🌙دعای روز اول ماه مبارک رمضان🌙
🌻بِسم الله الرحمن الرحیم🌻
🌿ฯ.....................................ฯ🌿
َاَللّهُمَّ اجْعَلْ صِیامے فیهِ صِیامَ الصّائِمینَ ، وَ قِیٰامی فیهِ قیٰام القائمِینَ ، وَنَبِّھْنے فیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغافِلینَ ، وَ هَبْ لی جُرْمی فیهِ یٰا اِلهَ الْعالَمینَ ، وَ اعْفُ عَنّی یٰا عٰافِیاً عَنِ الْمُجْرِمینَ
🌿ฯ......................................ฯ🌿
معنی دعای روز اول
🌙ماه مبارک رمضان🌙
☘'خدایا روزه ی مرا در این مانند روزه داران حقیقی قرار ده و اقامه ی نمازم را مانند نماز گزاران واقعی مقرّر فرما و مرا از خواب غافلان هوشیار و بیدار ساز و هم در این روز جرم و گناهم را ببخش ای خدای عالمیان و از زشتی هایم عفو فرما ای عفو کننده گناهکاران عالم' ☘!
#ماهِ_مهمانے
『⚘@khademenn⚘』
#رمضان🌙
#دعای_روزاول
کاش، در این رمضان لایق دیدار شوم
سحری با نظر لطف تو بیدار شوم
کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان
تا که همسفره تو لحظه ی افطار شوم
حلول ماه مبارک رمضان مبارک باد🌺🌺🌺🌺 اللهم عجل لولیک الفرج
『⚘@khademenn⚘』
7.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دعای روز اول مـاه مبـارکــ رمضـان 🌹
『⚘@khademenn⚘』
اسرار روزه _1.mp3
10.97M
#اسرار_روزه ۱
| آقاجان ، خانم جان؛
برای خدا، #شما اصلاً مهم نیستید |❗️
شما در ماه رمضان محدود میشوید،
تا بهرهاش را کسِ دیگری ببرد ....
💥روزه دقیقاً به همین معناست!
#استاد_شجاعی 🎤
『⚘@khademenn⚘』
#ریحانه
فقط خود چادریا میدونن😍
لذت نگاههایخدا ... توی ماه رمضونو 😌
چون فقط اونه که میدونه ، بخاطرش روزه گرفتی و تو گرما و زیرآفتاب چادږ سر کردی😇😇😇
『⚘@khademenn⚘』
دلانہ✨
میگما...
مهربونم!مناگهپاموکجگذاشتم،بیادبیکردم،ببخشید🙏🏼
میشهبامجازاتتادبمنکنی؟!
نمیتونمدوومبیارممگرخودتبهفریادمبِــرَسۍ🙃❣
.
.
.
اِلهےلاتؤَدِبنۍبِعُقُوَبتِڪ...
#دلانه
#دعاۍابوحمزهثمالے
『⚘@khademenn⚘』
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
🌸#پارت1
با حس یه چیزی روی صورتم
چشمامو باز کردم.
با دیدن امیربالای سرم یه جیغ بنفشی کشیدم.
امیر دستشو گذاشت روی دوتا گوشش.
امیر: چته دیونه ،مگه جن دیدی ؟
- نمیری تو،تو خوده جنی،سکته کردم این چه قیافه ایه
که درست کردی ؟
امیر: جدی ؟ ،پس از فردا همینجوری بیدارت میکنم تا
زودتراز شرت خلاصشم
( بالش کنار دستمو پرت کردم سمتش) :زبونت لال شه
امیر:پاشو ،پاشو ،باید بریم فرش بشوریم
-من خوابم میاد ،خودت برو زحمتش و بکش
امیر:نیای ،بد میبینیاااااا
-برو بابا
( دراز کشیدمو سرمو گذاشتم زیرپتو )
چند دقیقه بعد امیرپتومو کنارزد توی دستش که کف
بود ،کفو مالید به صورتم
-وااااااییییی امیرررر میکشمت
حالا امیربدو ،من بدو
امیراز در خونه رفت توی حیاط
منم یه جارو که دم در خونه بود و برداشتمو دنبالش کردم
امیر شیلنگ آب و باز کرد و گرفت سمت من
امیر: آیه بیای جلو ،آب بارونت میکنم
-من تو رو میکشم ،من پوستت و قلفتی میکنم
امیر: فعلن که سلاح اصلی دست منه
.یه قدم رفتم سمتش که شیلنگ آب و گرفت سمت من، و
جیغ کشیدم.
