9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استاد عالی
🍃👌بشنوازکرامک اهل کرم تعجب نکن شک نکن
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_نود_چهارم
نمیدانم آن همه جسارت را از کجا پیدا کردم که لب به اعتراض گشودم
_مامان بهتر نیست نظر منو هم بپرسید
مادرم که عصبانی بود با خشم غرید
_تا وقتی من و بابات جوابمون منفیه نیازی به نظر تو نیست.
_اما این زندگیه منه، من...
با صدای باز شدن در سالن به سمت در برگشتم .
پدرم نگاهی به جمع انداخت
_جنگ شده من بی خبرم
تا نگاهش به خانم جون افتاد به سمتش رفت
_سلام خانجون خیلی خوش اومدید
_سلام پسرم ممنونم
_سوده عزیزم میگی چی شده
مامان با همان ظرافت های خانمانه و لوندی خاص بابا گفت:
_باشه عزیزم میگم ولی اول یه چایی بخور خستگیت رفع شد میگم
مادر مثل همیشه با وقار به سمت آشپزخانه به راه افتاد و با یک فنجان چای برگشت
_بفرما عزیزم
_ممنونم خانوم
_نوش جون.خانجون چاییتون سرد شد بدید روژان عوضش کنه
خانم جون فنجان را برداشت
_نه همینطور خوبه
من از استرس درحال غش کردن بودم و انها با آرامش چایی مینوشیدند.بالاخره پدر لب باز کرد
_خب سوده جان حالا بگو چه خبر شده
مادرم به من اخمی کرد
_واسه روژان خواستگار اومده
پدر گل از گلش شکفت
_خب به سلامتی .اینکه دعوا نداره .قبلا هم خواستگارداشته گل دختر بابا .حتما باز روژان مخالفه و شما موافق
مادرم پوزخندی زد و نگاه چپی به من انداخت
_نخیر آقا این بار دخترتون موافقن ولی من مخالفم
_میشه بگی دلیل مخالفتت چیه عزیزمن
قبل اینکه مادرم چیزی بگوید خانم جون صحبت را آغاز کرد
_ببین پسرم ما دیشب خونه استاد روژان مهمون بودیم.پسرشون که استاد روژان جان هستش دو روزه از سوریه برگشته .یه لقبی دارن
_مدافع حرم؟
_اره عزیزم مدافع حرم بوده.دیشب مادرش روژان رو برای پسرش خواستگاری کرد.منم اومدم به شما بگم و نظرتون رو بدونم
_نظر شما چیه خانم جون
_من خودش رو یکی دوبار بیشتر ندیدمش.ولی خیلی آقا با کمالاته.خیلی مومن باخداست.
پدر لبخندی زد
_سوده جان شما چرا مخالفی؟
_دلیل مخالفت من که مشخصه .اونا خانواده سنتی هستند و از این خانواده مذهبیا هستند.هرچقدر هم پسراشون خوب باشه ولی روژان تو این خانواده خوشبخت نمیشه.اختلاف ما زمین تا آسمونه .
پدر به چند دقیقه به فکر فرو رفت و در آخر رو به من کرد
_روژان جان نظر خودت چیه
با خجالت لبم را گاز گرفتم .در توانم نبود از کیان برای پدر بگویم .هنوز انقدر جسارت نداشتم که به چشم پدرم زل بزنم و بگویم من عاشق کیان شده ام .ترجیح دادم سکوت کنم پدر که دید من خیال پاسخگویی ندارم روبه خانم جون کرد.
_خانجون بی زحمت شما با این خانواده تماس بگیرید و بگید آقا پسرشون یه روزی بیاد شرکت اول باهم صحبت کنیم.
مامان عصبانی نگاه تیز و برنده ای نثار پدرم کرد.خانم جون لبخند زد
_باشه پسرم میگم بیاد .خدارو چه دیدی شاید اومد و به دلت نشست .من که از وقتی دیدمش کمتر از روهام دوستش ندارم .خانواده با اصل و نسبی هم هستند
_دستتون دردنکنه خانجون
دلم میخواست هرچه زودتر به اتاقم پناه ببرم .
