eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
23.9هزار ویدیو
704 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1145674643.mp3
2.63M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 🌺 سهم روز بیست ودوم از حکمت ۱۹۱ تا حکمت ۱۹۹
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم بیست ودوم ═─═ঊঈঊ🌿🌸🌿ঈঊঈ═─═ 📒 : همانا انسان در دنيا تخته نشان تيرهای مرگ است، ثروتی كه دستخوش تاراج مصيبتهاست، با هر جرعه نوشيدنی اندوهی گلوگیر و در هر لقمه ای استخوان شکسته ای قرار دارد و بنده نعمتی به دست نياورد جز آنكه نعمتی از دست بدهد و روزی به عمرش افزوده نمی گردد جز با كم شدن روزی ديگر، پس ما ياران مرگيم و جانهای ما هدف نابودی ها، پس چگونه به ماندن جاودانه اميدوار باشيم؟در حالی كه گذشت شب و روز بنایی را بالا نبرده ،جز آن كه آن را ويران كرده، و به اطراف پراكند. ═─═ঊঈঊ🌿🌸🌿ঈঊঈ═─═ 📒 : ای فرزند آدم! آنچه را كه بيش از نياز خود فراهم كنی ، برای ديگران اندوخته ای. ═─═ঊঈঊ🌿🌸🌿ঈঊঈ═─═ 📒 : دلها را روی آوردن و پشت كردنی است، پس دلها را آنگاه به كار واداريد كه خواهشی دارند و روی آوردنی، زيرا اگر دل را به اجبار به كاری واداری كور می گردد. ═─═ঊঈঊ🌿🌸🌿ঈঊঈ═─═ 📒 : چون خشم گيرم، كی آن را فرونشانم؟ در آن زمان كه قدرت انتقام ندارم؟ كه به من بگويند، (اگر صبر كنی بهتر است.) يا آنگاه كه قدرت انتقام دارم؟ كه به من بگويند: (اگر عفو كنی خوب است.) ═─═ঊঈঊ🌿🌸🌿ঈঊঈ═─═ 📒 : (در سر راه از كنار مزبله ای عبور می كرد) و درود خدا بر او فرمود: اين همان است كه بخيلان به آن بخل می ورزند. (و در روايت ديگري نقل شد كه) اين چيزی است كه ديروز بر سر آن رقابت می كرديد. ═─═ঊঈঊ🌿🌸🌿ঈঊঈ═─═ 📒 : مالی كه نابودی آن تو را پند می دهد، از دست نرفته است. ═─═ঊঈঊ🌿🌸🌿ঈঊঈ═─═ 📒 : اين دلها همانند تن ها خسته می شوند، برای نشاط آن به سخنان تازه حكيمانه روی بياوريد. ═─═ঊঈঊ🌿🌸🌿ঈঊঈ═─═ 📒 : (وقتی شنيد كه خوارج می گويند، حكومت فقط از آن خداست)فرمود: سخن حقی است كه از آن اراده باطل دارند. ═─═ঊঈঊ🌿🌸🌿ঈঊঈ═─═ 📒 : (در تعريف جمع اوباش، فرمود) آنان چون گرد هم آيند پيروز شوند، و چون پراكنده شوند سود دهند (از امام پرسيدند چون اوباش گرد هم آيند زيان رسانند را دانستيم، اما چه سودی در پراكندگی آنان است فرمود:) صاحبان كسب و كار، و پيشه وران به كارهای خود باز می گردند، و مردم از تلاش آنان سود برند، بنا به ساختن ساختمان، و بافنده به كارگاه بافندگی، و نانوا به نانوایی روی می آورد. ═─═ঊঈঊ🌿🌸🌿ঈঊঈ═─═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکمت-4-ورع-1.mp3
715.6K
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه 🔸 شرح 9⃣ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌹 شرح 🔴 قسمت نهم 🔻امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در بخش چهارم از حکمت ۴ نهج البلاغه می فرمایند: «ورع سپر است». در نهج البلاغه ی شریف و غریب ده نکته پیرامون ورع بیان شده است که تلاش می کنیم به صورت یک هندسهٔ منظّم و نظام مند ارائه گردد. 🔷 1. تعریف ورع: ورع یعنی دوری کردن از منطقه ای که احتمال به حرام افتادن در آن وجود دارد. 🔹1.1 نسبت ورع با تقوا: نسبت ورع با تقوا را می شود دو جور بیان کرد: ورع مرتبه ی عالی تقوا است، چون تقوا یعنی "گناه نکردن و واجبات را انجام دادن" اما ورع یعنی "حتی نزدیک به گناه نشدن و جایی که شبهه ی حرام هم هست دوری کردن". از طرفی هم می شود گفت " تقوا یک چیز است و ورع چیز دیگری است، چون تقوا ترک کردن خود حرام است، اما ورع ترک کردن چیزی است که شبهه ی حرام دارد." 🔻در نهج البلاغه در حکمت ۱۱۳ آمده است: «وَ لَا وَرَعَ كَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ »؛ هیچ ورعی مانند توقف هنگام شبهه ناک بودن امری نیست . 🔺 با این نگاه که ورع را از تقوا متفاوت بدانیم میشود ورع را یکی از شعبه های زهد دانست. 🔻حضرت امیر (علیه السلام) در خطبه ی ۸۱ می فرمایند : «ای مردم زهد ورزیدن عبارت است از 🔸 1. کوتاه کردن آرزوها 🔸 2. شکرگزاری کردن هنگامی که نعمتی به شما می‌رسد 🔸 3. ورع ورزیدن هنگام حرام ها» بنابراین با این نگاه می شود ورع را شعبه ای از زهد نامید. 