eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
23.8هزار ویدیو
697 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20220828-WA0004.
5.37M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه 🔸 شرح 3⃣ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌹شرح 3️⃣ 🔹 بیماری، درد و درمان در نهج البلاغه 🔰 مسأله بعدی، مسأله درد است. چند نکته درباره "درد" در نهج البلاغه بیان شده است که بنده خدمت شما عرض میکنم. 1️⃣ اولین نکته همان مطلبی است که در حکمت ۲۷ که موضوع این بحث ماست مطرح فرموده اند. حضرت می فرمایند:« إمْشِ بِدَائِكَ مَا مَشَى بِكَ»؛ "تا وقتی که امکان تحمل دارد، با درد خودت بساز". چرا؟ چون درد خودش بیماری نیست، علامت است که سیستم بدن دچار یک حمله ای ‌شده، دچار یک عدم تعادلی شده و عوامل دفاعی سیستم بدن به جنگ آن عامل بیماری رفته اند، گاهی این مبارزه در قالب تب خودش را نشان میدهد، گاهی در مقابل درد، گاهی به صورت سوزش و امثال این. 🔻 امروز هم در علم پزشکی ثابت شده که اگر کسی سریع به معالجه بپردازد و درد را تحمل نکند، این داروها و معالجه سیستم دفاعی بدنش را ضعیف می کند و دفعه بعد دیگر آن دوز دارو هم اثر نمیکند. مجبور میشود دوز دارو را یا بالا ببرد یا دارو را تغییر بدهد و داروی قوی تری استفاده کند. اما اگر تا جایی که ممکن است درد را تحمل کند، این سیستم طبیعی که خداوند تعبیه کرده است، خودش به جنگ عوامل بیماری زا می رود و مشکل را حل می کند. پس یک مسئله این شدکه دردی که ناشی از بیماری هست را تا جایی که ممکن است تحمل کن که این باعث تقویت سیستم دفاعی بدن می شود. 2️⃣ نکته دوم که امیرالمؤمنین بیان میفرمایند اینکه درد برای مؤمن اگر اختیاری نباشد، یک لطف است چون باعث ریزش گناهانش می شود. در حکمت ۴۲ آمده است وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عیادت یکی از بیماران رفتند، اینگونه فرمودند: "خدا آنچه را كه از آن شكايت داری- یعنی این دردی که از آن شکایت داری- (بيماری) موجب كاهش گناهانت قرار داد، در بيماری پاداشی نيست امّا گناهان را از بين می برد و آنها را مانند برگ پاييزی می ريزد و همانا پاداش در گفتار به زبان و كردار با دست ها و قدم هاست و خدای سبحان به خاطر نيّت راست و درون پاك، هركس از بندگانش را كه بخواهد وارد بهشت خواهد كرد. ⏪ پس بیماری مؤمن میتواند یکی از اسباب ریزش و آمرزش گناهانش باشد. 3️⃣ نکته آخر در مورد "درد" این است که انسان خود ساخته بعد از اینکه خوب شد، درد خودش را بیان می کند؛ نه در موقعی که درد دارد و بیمار است. 🔻امیرالمؤمنین (علیه السلام) در حکمت ۲۸۹ از برادری الهی یاد می کنند که در گذ‌شته داشته اند و او از دنیا رفته است. اوصاف جالبی از او نقل می کنند، یکی از آن اوصاف این است: « وَ كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ»؛ یعنی آن دوست من هیچ وقت از درد شکوه نمیکرد مگر بعد از تندرستی. که این شکوه از درد بعد از تندرستی در واقع یعنی "شکر نعمت"؛ یعنی می گفت خدا را شکر دو هفته پیش یک دل دردی داشتم الحمدالله خوب شد. در هنگام درد دردش را به کسی نمی گفت اما بعد از درد این را بیان می کرد به گونه ای شکر نعمت سلامتی را میکرد، این هم از بحث درد. 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع ↩️ ادامه دارد...
