eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
23.8هزار ویدیو
697 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ببینید | ممنوعیت واردات لوازم خانگی ای، سود یا زیان؟! ⁉️ چرا ایران کره جنوبی نشد؟ در برنامه تلویزیونی گرا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷مدرسه مهندسی نظام اجتماعی لبیک🇮🇷 💠 شناسایی و هدایت استعدادهای برتر رهبری و سرپرستی اجتماعی 🔹 پسران 🎬 ثبت نام از چهارم دبستان تا یازدهم متوسطه 💠 مقام معظم رهبری (دام ظله): نگذاریم خسارت هضم و محو نخبگان در دوران آموزش و پرورش بر کشور وارد بیاید. 💠 تربیت نیروی انسانی تحول خواه و تحول آفرین در عرصه علوم و معادلات کاربردی و مدل های اداره و حکمرانی 🌐 جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کرده و از بین عناوین موجود، مدرسه تخصصی مهندسی نظام اجتماعی را انتخاب نمایید: https://survey.porsline.ir/s/DWR3KXe ⏳ مهلت ثبت نام: ۱ دی ماه ☎️ شماره تماس جهت کسب اطلاعات بیشتر: ۰۹۳۰۲۷۹۵۱۹۹ 🌐 کانال طرح نخبگانی لبیک @tarhelabbayk
رمانی از عاشقانه های شهدا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از عبدالله زبیر تا روح الله زم آقای زم رییس اسبق حوزه هنری و صاحب کافی شاپ دربند و سهام پتروپارس تقدیمی دولت اصلاحات، در مراسم سالگرد فرزند معدومش رسما خودش را از لباس روحانیت، خلع کرد و.... یاد داستان غم انگیز زبیر و فرزندش افتادم. علی علیه السلام در حکمت ۴۵۳ نهج البلاغه فرمود: " ما زالَ الزبیرُ رَجُلاً منّا اهلَ البیت حتی نَشَاَ ابنُه المَشئومُ عبدُالله: یعنی زبیر دائما مردی از ما اهل بیت بود تا پسر شومش _عبدالله_ بزرگ شد. آری! وقتی حب اولاد و مال و... بر خداوند و حب ولیّ و جهاد ترجیح پیدا می کند دیگر چوب خدا صدایش خاموش کردنی نیست. ﴿قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في‌ سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ" (توبه /۲۴) (ای رسول ما امت را) بگو که اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خویشاوندان خود و اموالی که جمع آورده‌اید و مال‌التجاره‌ای که از کسادی آن بیمناکید و منازلی را که به آن دل خوش داشته‌اید بیش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست می‌دارید منتظر باشید تا خدا امر خود را جاری سازد (و اسلام را بر کفر غالب و فاتح گرداند و شما دنیاطلبان بدکار از فعل خود پشیمان و زیانکار شوید) و خدا فسّاق و بدکاران را هدایت نخواهد کرد. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🌹🔰 | مروری بر بیانات رهبر انقلاب در دیدار پرستاران و خانواده‌های شهدای سلامت ۱۴۰۰/۰۹/۲۱ 👈 محور اول: در مورد حضرت زینب (سلام‌الله علیها) 📣 زینب کبری (سلام‌اللّه‌ علیها) توانست به همه‌ی تاریخ و همه‌ی جهان ظرفیّت روحی و عقلی عظیمِ جنس زن را نشان بدهد. زینب کبری (سلام‌اللّه‌ علیها) دو نکته را نشان داد: 🔔 اول اینکه زن میتواند اقیانوس عظیمی باشد از صبر و تحمّل؛ ♦️صبر در برابر شهادتها ♦️صبر در برابر اهانتها ♦️صبر در برابر مسئولیّت سنگین جمع‌آوری فرزندان یتیم و زنهای داغدار ♦️صبر در مسئله‌ی پرستاری از حضرت سجّاد (سلام‌اللّه علیه) 🔔دوم اینکه زن میتواند قلّه‌ی بلندی باشد از خردمندی و تدبیر 🔊 راه انداختن جهاد تبیین و جهاد روایت: زینب کبری کاری کرد که روایت او بر افکار عمومی غلبه پیدا کند که منتهی شد به ساقط شدن حکومت اموی 🎬 عقیده‌ی من این است که روی جزء‌جزء رفتار حضرت زینب در دوران اسارت بایستی ما مطالعه کنیم، تأمّل کنیم، بنویسیم، بگوییم، اثر هنری تولید کنیم. ✅ شما روایت کنید حقایق جامعه‌ی خودتان و کشور خودتان و انقلابتان را. شما اگر روایت نکنید، دشمن روایت میکند؛ دروغ میگوید [آن هم]۱۸۰ درجه خلاف واقع؛ جای ظالم و مظلوم را عوض میکند. 