eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
337 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
ماه خدا آمد ماه خدا نمی آیی؟! 『⚘@khademenn⚘』
🌙دعای روز اول ماه مبارک رمضان🌙 🌻بِسم الله الرحمن الرحیم🌻 🌿ฯ.....................................ฯ🌿 َاَللّهُمَّ اجْعَلْ صِیامے فیهِ صِیامَ الصّائِمینَ ، وَ قِیٰامی فیهِ قیٰام القائمِینَ ، وَنَبِّھْنے فیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغافِلینَ ، وَ هَبْ لی جُرْمی فیهِ یٰا اِلهَ الْعالَمینَ ، وَ اعْفُ عَنّی یٰا عٰافِیاً عَنِ الْمُجْرِمینَ 🌿ฯ......................................ฯ🌿 معنی دعای روز اول 🌙ماه مبارک رمضان🌙 ☘'خدایا روزه ی مرا در این مانند روزه داران حقیقی قرار ده و اقامه ی نمازم را مانند نماز گزاران واقعی مقرّر فرما و مرا از خواب غافلان هوشیار و بیدار ساز و هم در این روز جرم و گناهم را ببخش ای خدای عالمیان و از زشتی هایم عفو فرما ای عفو کننده گناهکاران عالم' ☘! 『⚘@khademenn⚘』
°•|💛💫🌿🖇|•° 『⚘@khademenn⚘』
🌙 کاش، در این رمضان لایق دیدار شوم سحری با نظر لطف تو بیدار شوم کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان تا که همسفره تو لحظه ی افطار شوم حلول ماه مبارک رمضان مبارک باد🌺🌺🌺🌺 اللهم عجل لولیک الفرج 『⚘@khademenn⚘』
اسرار روزه _1.mp3
10.97M
۱ | آقاجان ، خانم جان؛ برای خدا، اصلاً مهم نیستید |❗️ شما در ماه رمضان محدود می‌شوید، تا بهره‌اش را کسِ دیگری ببرد .... 💥روزه دقیقاً به همین معناست! 🎤 『⚘@khademenn⚘』
فقط خود چادریا میدونن😍 لذت نگاه‌های‌خدا ... توی ماه رمضونو 😌 چون فقط اونه که میدونه ، بخاطرش روزه گرفتی و تو گرما و زیرآفتاب چادږ سر کردی😇😇😇 『⚘@khademenn⚘』
دلانہ✨ میگما... مهربونم!من‌اگه‌پامو‌کج‌گذاشتم،بی‌ادبی‌کردم،ببخشید🙏🏼 میشه‌‌با‌مجازاتت‌ادبم‌نکنی؟! ‌نمیتونم‌دووم‌بیارم‌مگر‌خودت‌‌به‌فریادم‌بِــرَسۍ🙃❣ . . . اِلهے‌لا‌‌تؤَدِبنۍبِعُقُو‌َبتِڪ... 『⚘@khademenn⚘』
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 🌸 با حس یه چیزی روی صورتم چشمامو باز کردم. با دیدن امیربالای سرم یه جیغ بنفشی کشیدم. امیر دستشو گذاشت روی دوتا گوشش. امیر: چته دیونه ،مگه جن دیدی ؟ - نمیری تو،تو خوده جنی،سکته کردم این چه قیافه ایه که درست کردی ؟ امیر: جدی ؟ ،پس از فردا همینجوری بیدارت میکنم تا زودتراز شرت خلاصشم ( بالش کنار دستمو پرت کردم سمتش) :زبونت لال شه امیر:پاشو ،پاشو ،باید بریم فرش بشوریم -من خوابم میاد ،خودت برو زحمتش و بکش امیر:نیای ،بد میبینیاااااا -برو بابا ( دراز کشیدمو سرمو گذاشتم زیرپتو ) چند دقیقه بعد امیرپتومو کنارزد توی دستش که کف بود ،کفو مالید به صورتم -وااااااییییی امیرررر میکشمت حالا امیربدو ،من بدو امیراز در خونه رفت توی حیاط منم یه جارو که دم در خونه بود و برداشتمو دنبالش کردم امیر شیلنگ آب و باز کرد و گرفت سمت من امیر: آیه بیای جلو ،آب بارونت میکنم -من تو رو میکشم ،من پوستت و قلفتی میکنم امیر: فعلن که سلاح اصلی دست منه .