فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙#دعای_ماه_صفر
🍃هر روز ۱۰مرتبه قرائت شود
🍃🌀🍃
#یاحسین
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مهدوی ارفع.mp3
7.46M
درسهایی از #نهجالبلاغه
حجتالاسلام مهدوی ارفع
موضوع: تفسیر نهج البلاغه به نهج البلاغه
حکمت دوم؛ عوامل ذلت و خواری1⃣
موضوع: طمع
🍃🌀🍃
#یاحسین
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #بی_سیم_چی_عشق
خلاصه: قصه، قصه یِ عشقی در بحبوحه ی خون و بویِ باروت است.
قصه ی مَردی در دوراهی سختِ سرنوشت، بین مَرد بودن و عاشق ماندن! و چه کسی گفته که نمیتوان مردانه عاشق بود؟
همه ی قصه ها شروع و پایانی دارند. قصه ی من اما، شروعی بی پایان بود، دقیقاً از روزی که بعد از یک سال و چند ماه دیدمش؛
سرنوشت جوری دیگر ورق خورد.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#بی_سیم_چی_عشق
#پارت_پنجم 🌈
از روی پله بلند میشوم و لبخندی میزنم به دل نگرانیهای همیشگیاش
!و بدرود دبیرستان! من برم دیگه، خداحافظ مامانم -
.وایسا هانیه! من کار دارم جایی، تا یه مسیری باهات میام -
!لب میگزم و صدای عمویم هنوز هم بغض دارد
از خانه بیرون میآیم و عموسبحان قدم به قدم همراهم میشود. به چشمانِ قرمزش نگاه میکنم و
:میگویم
تو هم دیشب نخوابیدی؟ -
دستپاچه میشود، خودش را می زند به راهی که تهش را خوب بلدم؛ مگر صداقتِ چشمانش دروغ بلدند؟
.چرا، خوابیدم -
میگوید خوابیده؛ ولی چشمهای قرمزش، صدایِ گرفتهاش و موهای پریشانش چیز دیگری میگویند. تلخ
:میخندم و میگویم
!من هم نخوابیدم -
:گنگ میپرسد
تو چرا؟ -
لبخند تلخی روی لبهایم مینشیند، نگفتم صداقتِ چشمانش دروغ را بلد نیست؟
!پس نخوابیدی -
:تلختر از من میخندد و میگوید
!آره...نخوابیدم -
!سر کوچه که میرسیم و از همان فاصلهی کم، زهرا را میبینم، دنیا روی سرم آوار میشود
.اصلا یادم رفته بود امروز میآید تا با هم به مدرسه برویم
.نزدیکمان که میرسد، برق اشک در چشمانش، دلم را میسوزاند
:متحیر میگوید
آقا سبحان؟ -
عمو اصلا نگاهش نمیکند. همانطور که به نوک کفشهایش خیره است، با همان صدای بم و پر از بغض
:میگوید
!سلام زهراخانم! شنیدم عروس شدین، مبارکه خوشبخت بشین -
میگوید و راهش را کج میکند و میرود. میرود و از پشت میبینم کمری را که خم شده. من که گفته
!"بودم "عشق خانمان سوز است
چرا؟ چرا الآن باید برمیگشت؟ چرا الآنی که نمیتونم و نمیدونم چیکار کنم؟ چرا هانیه؟ چرا الآن که -
وسط اشتباهی که کردم موندم؟ چرا الآنی که دارم توی آتیش می سوزم و نه بارونی میاد تا نم بگیره
شعلههام، نه کسی آب روم می ریزه؟
اولین قطرهی اشک که از چشمانش سرازیر میشود، دستش را دنبال خودم میکشم و به سمت مدرسه
.راه میافتیم
...بیا بریم، زشته وسط خیابون -
***
!هانیه؟ بیا دیگه مادر، همه معطلِ توئیمها -
.چشم مامان، حاضرم... اومدم -
.عموسعید همه را برای شام دعوت کرده بود
.کاش میتوانستم نروم؛ اما هیچ توجیهی نداشتم برای سر باز زدن از این مهمانی
به خانهی عموسعید که میرسیم و داخل میشویم، از دیدن خانمجان آنقدر ذوق میکنم که به سمت
.آغوشش پر میکشم
:در آغوشم میکشد و میگوید
دختر گلم چهطوره؟ -
:با اشتیاق، عطرِ محمدیِ تنش را عمیق نفس میکشم و میگویم
...چهقدر دلم تنگتون بود خانمجون -
:مینا دستم را میگیرد و میگوید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#بی_سیم_چی_عشق
#پارت_ششم 🌈
بیا لوسِ خانمجون! بیا بریم چادر بدم بهت؛ وقت واسه عزیز دردونهبازی زیاده -
.میخندم و دنبالش میروم
.چادر گلداری دستم میدهد و چادر مشکیام را میگیرد
چادر را که سرم میکنم و از اتاق خارج میشویم، میان جمع مثلا نامحسوس چشم میچرخانم؛ ولی
!نمیبینمش
.رفته مسجد، الاناست که پیداش بشه -
دستپاچه به سمت فاطمه برمیگردم و شرمزده نگاهش میکنم که لبخند معناداری میزند و به آشپزخانه
.میرود
یعنی اینقدر ضایع بودم؟
.کلافه میروم سمت خانمجان و کنارش مینشینم و گرم صحبت میشویم
.چند دقیقه که میگذرد میآید
.روسریام را جلوتر میکشم
.به سمت خانمجان میآید و دستش را میبوسد
.سلام آرامی به من میدهد که آرامتر از خودش جواب میدهم
.میخواهد برود که خانمجان دستش را میگیرد و کنار خودش، درست روبروی من مینشاندش
.کم کم مینا، مریم، فاطمه و میثم نامزدش و عموسبحانِ ماتم زده به جمعمان اضافه میشوند