📛 شما اگر حادثه‌ی تسخیر لانه‌ی جاسوسی را روایت نکنید ــ که متأسّفانه نکردیم ــ دشمن روایت میکند و کرده؛با روایتهای دروغ. این وظیفه‌ی جوانهای ما است. 👈 محور دوم: در مورد پرستاران 🪴 نگاهی به ارزشهای پرستاری 🤝 پرستار کسی است که کمک میکند به انسانی که در همه‌چیز محتاج کمک است. ✍️ یکی از دستورات‌ اهل سلوک و اهل مسیر توحیدی کمک به نیازمندِ کمک است. 🌱 ارزش بعدی پرستاری این است که کار سختی است؛ کارهای سخت، اجر و ارزش بیشتری دارد. 🌾 نقطه‌ی ارزشیِ دیگر اینکه این حرکت پرستاری مایه‌ی امنیّت خاطر است. 🌴 یک ارزش مضاعف هم برای پرستاری در ایران اسلامی هست و آن، این است که مستکبرین عالم، از رنج ملّت ایران خوششان می‌آید! دلیلش بمباران‌های شیمیایی دوران دفاع‌ مقدّس و تحریم دارویی است. خب شما که پرستار هستید، اگر بتوانید در یک چنین فضائی یک لبخندی بر لب بیمار و کسان بیمار بنشانید، در واقع یک مجاهدت در مقابل استکبار کرده‌اید. 📌 اگر چنانچه دانشمندان ما واکسن کرونا را تولید نکرده بودند، معلوم نبود این واکسن چه جوری به دست ملّت ایران و مسئولین میرسید. 🪴 طبیعت کار پرستاری، سختی و تلخی است. نمونه‌هایی از سختی‌های پرستاری: 💔 مشاهده‌ی رنج و درد کشیدن، ناله‌ها و بی‌خوابی‌های بیمار ❤️‍🔥در مواقعی این سختی چند برابر میشود، مثل دوره‌ی کرونا 📝این سختی‌ها را به نظر من بایستی ملّت ایران ببینند، بفهمند، ارزش‌گذاری کنند جامعه‌ی پرستاری را. ❇️ خطابی به هنرمندانمان: ما یک کمبودی در زمینه‌ی روایت هنری این حوادث داریم، از اینها برنامه‌های هنری جذاب به وجود بیاورید با انواع هنرها؛ چه هنرهای نمایشی، چه هنرهای تجسّمی، چه شعر، چه ادبیّات. اینها سرمایه‌ی عظیم فرهنگی است. 🪴 مطالبات پرستاران: تقویت جامعه‌ی پرستاری توسط مسئولان 1️⃣ تعرفه‌گذاریِ خدمات پرستاری 🔷 من اصرار دارم وزارت بهداشت همین مسئله‌ی تعرفه را به طور جدّی در این دولت دنبال کند. این یک درخواست مهمّ پرستاران است؛ یک مطالبه‌ی واقعی است. 2️⃣موضوع کمبود پرستار 🔷 بایستی سرانه‌ی پرستار نسبت به آنچه نیاز هست تکمیل بشود؛ خیلی پایین است. 3️⃣مسئله‌ی امنیّت شغلی 🔷به پرستار، نگاه کارگرِ فصلی نداشته باشید که امروز بیاوریم، فردا بگوییم لازم نیست، بروید! 👈 محور سوم: دو نکته مربوط به قضایای سلامت 1️⃣ بازسازی شبکه‌ی بهداشت کشور و بی‌اعتنائی نکردن به پیشگیری از بیماری 2️⃣ توزیع عادلانه‌ی پزشک ❗️ آنچه که بنده میدانم این است که توزیع پزشک عادلانه نیست. در یک نقاطی از کشور ــ در نقاط دوردست ــ کمبودهایی وجود دارد؛ به توزیع عادلانه‌ی پزشک بایستی توجّه بشود. ✅ هر کسی به خدا توکّل کند، خدا او را کفایت میکند؛ این را بدانید. [البتّه] معنای توکّل به خدا این نیست که کار نکنیم؛ واضح است؛ یعنی با اعتماد به وعده‌ی الهی که فرموده اگر کار کنید برکت میدهم، کار کنیم؛ اعتماد کنیم به وعده‌ی الهی. 