✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
✅ ختم #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز
🌷تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون
🔷 سهم روز هشتاد و پنجم (۱۴۰۰/۸/۵)
🔻نامه ۳۰ تا نامه ۲۹
🌹 سهم #روز_هشتاد_وپنجم : نامه ۳۰ تا نامه ۲۹ #نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #نامه30 : نامه به معاويه
🔹پند و هشدار به معاويه
🔻نسبت به آنچه در اختيار داری از خدا بترس و در حقوق الهی كه بر تو واجب است انديشه كن و به شناخت چيزی همت كن كه در ناآگاهی آن معذور نخواهی بود، همانا اطاعت خدا نشانه های آشكار و راه های روشن و راهی ميانه و هميشه گشوده و پايانی دلپسند دارد كه زيركان به آن راه يابند و فاسدان از آن به انحراف روند، كسی كه از دين سر باز زند از حق رويگردان شده و در وادی حيرت سرگردان خواهد شد، كه خدا نعمت خود را از او گرفته و بلاهايش را بر او نازل می كند، معاويه اينك به خود آی و به خود بپرداز! زيرا خداوند راه و سرانجام امور تو را روشن كرده است. اما تو همچنان به سوی زيانكاری و جايگاه كفر ورزی حركت می كنی، خواسته های دل تو را به بديها كشانده و در پرتگاه گمراهی قرار داده است و تو را در هلاكت انداخته و راه های نجات را بر روی تو بسته است.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #نامه29 : نامه به مردم بصره در سال ٣٨ هجری آنگاه که معاویه قصد توطئه در بصره را داشت
🔹هشدار به مردم بصره
🔻شما از پيمان شكستن و دشمنی آشكارا با من آگاهيد، با اين همه جرم شما را عفو كردم و شمشير از فراريان برداشتم و استقبال كنندگان را پذيرفتم و از گناه شما چشم پوشيدم، اگر هم اكنون كارهای ناروا و انديشه های نابخردانه، شما را به مخالفت و دشمنی با من بكشاند، سپاه من آماده و پا در ركابند و اگر مرا به حركت دوباره مجبور كنيد، حمله ای بر شما روا دارم كه جنگ جمل در برابر آن بسيار كوچك باشد، با اينكه به ارزشهای فرمانبردارانتان آگاهم و حق نصيحت كنندگان شما را می شناسم و هرگز به جای شخص متهمی انسان نيكوكاری را نخواهم گرفت و هرگز پيمان وفاداران را نخواهم شكست.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(61).mp3
3.4M
🔈 ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷 تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون
🔷 سهم روز هشتاد و پنجم : ختم نهج البلاغه نامه ۳۰ تا نامه ۲۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردار_جلالی:
حادثه دیروز را قبلا اعلام کرده بودیم
فرمانده پدافند غیر عامل کشور:
🔹در تقسیم کاری که صورت گرفته، ما سامانه سوخت را در سالجاری و هم سال گذشته ارزیابی کردیم و اشکالاتی که وجود داشت را به صورت کتبی ابلاغ و پیگیری کردیم.
🔹اما دولت گذشته یک #سهل_انگاری جدی در حوزه #امنیت_سایبری داشت و یک ناهماهنگی اجرایی در زمینههای مختلف و نکاتی که در این زمینه تذکر داده میشد را اجرا نکردند.
🔹متاسفانه در حادثه دیروز از محلی آسیب خوردیم که قبلا آن را اعلام کرده بودیم.
🔹بعد از بررسی، نتایج گزارشنهایی خدمت مراجع قضایی برای کسانی که ترک فعل کردهاند ارسال خواهیم کرد.
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺یکی بنزین رو ۳ برابر کرده بود و با وقاحت تمام به مردم #پوزخند میزد!
🔻یکی بنزین زدن مردم یک روز مختل شده، نه تنها وزیرش #عذرخواهی میکنه، بلکه خودشم شخصا میره به پمپ #بنزینها سر میزنه!
بله عزیزان! فرق داره به کی رأی بدیم.