.مثل همیشه نقل مجلسشان میشود شیطنتهای بچگی من و بلاهایی که بر سر مهدی میآوردهام
.از خجالت سرم را پایین میاندازم
!خانمجان شروع میکند به تعریف خاطرهی سر شکستن مهدی توسط من
آره داشتم میگفتم... این هانیهی وروجک بهخاطر یه قاچ هندونه افتاد دنبال مهدیِ مظلوم من. هی -
دور حیاط میدوید دنبال این بچه. آخر سر هم که دید نمیایسته، سنگی طرفش پرت کرد که خورد به
.سرش و کلهی بچه رو شکوند
:خندهی جمع که به هوا میرود، معترض و حق به جانب میگویم
!آخه خانمجون، چرا همهی ماجرا رو نمیگین؟برداشت قاچ هندونهی به اون قرمزیم رو خورد -
:خانم جان با خنده میگوید
بعدش که برات یه قاچِ خنک آورد مادر! تو زدی کلهی بچهم رو شکوندی! اون با سرِ خونی اومد واسه تو -
.هندونه آورد
:یکدنده و لجباز میگویم
!من اون رو میخواستم... اصلا بهم چشمک میزد قرمزیش -
.گرم بود اون قاچ، مریض میشدین -
.با صدایش، خندهی جمع قطع میشود. نفسم میآید و میرود
.حس میکنم گونههایم گل انداختهاند
.عموسبحان بلند میشود و به حیاط میرود
.بهانهای پیدا میکنم و دنبالش میروم
.روی ِ تختی که گوشهی حیاط عموسعید است میبینمش، کنارش مینشینم
چی شد عمو کوچیکه؟ -
...نِمیره -
:گنگ نگاهش میکنم. با صدایی که لحظه به لحظه خشدارتر میشود میگوید
عکسِ چشمهاش از جلوی چشمهام کنار نمیره. من عوضیام هانیه؟ -
:متحیر میگویم
چی میگی عمو؟ -
.کلافه از روی تخت بلند میشود، دور خودش میچرخد و عصبی بین موهایش دست میکشد
آره، عوضیام. من خیلی عوضیام هانیه! عوضیام که به کسی فکر میکنم که هفتهی دیگه انگشتر -
یکی دیگه میشینه توی دستش! عوضیام که عکس چشمهاش از جلوی صورتم کنار نمیره... عوضیام
.که به ناموس یکی دیگه فکر میکنم
ماتِ حرکاتش، میایستم کنارش. دور میشود و چند ثانیه بعد، صدای محکم به هم خوردن در حیاط بلند
.میشود
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
15.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ #امام_زمان (عج) رو دوست داری؟
#یامهدی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#تلنگر..💥
هر وقت دیدی گناه کردی
عین خیالت نبود بدون از چشم
خدا افتادی...😔
ولی اگه گناه کردی غصه خوردی
بدون خدا هنوز میخوادت...🙃❤
#مواظب.دلتون.باشید...😊🌸
✨#الله_فے_قلبــے😍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
شهدا نجواهای ما را ميشنوند
اشک هایی که در خلوت به یادشان میریزیم را میبینند
چنان سريع دستگيری ميکنند که مبهوت ميمانی
اگرواقعا به آنها دل بسپاری با چشم دل، عناياتشان را ميبينی
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🕊🌹
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدقشنگ
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
Reza Narimani - Masalan To Ghabool Kardi (128).mp3
4.59M
مثلا تو قبول ڪردی ڪوله بارمو هم بستم!
مثلا من الان توے راه ڪرب و بلا هستم!😭
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#محرم🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
بین عراق و ایران یک تاریخ وفاداری است، که آغاز آن با
*علی و سلمان*
ادامهاش با
*مختار و کیان*
و احیایش با
*المهندس و سلیمان*
است.
🍃🌀🍃
#یاحسین
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔰 رهبر معظم انقلاب : *در دولت سیزدهم، شرطی کردنِ جامعه و نگاه به بیرون تا میزان زیادی کاسته شدهاست.*
🔻 حضرت آیتالله خامنهای، در دیدار رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت: یک توفیق دیگر این دولت این بود که جامعه را از حالت چشمانتظاری و نگاه به بیرون خارج کرد.
🔹 از اینکه دائم منتظر باشیم ببینیم دیگران دربارهی ما چه میگویند، چه تصمیم میگیرند، چه کار میخواهند بکنند، از این حالت خارج شده.
🔺 به ظرفیتهای داخل کشور اهمیت دادهشده روی آنها تکیهشده و کار دارد میشود؛ اینکه بگویند که حالا باید حتماً با فلان کشور ارتباط برقرار کنیم تا مشکلاتمان حل بشود، یا فلان گره باید از فلان جا باز بشود تا مشکلات ما حل بشود، این خیلی برای کشور مضر است. *این شرطی کردن حوادث کشور و در انتظار دیگران نگهداشتن، چیز بدی است که این الحمداللّه در دولت شما به میزان زیادی کاستهشده.* ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
🍃🌀🍃
#یاحسین
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─