکنت زبان گرفته نشود با رسانه تراز انقلاب اسلامی خیلی فاصله دارد!
🔹شاید آن جریان و یا فرد پرقدرتی که مانع از پخش این مستند شده است ناخواسته می خواهد بگوید، در «انتظار تدبیر» نباشید!
شاید هم واقعا این توقع زیاد و بی جایی است که از برخی ها انتظار تدبیر و اقدام داشت...
🔹️ ما البته در مطالبه حق و عدالت و دفاع از تولیدکنندگان مظلوم در سال جهش تولید، ناامید نمی شویم و هرگز میدان را خالی نخواهیم کرد اما آنها که بدون هیچ توضیحی مانع از پخش یک مستند کاملا کارشناسی شدند مراقب باشند خدای نکرده، آه مظلوم گریبانگیرشان نشود. آه مظلوم ...
🔹️ عده ای می خواهند مظلومان و مستضعفان و تولیدکنندگان را از مطالبه منطقی حقشان ناامید کنند، اما انشالله خودشان ناامید خواهند شد!
🔹اگر این مسأله بی تدبیری در حوزه محصولات کشاورزی در ماه ها و سالهای بعد در مناطق مختلف کشور تکرار شود، از این پس علاوه بر مسوولان یک مقصر دیگر هم دارد و آن همان کسانی هستند که مانع از واکاوی مسأله و مطالبه راهکارها شده اند و همین که این مسأله ساده سالهاست تکرار می شود نیز نباید از سهم کم کاری برخی رسانه های محافظه کار در وقوع آن چشم پوشید!
🔹️ با این حال امیدواریم هم پخش این مستند به زودی میسر شود و هم مشکلات کشاورزان عزیز به صورت ساختاری برطرف گردد.
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 مداحی کربلایی نریمان پناهی ظهر شهادت امام جعفرصادق(ع) بر مزار شهید مدافع حرم جواد الله کرم
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽برداشتن مجسمه رابرت میلیگان، تاجر برده در وست ایندیا
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔻 آمریکا خواستار تحریم تسلیحاتی نامحدود ایران شد
🔹نماینده آمریکا در امور ایران: ما تصور میکنیم که سیاست صحیح و درست این است که یک تحریم تسلیحاتی علیه ایران وجود داشته باشد که هیچ تاریخ مشخص و معینی برای پایان آن نباشد.
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 خاطرات یک شاهد عینی از بلایی که داعشیها بر سر زنان شیعه ترکمن آوردند
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 تصاویر برخورد خشن پلیس فرانسه با پرستار معترض
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─