eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
337 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت: ما اصلا دعاے بی اجابت نداریم... یه وقت می بینے اون دنیا کلی ثواب ریختن پات میگن،بیا اینهمه برای شما جاے همون دعاهایی ڪه تو دنیا خواستی ونشد:))💔 🕊🍃 @az_shohada_ta_karbala
📵 ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ 🗺ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ🖱 ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻤﺴﺮﺵ🧕 ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ👨‍🦽 ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ...؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ😡 ﮔﻔﺖ: ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ..😏 اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»!😲 ✅آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ_ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ!؟ ‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️ ﻣﺎﺩﺭ🧕 ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ 🕔ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ: ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ❤️ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ🚪 ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ🗣 : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ😤؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ😳 ... ‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️ 🔥 و اما وضعیت خیلی از ما: پروفایل هایی از جنس خدا ، شهدا و... زندگی و باطنی دور از خدا... 🍂 😔 @az_shohada_ta_karbala
کمرم شکست...! شهید❤️مدافع حرم محمد حسین محمد خانی( حاج عمار) حاج عمار که شهید شد،نیروهایش که اغلب غیر ایرانی بودند پشت بی سیم میگفتند《حاج عمار استشهد》سریع از اتاق عملیات گفتیم: حاج عمار شهید نشده، حالش خوبه، فقط کمی جراحت داره. گفتیم مجروح شده که شیرازه کار از هم نپاشد. این نیرو ها دو،سه سال بود که با حاج عمار کار میکردند. نمیخواستیم نگرانی در دلشان ایجاد شود. پشت بی سیم گفتیم: فلانی! نگو حاج عمار شهید شده، نگذار همه نیروها متوجه شوند و روحیه شان را از دست بدهند. از این طرف در اتاق عملیات غوغا بود. یکی از دوستان از پشت میزش افتاد کف اتاق. از حال رفت. پاهایش را دراز کردیم. به هوشش آوردیم و آب قند دادیم بهش، به فکر این بودیم چه کسی را جایگزین حاج عمار حاج عمار کنیم. کسی که جنگنده، خستگی ناپذیر، شجاع و مدیر باشد و با نیرو ها بجوشد. واقعا کسی را نداشتیم. حاج قاسم❤️ بعد از شهادت حاج عمار گفت:《کمرم شکست.》 @az_shohada_ta_karbala
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_63 با بالا رفتن از تپه؛ تکه ای سنگ از بالا سر
🌷 🍂 💜 ــــ آرومتر خانم! پرستار چشم غره ای به مهیا رفت. ــــ تموم شد. مهیا، نگاهی به دست گچ گرفته اش انداخت. شهاب در زد و داخل شد. ـــ کارتون تموم شد؟! ـــ آره! ـــ خب پس، بریم که همه منتظرتون هستند. شهاب به سمت صندوق رفت. بعد از تصفیه حساب به سمت در خروجی بیمارستان رفتند. *** مهیا سوار ماشین شد. شهاب هم پشت فرمان نشست. ـــ سید... ـــ بله؟! ــــ مامان و بابام فهمیدند؟! شهاب ماشین را روشن کرد. ـــ بله!متاسفانه الانم خونه ما منتظر هستند... ــــ وای خدای من! * ــــ مریم مادر، زود آب قند رو بیار... شهین خانم به سمت مهلا خانم برگشت. ــــ مهلا جان! آروم باش توروخدا! دیدی که شهاب زنگ زد، گفت که پیداش کرده... مهلا خانم با پریشانی اشک هایش را پاک کرد. ـــ پیداش نکرده؛ اینو میگید که آرومم کنید. مریم، لیوان را به دست مادرش داد. و با ناراحتی به مهلا خانم خیره شد. ــــ دخترم از تاریکی بیزاره خیلی میترسه... قربونت برم مادر! شهین خانم سعی میکرد مهالا خانم را آرام کند. مریم نگاهی به حیاط انداخت. محسن و پدرش و احمد آقا در حیاط نشسته بودند. احمد آقا با ناراحتی سرش را پایین انداخته بود و در جواب حرف