یه قدم رفتم سمتش که شیلنگ آب و گرفت سمت من، و جیغ کشیدم. مامان از داخل خونه اومد بیرون. مامان: چه خبرتونه - مامان ببین پسرت ،چیکار کرده با من ( مامان با دیدن صورت کفیم ،خندید ) - میخندی مامان مامان : (یه کم لبخند شو محو کرد )عع امیر،این چه کاری بود کردی امیر: تقصیر خودشه ،بهش گفتم بیا بد میبینی -یعنی دعا کن دستم بهت نرسه صدای زنگ دراومد امیر:رضاست ،اومده کمک با شنیدن این حرف ،تن تن رفتم داخل خونه ،صورتمو شستم و از داخل پذیرایی ،پرده رو کنارزدم دیدم امیر و رضا در حال شستن فرش هستن ،با دیدن رضا لبخندی به لبم اومد مامان: به چیمیخندی؟ - ها، هیچی مامان : لباست و بپوش برو کمکشون - باشه 『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 🌸#پارت1 با حس یه چیزی روی صورتم
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 لباسمو پوشیدم،چادرمو سرم گذاشتم رفتم داخل حیاط با دیدن رضا تپش قلب میگرفتم ،احساس میکردم کل صورتم از خجالت سرخ شده .رضا و امیر در حال شستن فرش بودن - سلام (رضا با دیدنم ایستاد و مثل همیشه روی لبش لبخند بود ): سلام خوبی؟ - مرسی امیر: احوالپرسیتون تمام شد بسم ا...شروع کنین با دیدن امیر که داشت روی فرش طی میکشید چشمم به شیلنگ آب خورد آروم از کنارش رد شدم. شیلنگ آب و دستم گرفتم،شیرآب و آروم باز کردم رفتم سمت امیر.ازپشت شیلنگ و گذاشتم روی گردنش و امیر مثل ملخ از جاش پرید.😂 - جلو نیایاااا سلاحت دست منه امیر: اه لعنتی فراموش کردم. رضا هم با دیدنمون میخندید شیلنگ آب و گرفتم سمتشو و دور حیاط میدویدیم . امیر: آیه ،یعنی دستم به اون شیلنگ برسه روزگارتو سیاه میکنم - شتر در خواب بیند پنبه دانه😂😂 بعد از کلی دویدن آخربه خاطر داد و هوار مامان رفتیم سمت فرشا.منم ازترس اینکه امیرتلافی نکنه شیلنگ و تو دست خودم گرفتم و مشغول شستن فرشا شدیم.امیرم مثل موش آبکشیده ،میلزید و زیرلب برام خط و نشون میکشید. صدای زنگ در حیاط اومد. امیربلند شد بره سمت در که گفتم: - نمیخواد جناب عالی به کارت ادامه بده ،خودم در و باز میکنم. همونجور شیلنگ که توی دستم بودسمت دروازه رفتم و درو باز کردم.معصومه بود خواهررضا. - سلام خوبی؟ معصومه: سلام ،صدای جیغتون تا اتاقم میاومد ،دارین چیکار میکنین ؟ - داریم به دستورمامان خانم فرش میشوریم. (یه دفعه به چشمای گرد شده معصومه نگاهی کردم) - چیزی شده معصومه: آ...آیه پشت سرت. ( برگشتم پشت سرمو نگاه کردم ،که یه دفعه یه سطل آب و کف رو سرم خالی شد ) 『⚘@khademenn⚘』