#بنزین
#رئیسی
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔻زاکانی حکم انتصاب دامادش را لغو کرد
علیرضا زاکانی در نامهای خطاب به مردم، لغو حکم انتصاب حسین حیدری را اعلام کرد. متن نامه شهردار تهران بدین شرح است:
بسمالله الرحمن الرحیم
🔹در برنامهای که به شورای اسلامی شهر تهران ارائه کردم، هوشمندسازی کامل مدیریت شهری آنچنان اهمیت داشت که این حوزه را از ابتدا شخصا به عهده گرفتم. یکپارچهسازی و دسترسی به دادهها و اطلاعات حساس محرمانه نیازمند ایجاد تمرکز مسئولیت در فردی متخصص و کاملا مورد اعتماد و دارای فهم مشترک در کنار اینجانب بود. آنچنان که این مسئله حتی از برخی مناصب حساس و نظارتی سپرده شده به نزدیکترین بستگان مسئولان طراز اول که در ادوار گذشته توصیه و تایید شده بود هم برایم مهمتر و حیاتیتر بود.
🔹برای رسمیت بخشیدن و رعایت شفافیت حکم رسمی صادر کردم و برای پرهیز از مضرات احتمالی به دفتر خود دستور دادم هیچگونه اثر استخدامی، مالی و حق امضا بر آن مترتب نباشد. اما این انتصاب به دلیل نسبت فامیلی، موجب شکلگیری ابهام و گلایه در برخی دلسوزان انقلاب و دلخوری مردم عزیزتر از جانم شد. مردمی که از ابتدای انقلاب همواره خود را در سنگر جانفشانی و فداکاری برای آنها دیدهام.
🔹میخواهم برای مردم نوکری کنم و شهر با رای و نظر مردم اداره شود. با احترام به نظر این ولینعمتان انقلاب حکم صادره برای آقای حیدری را ملغی میکنم.
علیرضا زاکانی شهردار تهران
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌓گنجشک درنده و پروژه #شرطی_سازی_آبان
ماجرای هک جایگاه های #سوخت و ثبت شماره دفتر رهبری روی پمپ های #بنزین و شعارنویسی بر بیلبوردهای خیابانی قرار است چه پروژه ای را رقم بزند؟
اسم گوجه سبز نمک زده میآید احتمالا بذاق دهان تان ترشح می کند. این واکنش طبیعی به خاطر تجربه قبلی است. در سیاست نیز شرطی سازی داریم. اسم کشور اوکراین میآید ناخودآگاه ذهن ایرانی سمت یک رخداد تلخ می افتد؛ هواپیمای اوکراینی. اسم اسرائیل می آید ذهن خودبه خود به رژیم کودک کش منتقل می شود.
این شرطی سازی کاملا طبیعی صورت می گیرد. اما همین ویژگی طبیعی خیلی وقت ها مورد دسیسه قرار می گیرد. اینکه تلاش کنند با تکرار و تکرار، یک روایت ناحق وغلط را در ذهن شرطی کنند.
ماجرای هک بنزین نیز همین است. اصل داستان شرطی سازی آبان 98 است. این پروژه جزئی از یک پازل عملیات روانی است. از هفته ها قبل تلاش کردند موضوع آبان را زنده نگه دارند. برای به ثمر نشاندن این پروژه نیاز به رویدادسازی داشتند و لذا ماجرای راهزن های هکری رقم خورد.
اما چرا آبان 98 تکرار می شود؟
چون مبهم است. هنوز در ذهن خیلی ها آنروزها شبهه است و نظام را متهم می دانند. آبان 98 ناقص روایت شد. این نقصان روایی ناشی از ضعف عملکرد نهادهای مسوول و مراکز امنیتی است. شوک ویرانگر دولت در ماجرای بنزین با اعتراضات به حق مردمی و سواستفاده دشمن تبدیل به یک عملیات تروریستی تمام عیار و جنگ خیابانی شد که کمترین نتیجه اش کشته شدن 250 نفر از مردم عادی و ماموران ناجا و البته به هلاکت رسیدن تروریست ها و مزدوران وطنی بود.