🔹1.2 نسبت ورع با سایر ارزش‌های بنیادین اخلاقی : می‌دانیم که ارزش های اخلاقی هم ارزش و هم رتبه نیستند و برخی از آنها ارزش های بنیادینی هستند که با آمدنشان دین به کمال می رسد و با رفتنشان انسان کاملاً بی دین می شود؛ مثلاً درباره حیا در روایات داریم "لا دینَ لمَنْ لا حیاءَ لَه" ؛ کسی که حیا ندارد دین ندارد. با این نگاه ورع با ارزش‌های بنیادین اخلاقی نسبت هایی دارد که در نهج‌البلاغه چند موردش بیان شده است. 🎙 حجت الاسلام مهدوی ارفع ↩️ ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌳شجره آشوب« قسمت بیست و دوم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔴 جبهه دنیا طلبان و منفعت طلبان 🔻اما بعد از رسیدن امام به حکومت، چون از رسیدن به این مقام، ناامید شدند، درصدد بودند به نحوی گوشه ای از قلمروی امام را به دست بگیرند و شاید نیت شان این بود که به مرور زمان، داعیه خلافت را نیز سردهند. 🔻 اما، حضرت به هیچ عنوان حاضر به مسامحه با آن ها نشد؛ زیرا امام، در صورتی که به خواسته های این دو تن در می داد، در حقیقت، مطمئن بود که آن ها بعد از مدتی، برای رسیدن به خلافت، مشروعیت امام را هم زیر سوال می برند؛ چه اینکه گفتیم آن ها با حضور در شورای شش نفره، این توهم برایشان پیش آمد که قطعا در قواره رهبری یک جامعه اسلامی هستند؛ در نتیجه آن ها نیز در عرض امام، می توانند مقام خلافت را بپذیرند. 🔻این جبهه با همراه کردن عایشه، همسر پیامبر و تحریک او، غائله جمل را برپا کردند. ما در ادامه این فصل به معرفی، سران این جبهه و نگاه امیرالمومنین به آن ها و برخورد وی پس از جنگ با این فرقه می پردازیم... 📚 کتاب شجره آشوب 💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری ↩️ ادامه دارد...
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رفتیم پایین سرهنگ انگار نگران بود ازم پرسید:تکلیفت با امیر چیه؟ من:از اول هم چیزی نبود سرهنگ:پس این همه اصرار برای هم اتاقی شدنتون چی بود من:میخواستم ببینم حرف اون چیه ک الان خودتون هم فهمیدید سرهنگ: من فکر میکردم عاشقت میمونه دخترم... من: حالا ک عاشق یکی دیگه شده! سرهنگ:غصه نخوری یه وقت..درست میشه...اگه عشقتون واقعی باشه مطمئن باش بهم میرسین... امیر نشد هستن صدتا بهتر از امیر... تو هم که ماشاءالله همچی تمومی چه از اخلاق و رفتار و چه از تیپ و قیافه و خانواده و تحصیلاتت...مطمئنم تو همین مهمونی ک پس فرداس قریب ب بیست تا خواستگار پیدا میکنی...امیرم اگه واقعا عاشقت باشه مطمئن باش فراموشت نمیتونه کنه...عشق اول هیچوقت فراموش نمیشه دخترم من:ممنون...خب دیگه من برم....خدانگهدار سرهنگ: خداحافظ....مراقب خودت باش ^لبخندی زدم و سوار ماشین شدم و رفتم توی راه لیست خرید های مامان هم کردم و همه رو گذاشتم پشت ماشین... میخورم ب چراغ قرمز و ترافیک میرم تو فکر ب اتفاقات دیروز فکر میکنم دیروز ک رفته بودم گلزار شهدا سر قبر علی داداش ام....دلم براش تنگ شده بود...همیشه وقتی ناآروم بودم منو آروم میکرد با حرفاش...خواستم با رفتن سره قبرش مثه قدیما براش درد و دل کنم و آروم شم... وقتی رسیدم خانومی رو سره قبرش دیدم...از جثش متوجه شدم ارزوعه... از وقتی ک همو دیده بودیم خیلی می گذشت سری پیش ک همو دیدیم بهم گفت ک ازم بدش میاد بخاطر کاری ک با امیر کردم... ~ دلم براش خیلی تنگ شده بود... دلم براش پر میزد بهترین رفیقم ارزو بود... همدم و غم خوارم آرزو بود... بهترین و بدترین روزا رو باهم داشتیم و چ خاطرات تلخ و شیرینی ک با هم نساختیم چادر رنگی ای ک از مادرم گرفته بودم رو داخل گلزار سر کرده بودم و ب سمت ارزو رفتم و با دستام چشماشو گرفتم آرزو:عه...فاطمه....سلام...بیمزه چشمامو ول کن... من:فاطمه نیستم....اگه گفتی من کیم؟ آرزو:صدات چقدر اشناست من:خودمم اشنام... دیگه طاقت نیاوردم بغضم شکست و از پشت بغلش کردم آرزو برگشت و تا چشمش بهم افتاد چشماش از تعجب اندازه توپ تنیس شدو مات نگاهم کرد آرزو:تو.......... حانیه خودتی؟ دستشو گذاشت رو گونم و اشکامو پاک کرد... محکمتر بغلش کردم.. چقد دلم برای این آغوش پر مهر تنگ شده بود... چقد دلم برا گذشته تنگ شده بود... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─