پدر برای تعویض لباسهایش به اتاقش رفت من هم از فرصت استفاده کردم به اتاقم رفتم .
خودم را روی تخت انداختم و به عاقبتم با کیان فکر کردم
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_نود_پنجم
ظهر شده بود و صدای خنده های روهام در خانه پیچیده بود.
هرموقع روهام به خانم جون می رسید همچون پسران شش ساله شیطنت میکرد و همه را به خنده وا میداشت.دل و دماغ این را نداشتم که مثل همیشه من هم پای شیطنتهایش شوم.
نگرانی از فرداهای بدون کیان حسم را پرانده بود.
صدای زدن چندتقه به در به گوشم رسید.
_بفرمایید؟
در اتاق باز شد و روهام خندان به داخل اتاق سرک کشید
_سلام بر دردونه روهام
فقط او میتوانست در هر حالی، لبخند را مهمان لبهایم کند.
_سلام داداشی
روهام در را بست و با چندقدم خودش را به من رساند و کنارم روی تخت نشست و با دست موهایم را نوازش کرد
_شنیدم خدا زده پس سر یه بنده خدایی و قراره بیاد خواستگاری
خندیدم، او ادامه دارد
_میگم روژان از الان دلم به حالش میسوزه .طفلک چه گناهی به درگاه خدا کرده که عاشق تو شده
نیشگون ریزی از بازوی عضلانی اش گرفتم .به جای اینکه دردش بیاد زد زیر خنده
_اخه جوجه تو چقدر زور داری که نیشگون میگیری .آدم احساس میکنه مورچه قلقلکش میده
هردو باهم زدیم زیر خنده
_خوشگله نمیخوای به من بگی این خواستگار محترمت کیه؟چیکاره اس؟چرا مامان انقدر شاکیه
رابطه من و روهام فراتر از یک رابطه خواهر برادری بود.
روهام در هرلحظه یک نقش را برایم بازی میکرد.
موقع شیطنت هایم دوستم میشدوقتی به کمک نیاز داشتم مثل یک پدر پشت دخترش در می آمدو من به او تکیه میزدم.
وقتی احساساتی و یا بیمار میشدم مثل یک مادر کنارم می ماند و از من پرسناری میکرد
و وقتی دنبال یک گوش شنوا بودم تا از رازهایم بگو او مثل یک خواهر به حرفهایم گوش میداد.
خوب به یاد دارم اولین باری که یک پسر در دوران نوجوانیم به من پیشنهاد دوستی داد با ترس و لرز برای روهام تعریف کردم و او از همجنس های خودش گفت .از نامردی هایشان .گفت که دختر برای انها مثل یک اسباب بازی می ماند که وقتی خسته شوند کنارش میزنند .او گفت که من برایش ارزشمندم و تا وقتی کسی لیاقتش را پیدا نکند اجازه نمیدهد کسی به من نزدیک شود.روهام عاقلترین و عزیزترین فرد زندگیم است آنقدر دوستش دارم که حتی وقتی کنارمم هست دلتنگش میشوم.دلم به بودنش قرص است.هیچ وقت فکر نمیکردم کسی پیدا شود که اندازه روهام دوستش داشته باشد و حالا کیان آمده بود و باعث شده بود قلبم را بین هردوی انها تقسیم کنم.
با تکان دادن دست روهام در مقابل چشمانم از فکر بیرون آمدم
_هان؟
_به پا غرق نشی عزیزمن
خندیدم
_من قربون خنده ات.حالا بگو ببینم به کی یه ساعته که فکر میکردی که تو فکر بودی؟
_به تو
چشمانش گرد شد
_به من
اشک به چشمانم دوید
_به این فکر میکردم ، خوبه که هستی داداشی.به قدیما فکر میکردم به روزهایی که تو همیشه کنارم بودی .تو همیشه به جای مامان ، بابا ،دوست و حتی خواهر هوامو داشتیمن خیلی خوشبختم که تو رو دارم داداشی.تو روخدا هیچ وقت تنهام نزار
نمیدانم چرا انقدر لوس شده بودم ،اشکهایم جاری شد.روهام مرا به آغوش کشید
_روهام فدای اشکات بشه خوشگل من.تو همه کس منی مگه میشه تنهات بزارم و هوات رو نداشته باشم.