📲با انتشار این پست ما را همراهی کنید https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمانی از عاشقانه های شهدا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 24 : این گروه اعزامی به فرماندهی حاجی احمدی به اتفاق حاج آقای جنتی راهی غرب شد ….. مینی بوس به کرمانشاه رسید و شب را آنجا مانند. این عملیات مشترک ارتش و سپاه بود. شهید علی اکبر شیرودی فرمانده ی ارتش و سید احمد می حاجیان فرمانده ی سپاه بودند. عملیات در دوم فروردین سال ۶۰ انجام می شد… یکی از فرمانده های سپاه، همه ی رزمنده ها را جمع کرد و ابتدا کمی از وظایف آنها و موقعیت شان در جنگ گفت و آنها را از تصمیم های خود رسانه منع کرد، و سپس هدفها را شمرد و آنها را با موقعیت آنجا آشنا “ما میریم تا نگذاریم پادگان ابوذر سقوط کنه. االن عراقی ها سر ساخت: پل ذهاب و پادگان ابوذر را محاصره کردن. نصف ارتفاعات دانه خشک هم دست اوناس.” شب حمید و یارانش، حمید زنگنه و محمد فلاح، در ارتفاعات “بازی دراز” بودند. درگیری بین نیروهای ایرانی و عراقی بشدت جریان داشت. نیرو و مهمات کم بود و خطر پیش رَوی دشمن زیاد. هر لحظه عده ی زیادی کشته و زخمی می شدند. یک ساعت بیشتر طول نکشید تا دستورات را گرفتند و راه افتادند. حمید عادت نداشت به کاری نه بگوید و کلمه بلد نیستم برایش معنا نداشت. امتحان می کرد و بیشتر اوقات موفق می شد. او با اینکه هرگز به آن مناطق نرفته بود، به همراه حمید زنگنه پانصد متر جلو تر از همه راه افتاد، و حاال چه بر آنها گذشت که توانستند “کله قندی”، که منطقه ی مهمی برای پیش روی به سمت دشمن بود را ظرف یک هفته تصرف کنند، کسی نمی داند و او از این پیروزی حرفی نزد وقتی فرمانده از موضوع مطلع شد سرش را به علامت تعجب تکان داد و “چطوری این کارو کردن؟ ما قرار نبود تا اونجا بریم.” گفت: عراقی ها سعی می کردند در هنگام شب کله قندی را پس بگیرند، ولی روز ها عقب نشینی می کردند. حمید یک هفته آنجا ماند تا این منطقه بدست دشمن نیفتد. چند بار با بی سیم از طرف شهید شیرودی از او خواستند که برگردد ولی او گوش نکرد و در نگهداری آنجا اصرار ورزید تا موقعیت را تثبیت کرد. فرمانده ی عملیات، که حالا شایستگی او را در یافته بود، نیروهای کرجی را در سر پل ذهاب، که در محاصره و قیچی عراقی ها قرار گرفته بود و موقعیت حساسی داشت به او سپرد و او به عنوان فرمانده ی گروهان عازم می شود. کرجی ها در “کوره موش” یکی از ارتفات سر پل ذهاب مستقر شدند و در گیری با آمدن آنها بیشتر شد. آنها برای عقب راندن دشمن تمام تلاش خود را می کردند و منطقه را زیر نظر داشتند؛ که یک بار هم چند نفر از نیروهای خودی که برای شناسایی آمده بودند با عراقی ها اشتباه گرفته و به آنها شلیک کردند. “کوره موش” حمید سربازی را دید که بشدت ترسیده بود. او مرتب در ببینن… دختره ” حلقه ی ازدواجش را به دیگران نشان می داد و می گفت: منتظرمه، گناه داره. بزارین برگردم”. حمید این داستان را خودش با “خیلی دلم به حالش سوخت. اون افسوس تعریف می کرد و می گفت: التماس می کرد که منو بر گردونین. بهش گفتم رفیق مرد که نمی ترسه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 25 : سرباز در حالیکه چشمانش از ترس گرد شده بود به من گفت: حالت برادر که نمی ترسی. من به زنم قول دادم که برمیگردم”. کنارش “مگه میشه نترسید؟ منم می ترسم. خیلی هم می ترسم. نشستم و گفتم: اصال ترس یک امر خدادادیه … ولی این مملکت احتیاج به مردایی داره که به ترس شون غلبه کنن تا نزارن کشور بدست دشمن بیفته. حال وقت ترسیدن نیست. با خدا باش. بگو یا علی، اگه بترسی بدتر میشه” ولی فایده “نمی دونم چطوری ای نداشت. او حاضر نبود از داخل سنگر تکان بخورد. تیر خورده بود که وقتی از یک عملیات برگشتم، دیدم توی شهداس. یک لحظه فکر کردم یکی از عزیزان خودم رو از دست دادم و ضربه ی سنگینی برام بود. تا چند ساعت آشفته و بی قرار بودم و التماس های اونو فراموش نمی کردم … هنوز هم فراموش نکردم.” بالاخره حمید وارد سپاه شد دوره ی آموزشی را با مسئولیت حمید احدی به طور فشرده گذراند و در همین مدت لیاقت و شایستگی خود را نشان داد. حمید با اینکه کار با اسلحه ژ۳ را می دانست و از بیشتر آن آموزش ها اگاهی داشت صبورانه و ساکت گوش می داد و دوره را طی می کرد. تمرینها سخت و سخت تر میشد به حدی که عده ای از گروه جدا شدند و تا پایان دوره فقط بیست نفر باقی ماندند. روزهای آخر آموزش آنها در کوههای عظیمی انجام میشد. مقداری آذوقه و وسایل شخصی گذاشته و کوله هایی که تقریبا پانزده کیلو وزن داشت با خود حمل می کردند. ولی چون حمید بدن نیرومند تری داشت، بار سنگین تری را بر داشته بود. کمی که بالا تر رفتند هوا سرد تر شد و برف می بارید و صعود از کوه را مشکل می کرد. با وجود لباسهای گرم، سرما تا عمق وجودشان رخنه کرده بود. ظهر به بالای کوه رسیدند. آنجا هوا صاف بود. اول با بیلچه برف ها را کنار زدند و آتش روشن کردند تا هم گرم شوند و هم زمین خشک. بعد دور آن نشستند و ناهار خوردند و برای چند عملیات آزمایشی خودشان را آماده کردند. و دوباره شب دور آتش گرد آمدند و همان جا خوابیدندو صبح به طرف جاده چالوس حرکت کردند. را ه بسیار دشواری که خودش می گفت از جنگ سخت تر بود . دو ماه طول می کشد تا حمید با لباس سپاه به خانه آمد. علی او را در آستانه ی در خانه دید و گفت: “بالاخره لباس سپاه رو پوشیدی؟ مبارک “چه با لباس، چه بی لباس باید خدمت باشه” و حمید با لبخند جواب داد: کرد.” پدر و مادر نمی دانستند باید خوشحال باشند یا ناراحت. با شناختی که از حمید داشتند می دانستند که او یک لحظه قرار نخواهد گرفت. پدر به اعتراض به او گفت: “بالاخره کار خودتو کردی؟ باباجان حالا چرا لباس سپاه پوشیدی؟ این طوری همش باید جبهه باشی. تو که همین طوری هم “رفتم تو و حمید در پاسخ پدر گفت: می رفتی پس چرا این کارو کردی؟” سپاه که شما نگی چیکاره ی این مملکتی! حاال اگر به پرسی سرمو بالا می گیرم و میگم آقا جون من پاسدار این مملکتم.” عملیات طریق القدس برای آزاد سازی بستان آغاز شده بود و حمید هم راهی شد. مادر به او نگاه می کرد ولی حرفی نمی زد بغض غریبی گلویش را می فشرد ولی پدر بی مهابا گریه می کرد. دستش را دور “حمید تو وجود با ارزشی هستی. باید زنده گردن حمید انداخت و گفت: بمانی تا خدمت کنی پسرم” و حمید روی پدر را بوسید و با تمام مهربانی “چشم آقاجون چشم برمی گردم. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 26 : حمید در حالیکه خانواده اش نگران و بی قرار او بودند به جبهه رفت. این بار به منطقه ای بین سوسنگرد و بستان و در آنجا فرمانده یک گروه سه نفری می شود. حمید، شهید کلهر و علی کرمی. آنها با توپ ۱۰۶ کار می کردند. مرتب عراقیها را در هم می کوبیدند و کار پدافندی را به نحوه احسن انجام می دادند. عراقیها پشت رودخانه ی نیسان پدافند کرده بودند و تانک ها و نفر بر ها vرا می زدند. هر جا زرهی دشمن اقدام به عملی می کرد، حمید با توپ آنها را در هم می کوبید ،ولی نیروهای عراقی از سمت اهواز پیش روی می کردند تا جاده را بگیرند و آنرا به بستان بچسبانند و بستان را تصرف کنند. برای همین با سرعت بطرف رودخانه نیسان پیش روی می کردند. پشت پل سابله حدود سی تانک عراقی منهدم شده بود و تعداد زیادی کشته به جا گذاشته بود. در جنوب شرقی بستان امامزاده زین العابدین قرار دارد که عراقیها در آنجا مستقر شده بودند. درون امامزاده داربست زده بودند و نیروهای ایرانی را از پنجره شناسایی می کردند و می زدند. دو روز قبل، حمید بعد از پیشروی و عقب راندن عراقیها، یک گور دسته جمعی پیدا کرده بود عراقیها نا جوانمردانه تعداد زیادی از افراد ایرانی را شیهد و مجروح داخل یک گور دفن کرده بودند. حمید با کمک بقیه اجساد را بیرون آورند و به عقب فرستادند. حاال دیگر کسی نمی توانست با حمید حرف بزند. صورتش قرمز بود و حرص و غضب نسبت به دشمن از چشمانش پیدا بود. او تمام حواسش به امامزاده بود و دلش می خواست آنجا را منهدم کند ولی چون از اماکن مقدس بود اجازه نداشت. در عین حال عراقیها از این موقعیت سوء استفاده می کردند و به راحتی افراد ایرانی را به شهادت می رساند. گلوله های صد و شش هم به هدف نمی خورد و بر کلافه گی او اضافه می کرد. حمید با جواد رودبارانی با آن کلنجار می رفتند ولی درست نمی شد. مجید برادر کوچک تر حمید که به تازگی به آنها پیوسته بود، وقتی حمید را آنقدر کلافه می بیند، جلو رفت و پرسید: “چی شده حمید؟”حمید با همان بی حوصلگی گفت: “خوب نشانه گیری نمی کنه” مجید خیلی ساده گفت: “شاید لوله اش گشاد شده” حمید پرسید: “چطوری “والله اون طوری که من شنیدم، اگه میشه فهمید؟” مجید جواب داد: گلوله رو سرو ته بزاریم معلوم میشه.” گلوله را سرو ته توی توپ گذاشتند و دیدند که گلوله لق است. وقتی متوجه شدند لوله گشاد شده است،بلافاصله از تسلیحات لوله گرفتند و آن را عوض کردند. این کار تا شب طول کشید …. حالا برای اینکه نیروهای عراقی را بزنند تمرین می کردند و تانک های سوخته را هدف قرار می دادن . نقل قول از مجید: “من توی چادر نشسته بودم. حمید وارد شد دوتا چایی برداشت و دوتا خرما .به من گفت بیا …به دنبالش راه افتادم. مقداری از چادر دور شد یم روی یک بلندی نشست و گفت بشین .. من اول فکر کردم می خواد کاری براش انجام بدم ..با تعجب پرسیدم چیزی شده حمید ؟ جوابی نداد …. رفتارش عجیب بود. با تردید نگاهش کردم و کنارش نشستم. چایی و خرما را به دست من داد و خرمای خودش را در دهانش گذاشت و چایش را نوشید و همین طور به دور دست نگاه می کرد. طوری در فکر بود که جرات نمی کردم از او سئوالی بکنم https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
[°•🧡☁️•°] 💡 بلندترین ارتفاع‌برای سقوط افتادن از چشم آقاامام زمان(عج)است...😓💔 💫 💚 ○°•___☁️🧡___•°○ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌺🌱 هیچ‌‌‌وقت‌فکر‌‌نڪن ڪہ‌امام‌زمان"عج"ڪنارت‌نیست همه‌حرفا‌و‌شِکایت‌ها‌رو بہ‌امام‌زمان‌بگو... و‌‌این‌رو‌بِدون‌ڪہ‌تا‌حرکت‌نڪنی برڪتی‌نِمیاد‌سَمتت...♥️ •••✾🦋🌷🦋✾••• https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─