طبق یک برآورد اولیه در همان ایام 15 هزار میلیارد تومان براورد خسارت ها بود
تنها فروشگاه رفاه اعلام کرد 700 میلیارد تومان آسیب دیده است.
طبق گزارش ها، 50 پمپ بنزین، 256 بانک، 23 پایگاه بسیج، 760 خودرو را آتش زدند و ویران کردند.
در برخی شهرها پرچم داعش بالا بردند، در دربند تهران 4 خمپاره انداز ودر اسلامشهر ارپی جی کشف کردند. در ماهشهر تیربار آوردند و ...
اجازه ندادند جزئیات روایت این عملیات تروریستی به دست مردم برسد...
وقتی در بیان روایت حقیقی کم بگذاریم، راوی دروغ با تکرار، مخاطب را مسخ می کند. هنوز هم خیلی ها آمار کشته ها را 1500 نفر رویترز می دانند نه آمار 250 نفر وزیر کشور که یک سال اندی بعد اعلام شد.
آبان اسم رمز دعوت مردم به شورش است؛ آنهم با فشار به مردم. با این خیال خام که اگر مردم بنزین 3 هزارتومانی بزنند و سفره شان تنگ شود، قیام می کنند. همین اندازه جاهلانه.
اگر غرش، صفت مگس شد، درندگی نیز صفت گنجشک می شود و این دسیسه های کودکانه نیز منجر به متلاشی شدن خانواده ایران.
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمانی از عاشقانه های شهدا
#فالی_درآغوش_فرشته
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_چهل_و_دوم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
از توی شیشه جلو نگاهی به داخل ماشین انداختم ، آنالی نبود !
خیلی سریع از خیابون رد شدم و به سمت ماشین دویدم ، در سمت آنالی رو باز کردم که آنالی مثل جنازه ای درحال افتادن روی زمین بود .
با پاهام مانع افتادنش شدم .
موبایل رو ، روی صندلی عقب پرت کردم و با دستام بازو هاش رو گرفتم .
به صورتش چندین بار ضربه زدم .
- آنالی !
آنالی چت شد یهو ؟
خوبی تو ؟!
در حالی که عرق از سر و کلش می ریخت گفت :
+ خ ... خوبم .
به سمت صندلی هلش دادم و کمربند رو محکم بستم .
- قیافت که این رو نمیگه !
وایسا تا بیام .
در های ماشین رو قفل کردم و دوباره رفتم اون سمت خیابون .
احتمال میدادم گرسنه شده چون قبلا چندباری اینجوری شده بود .
به علاوه این گندی که زده و چند روزی خماری کشیده ، قطعا بدنش خیلی ضعیف شده .
از مغازه ای چند تا آب میوه و کیک گرفتم و بعد از حساب کردن دوباره به سمت ماشین رفتم .
در ماشین رو باز کردم و نشستم .
پلاستیک رو به سمت آنالی گرفتم .
- بیا اینا رو بخور ، تا پس نیفتادی !
دستش رو به سمت گلوش برد و گلوش رو فشار داد .
چندین بار سرفه کرد .
خواست شالش رو در بیاره که مانعش شدم .
- این چه کاریه !
اگه یه نفر دیدت چی ؟!
شیشه ها که دودی نیست !
بیا اینها رو بخور بلکه حالت یکم بهتر بشه .
چشم غره ای بهم رفت و پلاستیک رو با یه تشکر از دستم گرفت و خیلی زود مشغول خوردن شد .
ماشین رو ، روشن کردم و شیشه ها رو آوردم پایین تا بادی به سر و کله اش بخوره .
همین که خواست کیک دوم رو باز کنه موبایلش زنگ خورد .
موبایل رو از جیبش در آورد و نگاهی به من کرد .
نگاهی بهش انداختم و درحالی که فرمون ماشین رو به سمت چپ چرخوندم گفتم :
- کیه ؟!
با ترس گفت :
+ کاملیاست !