مامان از داخل خونه اومد بیرون.
مامان: چه خبرتونه
- مامان ببین پسرت ،چیکار کرده با من
( مامان با دیدن صورت کفیم ،خندید )
- میخندی مامان
مامان : (یه کم لبخند شو محو کرد )عع امیر،این چه کاری
بود کردی
امیر: تقصیر خودشه ،بهش گفتم بیا بد میبینی
-یعنی دعا کن دستم بهت نرسه
صدای زنگ دراومد
امیر:رضاست ،اومده کمک
با شنیدن این حرف ،تن تن رفتم داخل خونه ،صورتمو
شستم و از داخل پذیرایی ،پرده رو کنارزدم
دیدم امیر و رضا در حال شستن فرش هستن ،با دیدن رضا
لبخندی به لبم اومد
مامان: به چیمیخندی؟
- ها، هیچی
مامان : لباست و بپوش برو کمکشون
- باشه
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 🌸#پارت1 با حس یه چیزی روی صورتم
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت2
لباسمو پوشیدم،چادرمو سرم گذاشتم رفتم داخل حیاط
با دیدن رضا تپش قلب میگرفتم ،احساس میکردم کل
صورتم از خجالت سرخ شده
.رضا و امیر در حال شستن فرش بودن
- سلام
(رضا با دیدنم ایستاد و مثل همیشه روی لبش لبخند بود ):
سلام خوبی؟
- مرسی
امیر: احوالپرسیتون تمام شد بسم ا...شروع کنین
با دیدن امیر که داشت روی فرش طی میکشید
چشمم به شیلنگ آب خورد
آروم از کنارش رد شدم.
شیلنگ آب و دستم گرفتم،شیرآب و آروم باز کردم
رفتم سمت امیر.ازپشت شیلنگ و گذاشتم روی گردنش و امیر مثل ملخ از
جاش پرید.😂 - جلو نیایاااا سلاحت دست منه
امیر: اه لعنتی فراموش کردم.
رضا هم با دیدنمون میخندید
شیلنگ آب و گرفتم سمتشو و دور حیاط میدویدیم
. امیر: آیه ،یعنی دستم به اون شیلنگ برسه روزگارتو سیاه
میکنم
- شتر در خواب بیند پنبه دانه😂😂
بعد از کلی دویدن آخربه خاطر داد و هوار مامان رفتیم
سمت فرشا.منم ازترس اینکه امیرتلافی نکنه
شیلنگ و تو دست خودم گرفتم و مشغول شستن فرشا
شدیم.امیرم مثل موش آبکشیده ،میلزید و زیرلب برام خط و
نشون میکشید.
صدای زنگ در حیاط اومد.
امیربلند شد بره سمت در که گفتم:
- نمیخواد جناب عالی به کارت ادامه بده ،خودم در و باز
میکنم.
همونجور شیلنگ که توی دستم بودسمت دروازه رفتم و
درو باز کردم.معصومه بود خواهررضا.
- سلام خوبی؟
معصومه: سلام ،صدای جیغتون تا اتاقم میاومد ،دارین
چیکار میکنین ؟
- داریم به دستورمامان خانم فرش میشوریم.
(یه دفعه به چشمای گرد شده معصومه نگاهی کردم)
- چیزی شده
معصومه: آ...آیه پشت سرت.
( برگشتم پشت سرمو نگاه کردم ،که یه دفعه یه سطل آب و
کف رو سرم خالی شد )
『⚘@khademenn⚘』