🌳شجره آشوب« قسمت هشتادم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻مسئله مهم اینکه مروان، عامدا مردم را برای قتل عثمان تحریک می کرد؛ زیرا او با این کار قصد داشت معترضان را جری تر کند تا هرچه زودتر عثمان حذف شود. دلیل این امر هم این بود که در صورت زنده ماندن عثمان، وی مجبور می شد تا ساختارهای حکومتی خود را اصلاح سازد؛ به این نحو که یااستانداران اموی را تغییر دهد یا خودش از خلافت کناره بگیرد که در هر دو صورت خلافت از دست بنی امیه خارج می شد و مروان و معاویه نیز به هیچ وجه این را نمی خواستند. 🔻 به همین دلیل می بینیم زمانی که عثمان از معاویه درخواست کمک می کند وی عمدا سپاه خود را نگه می دارد تا خبر قتل عثمان برسد و به شام بازگردد. 🔻3. زمانی که عثمان به قتل رسید، در خانه او، هجده مرد از بنی امیه حضور داشتند. از جمله اینها، مروان بن حکم بود. سوال اینجاست: چگونه عثمان در خانه خود به قتل می رسد ولی بنی امیه عملا هیچ کاری برای حفظ او نمی کنند؟ در مروج الذهب آمده است که «اگر مروان و بنی امیه، معترضان را دفع می کردند، عثمان کشته نمی شد.» 📚 کتاب شجره آشوب 💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری ↩️ ادامه دارد...
568.8K
📚 💐هفتاد نکته تربیتی از حدیث شریف کساء ح نکات تربیتی حدیث کساء : ۴۱-تایید کلام شوهر با بیانی صمیمی تر ۴۲-احترام داماد به پدر همسرش ۴۳- اذن گرفتن مرد از پدر همسرش در خانه خود https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸💜 💜🌸 کمی که به سکوت گذشت گفت: _شما اصلا از من خوشتون میاد؟؟ اگه قرار باشه واقعا با من زندگی کنین؟؟😊 از حرکت ایستادم، ایستاد و نگام کرد، چی میگفتم، میگفتم یه ساله ذهنم درگیره نگاهی که به من نکردی،🙈☺️ چی میگفتم، میگفتم من احساس رو از تو یاد گرفتم، میگفتم تمام احساسات من خلاصه شده در عطر یاست .. سکوتمو که دید اروم پرسید: _اگه من رفتم و شهید شدم چی، چیکار میکنین؟!😊 امشب داشت شب بدی میشد برام، نمی خواستم انقدر زود به رفتنش فکر کنم -مگه نگفتین حالتون خوب نیست، میتونم بپرسم چرا؟!!😊 بحث رو که عوض کردم چیزی نگفت و جواب سوالم رو داد: _دلم برای دوستم تنگ شده، حسین، دیشب براش روضه گرفته بودن تو محلمون.. حسین دوست دوران دبیرستانم بود، خیلی باهم صمیمی بودیم بعد دبیرستان بابا منو برای ادامه تحصیل فرستاد خارج ولی حسین رفت حوزه پرسیدم: _فوت شدن که روضه گرفته بودن؟؟ نگاهی بهم کرد و با بغضی که تو صداش حس میکردم گفت:😢 _نه ... فوت نشده، این اواخر تمام صحبتا و پیامامون در مورد جنگ و شهادت بود، قرار بود باهم بریم سوریه، من منتظر بودم ترمم تموم شه، اما حسین طاقت نیاورد، رفت، دو هفته بعد رفتنش ... دستی به چشمای خیسش کشید، باور نمی کردم،😭عباس داشت گریه می کرد، - شهید شد ... پیکرشم برنگشت ... هنوزم اونجاست ... منتظرِ من ... قدماشو کمی تند کرد تا ازم فاصله بگیره، من اما ایستادم، اشکای عباس دلمو به درد آورده بود،💗😢 پس تموم بی تابیش برای رفتن به خاطر رفیقش بود، رفیقی که چه زود پر کشیده بود.... رو نیمکت نشسته بودم تا عباس بیاد، نمیدونستم کجا رفته، گوشیمو دراوردم و ساعت رو نگاه کردم داشت یازده🕚 میشد، دیر کرده بود تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم، 