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_چهل_و_سوم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
پام رو ، روی ترمز گذاشتم و متوقف شدم .
بدون اینکه سرم رو به طرفش برگردونم ، گفتم :
- جوابش رو بده .
با ترس گفت :
+ نه نه .
تو رو خدا نه !
ماشین های پشت سرم شروع کردن به بوق زدن که متوجه شدم درست وسط خیابون ایستادم .
کمی کنار کشیدم و شیشه سمت خودم رو پایین دادم .
رو به پسر جوونی با داد گفتم :
- هوی !
چته تو !
صبر نداری مگه !
پسره نصف تنش رو از شیشه بیرون داد .
+ خفه شو بابا .
یه مشت دختر ریختن تو خیابون !
مگه رانندگی مال شماهاست !
وسط خیابون کسی ترمز میکنه !
با داد گفتم :
- دهنتو میبندی یا برات ببندمش !
گمشو نبینمت !
+ اینقدر جیک جیک نکن جوجه !
دیگه داشتم عصبانی میشدم ، از یه طرف آراد از یه طرف آنالی از یه طرفم این پسره !
از ماشین پیاده شدم و به سمت ماشینش رفتم .
آنالی هم چون میدونست آدم شری هستم ، دنبالم اومد تا میانجی گری کنه .
یکی از پسرای داخل ماشین با دیدن آنالی ، با صدای بلند و چندشی گفت :
× واو ، چه خانومی .
شماره بدم ؟
با تعجب به عقب برگشتم و نگاهی به لباس های آنالی کردم .
یه شلوار خیلی تنگ و قد نود پوشیده بود .
تیشرت مشکی جذب و مانتوی صورتی .
شالش هم که روی شونه هاش افتاده بود و از سرش در اومده بود .
موهای پشت سرش قهوه ای و قسمت چتری جلوی سرش سبز بود .
با دیدن تیپش یه لحظه سرم گیج رفت ولی تعادل خودم رو حفظ کردم .
با پا به در سمت شاگرد زدم و با داد گفتم :
- چه زری زدی پسره نفهم !
به چه حقی اون حرف رو زدی ؟
چی فکر کردی ؟!
فکر کردی ما هم مثل دخترای دور و برتیم ؟!
دیگه نفس کم آوردم اما همچنان عصبی بودم .
نگاهی به آنالی کردم که با ترس زل زده بود بهمون .
عصبی فریاد زدم :
- به چی زل زدی؟
گمشو تو ماشین .
آنالی سریع به سمت ماشین دوید .
چندین نفر اطرافمون جمع شده بودن .
پسره برای این که وجهه اش بین مردم خراب نشه رو به دوستش به آرومی گفت :
+ دهنتو ببند متین وگرنه گل میگیرمش .
عصبی از ماشین پیاده شد که باعث شد چند قدم عقب برم .
با قیافه به ظاهر عصبی گفت :
+ خانوم محترم گفتم که من نامزد دارم .
چرا مزاحم میشید؟
با بهت زل زدم بهش .
چقدر اینا آشغالن .
یادم میاد یه روزی همچین آدمایی رو الگوی زندگیم قرار داده بودم .
سریع با پام توی شکمش زدم که از درد توی خودش جمع شد .
دوستش خیلی سریع از ماشین پیاده شد.
از فرصت استفاده کردم و به سمت ماشینم دویدم .
خیلی سریع سوار ماشین شدم و درهاش رو قفل کردم .
پام رو ، روی پدال گذاشتم و تا میتونستم از اونجا دور شدم .
پسره نفهم !
در همین حین با داد گفتم :
- چی شد !
صداش لرزید .
+ قطع کرد .
با عصبانیت گفتم :
- چرا جوابشو ندادی دختره ...
به خدا میکشمت آنالی ، میکشمت !
شمارش رو بگیر .
خشکش زد و گنگ نگاهم کرد که دستم رو ، روی فرمون کوبیدم .
- مگه نمیگم شمارش رو بگیر !
+ باشه باشه ا ... الان میگیرم .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─