من همیشه کنارتم حتی وقتی که ازدواج کنی .حالا به داداشی بگو این اقا کیه
_استاد دانشگاهمه
_چه خوب .دوسش داری
گونه هایم رنگ گرفت .
_اوهوم
_چی شد که عاشقش شدی
_یادته بهت گفتم واسمون یه استاد جدید اومده.ایشون منظورم بود اسمش کیان شمس هستش .خیلی مقید و مذهبیه .تو چشم دخترا زل نمیزنه .با خانم ها با احترام حرف میزنه.خیلی با شخصیت و با کلاسه.اصلا شبیه اون مذهبیایی که تصور میکردم نیست و اینکه تازه از سوریه
روهام باذوق پرید وسط حرفم
_مدافع حرمه؟
لبخند به لب آوردم
_اره
_پس خیلی مرد و بامروته
_اره فکرکنم
_ببین عزیزم.از تعریفای تو مشخصه که خیلی آدم درست و حسابیه و من میتونم راحت دست گلمو بهش بسپارم ولی عزیزم تو میتونی با این آدم زندگی کنی؟سختت نیست که اون خیلی مقیده.دوروز دیگه خجالت نمیکشی باهاش بیای مهمونیای فامیل.خودت میدونی مهمونیای ما بیشتر مختلطه با این مشکلی نداره.
_من خیلی قبولش دارم هم خودش رو و هم اعتقاداتش رو ولی اون رو نمیدونم.
_خب پس شماره اش رو بده به من.بقیه اش رو بسپار به من
_آخه
_دیگه آخه نداره دردونه .
گوشی را از روی میز برداشتم وشماره کیان را به روهام دادم.
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_نود_ششم
روهام با گوشی خودش با او تماس گرفت و گوشی را روی حالت اسپیکر گذاشت تا من هم شنونده حرفهایشان باشم.
چند بوق آزاد خورد تا اینکه صدای دلنوازش به گوشم رسید
_بفرمایید
_سلام.ببخشید همراه آقای شمس
_بله خودم هستم بفرمایید
_چند لحظه میخواستم وقتتون رو بگیرم
_ببخشید شما؟
_ادیب هستم برادر روژان جان
باصدای هول شده کیان لبخند به لب آوردم
_جانم در خدمتم
_همونطور که در جریانید .مادرتون از مادر بزرگم اجازه خواسته بودند برای خواستگاری از روژان جان.
_بله درسته.
_میتونم کیان صداتون کنم
_بله بله حتما.لطفا راحت باشید
_ببین آقا کیان من همین یه دونه خواهر رو دارم و از جونمم بیشتر دوسش دارم .تا جایی که فهمیدم شما خانواده خیلی مذهبی هستید برعکس خانواده من.میخواستم اگه وقت دارید امروز عصر باهم بشینیم صحبت کنیم اگر بعد از حرفهای من بازهم تمایل به این ازدواج داشتید من با خانواده صحبت میکنم و زمان خواستگاری رو بهتون اطلاع میدم
_خیلی خوشحال میشم که قبلش مثل دوتا مرد باهم صحبت کنید .قطعا خوشبختی خانم ادیب برای من هم اولویت اول هست .شما زمان و مکان رو بفرمایید من خدمت میرسم
_من آدرس رو براتون پیامک میکنم .به امید دیدار
_خدانگهدار
روهام تماس را که قطع کرد زد زیر خنده و ادای کیان را درآورد
_(قطعا خوشبختی خانوووم ادیب اولویت منه) روژان به این جواب مثبت بده پسری که هنوز دختری که دوسش داره رو خانم ادیب صدا میکنه خیلی پاکه .نباید از دستش داد
دوباره با صدای بلند خندید ،مرا هم به خنده انداخت.
_پاشو بریم نهار .انقدر خندیدم دلم ضعف کرد الان گشنمه.
_باشه تو برو منم میام
صدای کیان را تقلید کرد
_باشه خانوم ادیب
خنده کنان اتاق را ترک کرد.