📱داشتم دنبال شماره اش میگشتم که صدای پای کسی رو حس کردم، نمیدونم چرا کمی داشتم میترسیدم .. تو تاریکی ایستاده بود، 😨 بلند شدم و صداش زدم: _ عباس!! اومد جلو و گفت:👤 _خانومی این موقع شب اینجا چیکار میکنی رومو از چهره کریه ش برگردوندم و باز مشغول گشتن شماره شدم که اومد نزدیک تر... و خواست دستشو دراز کنه طرفم، سریع خودمو عقب کشیدم چشمام از ترس گشاد شده بود، 😳😰دستام به وضوح میلرزید، جیغ خفیفی کشیدم و به سرعت شروع کردم به سمت خیابون دویدن، تو تاریکی یکدفعه پام گیر کرد به چیزی و محکم با کف دست و زانوهام خوردم زمین، از درد آخ ی گفتم،😖 خواستم بلند شم که پاهایی جلوم سبز شد، چشمام از درد و سوزش پرِ اشک شده بود، نگاهش کردم،👀 با چشمایی که از اشک قرمز شده بود و نگرانی توشون موج میزد نگاهم کرد و گفت: _حالت خوبه معصومه؟!😨 متوجه جمله اش نشدم درست، درد رو فراموش کردم اون مردی که قصد مزاحمت داشت رو هم فراموش کردم، اینکه منو چند دقیقه تنها گذاشته بود و رفته بود هم فراموش کردم، فقط به یه چیز فکر می کردم ... منو معصومه صدا کرد!! . ... 📚 💛💚💛💚💛💚💛💚💛 💌نویسنده: بانوگل نرگـس 💛💚💛💚💛💚💛💚💛 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💜🌸 💜🌸 بعد اون شب دنیای من تغییر کرد،رفتارای عباس هم تغییر کرد،😊 حالا دیگه توجهش روی من بود، تازه زندگی داشت روی خوشش رو نشونم میداد، ساعتای زیادی رو باهم میگذروندیم، 😍❤️😍 بیشتر باهام صحبت می کرد .. گرچه بیشتر صحبتامون درمورد جنگ و سوریه و رفیقش حسین بود.. ولی من ساعتای کنار عباس بودن و دوست داشتم حتی اگر صحبتایی در مورد خودمون نمیشد.. هر روز که میگذشت بیشتر بهش وابسته میشدم، و وقتی حرف از رفتنش میزد دلم بدجور میلرزید،😢 . . یه ماه انقدر به سرعت گذشت که نفهمیدم، با خستگی از دادن آخرین امتحان برگشته بودم .. بوی خوش غذا بد جور اشتهامو باز کرد،😇😋 باز مامان با دستپخت خوبش این بوی خوش رو راه انداخته بود، سلام بلندی کردم که مامان با خوش رویی جوابم و داد و گفت:😊 _عباس اومده! سه روز بود که ندیده بودمش رفته بود تهران، با خوشحالی گفتم: _واقعا؟!!! 😍 +آره تو اتاق محمده😉 چادر و کیفمو انداختم رو مبل و سمت اتاق محمد رفتم، تقه ای به در زدم و وارد شدم، با خوشحالی سلام کردم که هردوشون جوابمو دادن .. عباس با دیدنم با هیجان بلند شد اومد سمتم، 😍😃چشماش از خوشحالی برق میزد، نگاهمو از محمد که سرش پایین بود😔 و تو فکر گرفتم، و به چشمای پر از خوشحالی عباس دوختم ... نمیدونم چرا ته دلم خالی شد یکدفعه.. باشوق نگاهم میکرد ..😥 دلم می خواست بپرسم دلیل خوشحالیش رو .. اما زبونم نمی چرخید .. شاید چون میدونستم چرا خوشحاله.. آروم با اشکی از شوق که تو چشماش جمع شده بود گفت: _کارام جور شد بالاخره .. دارم میرم معصومه .. دارم میرم ..☺️😍 با جمله اش قلبم کنده شد،😥😢 بالاخره رسید، رسید روزی که منتظرش بودم .. چه زود هم رسید .. چه زود ..😢 .... 📚 💛💚💛💚💛💚💛💚💛 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 💛💚💛💚💛💚💛💚💛 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌷🕊🍃 مشتاقمـ برای یڪ تخریبـ به دست شما آسمانے‌ها ڪه زیر و رو شود، ناخالصے‌هاے نفسِ زمین‌گیرم 🕊 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─