های محسن که چیزی را برایش توضیح می داد؛ سرش را تکان می داد. مریم به در تکیه داد و چشمانش را بست. از غروب که رسیده بودند، تا الان برایش اندازه صد سال طول کشیده بود. با باز شدن در حیاط چشمانش را باز کرد و سریع به سمت در رفت. با دیدن شهاب با خوشحالی داد زد: ــــ اومدند! اما با دیدن مهیا شل شد... همه از دیدن دست گچ گرفته مهیا و پیشانی و لب زخمی مهیا شوکه شدند. مهیا تحمل این نگاه ها را نداشت، پس سرش را پایین انداخت. با صدای مهلا خانم همه به خودشان آمدند. ــــ مادر جان! چه به سر خودت آوردی؟! به طرف مهیا رفت و او را محکم در آغوش گرفت. مهیا از درد چشمانش را بست . شهاب که متوجه قضیه شد، به مهلا خانم گفت: ــــ خانم رضایی دستشون شکسته بهش فشار وارد نکنید. مهلا خانم سریع از مهیا جدا شد. ــــ یا حسین! دستت چرا شکسته؟! دستی به زخم پیشانی و لب مهیا کشید. ـــ این زخم ها برا چیه؟! با اشاره ی محمد آقا شهین خانم جلو آمد. ـــ مهلا جان بیا بریم تو! میبینی مهیا الان حالش خوب نیست؛ بزار استراحت کنه. مهلا خانم با کمک شهین خانم به داخل رفتند. احمد آقا جلوی دخترش ایستاد. نگاهی به شهاب انداخت. شهاب شرمنده سرش را پایین انداخت. ــــ شرمنده حاجی! ــــ نه بابا...تقصیر آقا شهاب نیست! تقصیر منه! خودش گفت نرم پایین ولی من از اتوبوس پیاده شدم، بدون اینکه به کسی بگم رفتم یه جا دیگه! با سیلی که احمد آقا به مهیا زد، مهیا دیگر نتوانست حرفش را ادامه بدهد. محمد آقا به سمت احمد آقا آمد. ـــ احمد آقا! صلوات بفرست... این چه کاریه؟! محسن، سرش را پایین انداخت و به دست های مشت شده ی شهاب، خیره شد.......... ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت107 بعد از عکس گرفتن و تبریک
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 تلگراممو باز کردم دیدم یه عکس فرستاده دانلودش کردم دیدم اسم منو که داخل گوشیش ذخیره کرده بود عکس گرفته اسممو نوشته بود« همه زندگی من » لبخندم بیشتر شد و باز چیزی نتونستم بنویسم که دوباره پیام داد لطفا ازاسم من داخل گوشیت عکس بده ببینم رفتم داخل مخاطبین اسمشو ویرایش کردم نمیدونستم چی بنویسم ،بعد از کلی فکرنوشتم آقا سید عکس گرفتم و براش فرستادم دوباره پیام داد: آقا سید و همه به من میگن ،نمیشه یه چیز متفاوت بنویسی؟ براش نوشتم: بزارید فکر کنم بازبهتون میگم جواب داد: من عاشق این فکر کردناتم،میدونم آخرش یه چیز خوب پیدا میکنی انگار کنارم بود و این حرف و میزد داشتم از خجالت ذوب میشدم اون شب تا صبح فقط داشتم به این فکر میکردم اسمشو چی بزارم توی گوشیم سید جان علی آقا سیدم علی جان یعنی خودم با گفتن این اسما کلی خندیدم ، بعد از خوندن نماز صبح خواستم بخوابم که یه اسم به ذهنم رسید ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
امشب با عرض پوزش فعالیت نداریم🙏🏻 اگر کسی میتواند خادم کانال بشود بہ پیوی مدیر مراجعه کند🌸 شبتون شهدایی🌌 قبل خواب وضو یادتون نره💦 نگاه شھدا بدࢪقه راهتون🌹 یاعلے✋🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*سلامـ جانان !* 💛 دخیل بستہ‌ نگاهم بہ‌ جاۍ خالیتان دلمـ گرفتہ‌ نگارا، بگو نشانیتان 😔 🤲🏻 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 . گفتہ‌بودم‌که‌به‌ڪسی‌عشق‌نخواهم‌ورزید‌ روضه‌خوان‌گفٺ‌حسین‌(ع)توبہ‌ی‌من‌ریخت‌بہم💔🙂 . ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
~🌷🍃 ^'💜'^ ازشناسایی آمد و خوابید بچه‌ها چون میدونستن خستس بیدارش نکردن بیدار که شد با ناراحتی گفت مگر نگفتم بیدارم کنید؟ آهی کشید وگفت افسوس که آخرین نماز شبم قضا شد🥺 فردایش مهدی شهید شد.🥀 ♥️ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
¦🧡¦ 💥 ‌اگه‌همین‌جمعه، جمعه‌ظهوربود؛✨ چه‌کاربایدبکنیم...؟! چقدرآماده‌اے...؟! چقدرحساب‌وکتابت رو‌درست‌کردے؟ چقدرحق‌الناس‌گردنت‌هست...؟! چقدرتوبه‌کردے...؟! دریه‌سری‌روایات‌اومده که‌بعدازظهوردیگر توبه‌اےپذیرفته‌نمےشه!!!💚 حواسمون‌هست؟ حواست‌باشه! شایداین‌جمعه‌بیاید. 💞 ‎‌‌ 🌸 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