به آشپزخانه رفتم .همه دور میز نشسته بودند .کنار روهام نشستم.
نهار با خنده و شوخی گذشت.بعد از نهار پدر روبه روهام کرد
_روهام حاضر شو بریم شرکت
روهام سمت من نگاهی انداخت و چشمک زد
_شرمنده باباجون امروز رو به من مرخصی بده .با دوماد آینده قرار دارم
پدرم با تعجب گفت
_دوما آینده دیگه کیه
روهام خندید
_استاد روژان دیگه.عصر باهاش قرارگذاشتم میخوام ببینم چجوریه. اگه مناسب بود با اجازه شما بگم واسه خواستگاری تشریف بیارند
_خوبه اتفاقا منم به خانجون گفتم بهش خبر برسونه بیاد شرکت .حالا که تو زحمتش رو میکشی من دیگه صحبتی نمیکنم .هرتصمیمی گرفتی خبرش رو بده
_چشم باباجان
پدر به خانم جان سفارش کرد که دیگر حرفی به خانواده کیان نزد و منتظر تصمیم و تحقیقات محلی روهام بمانیم
مادرم ولی راضی نبود و با عصبانیت به روهام توپید
_روهام میخوای بری در مورد چی حرف بزنی .انچه عیان است چه حاجت به بیان است.اونا از این خانواده های سطح پایین هستند من راضی نیستم دخترم رو بدم به چنین خانواده ای .پس لازم نیست بری تحقیق کنی.روژان بچه است عقلش نمیکشه .تو دیگه چرا
از حرف مادر دلگیر شدم میخواستم حرفی بزنم که با اشاره روهام سکوت کردم .
_مامان خوشگلم .حالا من میرم صحبت میکنم اگه دیدم خیلی متحجر هستند و روژان با اونا خوشبخت نمیشه خودم همونجا ردش میکنم .پس شما بسپار به من و نگران نباش.
_من دیگه حرفی نمیزنم .ببینم میتونید این دختر رو بدبخت کنید یا نه
دیگر حوصله شنیدن حرفهایشان را نداشتم بی سر و صدا به اتاقم پناه بردم .
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
✍
#آیه
یه موقع با خودم گفتم:
چقدر تنهام..
چقدر اوضاعم بهم ریختهست و خدا جوابمو نمیده..!!
دیدم گفته که:
"ماوَدَّعَڪَرَبُّڪَوَماقَلیٰ"
-پروردگارتنهرهایتڪردهونهتورا
فراموشڪردهاست...」
_ضُحیٰ؛۳_
دلمگرمشد !
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
روی دیوار قلبم
عکس کسی است
که هرگاه دلم
تنگ بهشت میشود
به چشمان او خیره میشوم...
حاج احمد متوسلیان
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
شهید حاج محمدابراهیم همت :
نشستـن در پـشت
میز مذاڪـــره با آمریڪـــا
براے مـــا ...
خــــوارے ، ذلّـتــــ و افـــتضاح
بہ دنبال دارد .
بہ روایت همت ، ص ۳۹۲
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
23.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حجله_های_سلیمانی
تمام کوچه ها را به نام و یاد سردار مجاهد و محبوبمان حجله میزنیم.
فرزندانمان را با منش او مدافع ولایت بار میآوریم و پرقدرت تاظهور مولایمان پای انقلاب میایستم!
#به_یاد_او
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃👌احسنت برشیردخترسرداردل ها که چگونه پیامش راجهانی کرد
#نشرحداکثری
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
صدا ۰۰۱_sd.m4a
7.78M
💠کارشناس سیاسی ؛ استاد رجبعلی بازیاد
💥اگر تحریف شکست بخورد ؛ تحریم قطعا شکست خواهد خورد
1- انعکاس فرمایشات امام خامنه ای در روزنامه های جریان اصلاحات
2- تحریف دو هدف را دنبال میکند
الف_ ضربه زدن به روحیه مردم
ب- دادن آدرس غلط برای رفع مشکلات مردم
3- راه حل شکست تحریم قوی شدن است
4- راه قوی شدن تجلی ویژگیهای مکتب سلیمانی در آحاد مردم و دولتمردان است
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─