هدایت شده از Gh H
21.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹این دوست عزیزمان بسیارتحلیل وسخنان منطقی ودرستی را ازاوضاع کشورمطرح نموده،لطفاتاآخرو به دقت گوش دهید.🙏🌹
هدایت شده از مهدی وطنخواهان اصفهانی دیده بان دارخوین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توجه توجه توجه توجه توجه توجه توجه ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
لعنت خدا بر منافقین کذاب، که با افکارو اعمال شیطانی خود، دل نماینده حضرت حجت رو به درد آوردن. خدا عذاب این شیاطین مکارو حیله گرو زیاد کنه.
هدایت شده از یا مهدی ادرکـنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا این لحظه رو زودتر ببینیم ان شاءالله اللّٰهم عجل لولیک الفرج
#یا_صاحب_الزمان 🟢
هدایت شده از نهضت جهانی مقاومت
🔴مقاومت حشدالعبی عراق: ۴۵هزار نیرو درحال اعزام به سوریه هستند.
▪️اجازه هیچ تعرض به ساحت مقدس حرم حضرت زینب نمیدهیم.
🌎نهضت جهانی مقاومت🌍
🆕آخرین اخبارمنطقه،جهان،جبهه مقاومت را در اینجا ببینید:👇
http://eitaa.com/joinchat/1357578243Cf32533097a
هدایت شده از حسین حسنی
🔷توهین پزشکیان به میلیون ها نفر از مردم ایران به ویژه قشر مستضعف دریافت کننده یارانه
رییس جمهور تا دهک هشتم جامعه را که یارانه دریافت میکنند مفتخور میدونن و اونوقت داماد محترم و پسر عزیزشون را استخدام میکنه تا از جرگه مفتخورها بیاد بیرون .
#به_ویژه_ترین کانال خبری در ایتا بپیوندید 👇
https://eitaa.com/joinchat/4073259207Ce587f9582c
هدایت شده از انتشارات بینش آزادگان
یورش دشمن بعثی به اسرای مظلوم اردوگاه موصل ۲ (قدیم)
۸ آذر ماه ۱۳۶۱
نویسنده: محمد صابری ابوالخیری
کمکم به اذان ظهر نزدیک شدیم. قرار شد همه اسرا پس از اذان ظهر، نماز ظهر و عصر را با جماعت در میان محوطه اردوگاه برگزار نمایند. علیرضا احمدی نوجوانی که با پدرش در عملیات رمضان به اسارت نیروهای دشمن درآمده بود، باصدای زیبای خود مکبّر نماز بود و نماز جماعت برگزار شد.
پس از ادای فریضهی نماز ظهر و عصر، تعداد 10 الی 12 نفر از برادران پیامی را که به زبان عربی نوشته شده بود، با صدای بلند که به گوش عراقیها برسد قرائت کردند.
در این پیام از شیوه رفتار دشمن بعثی و بستن آب و غذا بر روی اسرای مظلوم انتقاد گردید و در مورد تبعات ناشی از این رفتار، به دشمن هشدار داده شد.
هنوز لحظاتی پس از قرائت این پیام نگذشته بود که ناگهان درب اصلی اردوگاه باز شد و یک سرهنگ بعثی با تعداد انبوهی سرباز وارد اردوگاه شده و به سمت ما آمدند.
بیشتر اسرا در میدان حضور داشتند و سرهنگ بعثی به محض نزدیک شدن به جمعیت، گفت: منو یعرف اللغة العربیة؟ چه کسی عربی بلده؟
یک نفر عرب زبان که سابقه شرارت و جاسوسی داشت، از جای خود بلند شد و خود را معرفی کرد
سرهنگ بعثی گفت: بگو از این لحظه من 3 تا سوت میکشم باید با شنیدن سوت سوم همه در آسایشگاه خود باشند.
ولولهای بین اسرا به راه افتاد. تکلیف چیست؟ آیا بمانیم یا به سمت آسایشگاهها حرکت کنیم. اما آن چیزی که ظاهر امر نشان میداد این بود که دشمن قصد داشت به هر نحو ممکن همهی ما را سرکوب کند لذا شرط سرهنگ بعثی، مبنی بر داخل شدن به آسایشگاهها یک بهانهای بود تا حمله را آغاز کند. دشمن از چند روز قبل تدارک این هدف شوم را در سر میپروراند. آنها نیرو و گروه آموزش دیدهی خود را از چند روز قبل آماده کرده بودند.
در این میان تعداد محدودی از اسرا به سمت آسایشگاه رفتند و اکثر جمعیت مات و مبهوت همدیگر را نگاه میکردند. چند لحظه سر سرهنگ بعثی به عقب چرخید و ناگهان با اشاره دست او، بیش از 300 نفر کماندو وحشی درحالی که چوب، باطوم و کابل در دست داشتند ، دوان دوان و عربدهکشان وارد اردوگاه شدند. بسیاری از آنها مستقیم به سمت ما که در میدان اردوگاه ایستاده بودیم و تعداد محدودی از آنان به سمت آسایشگاهها حملهور شده تا همهی اسرای مظلوم را سرکوب نمایند.
بیشترمان به سمت عقب یعنی ضلع شمال غربی اردوگاه در جایی که آشپزخانه و دستشوییها قرار داشت، فرار کردیم زیرا هیچ وسیلهای برای دفاع از خود نداشتیم و سربازانی که روی پشت بام پشت تیربارهای خود ایستاده بودند، مترصد کوچکترین واکنش اسرا بودند تا بلافاصله با کوچکترین عکسالعملی ما را هدف آماج گلولههای خود قرار دهند.
نیروهای دشمن به شدت همه را به قصد کشت میزدند و در این میان فرقی بین پیرمرد و جوان نمیگذاشتند. یکی از سربازان دشمن، علیرضا نوجوانی که سن و سال بسیار کمی داشت را از زمین بلند کردند و به قصد کوبیدن او به سمت زمین پرت کردند اما خوشبختانه در هوا توسط برادران اسیر از سقوط او جلوگیری نموده و او را گرفتند. من و برادرم و سایر اسرا نیز به طرف راهرو دویدیم. جلو من تعداد زیادی از اسرا وارد راهرو شده بودند. در کنار راهرو یک دیوار نسبتاً بلند که از بلوک ساخته شده بود، قرار داشت. فشار زیاد جمعیت موجب شد این دیوار به سمت محوطه اردوگاه کج شده و ریزش نماید. یکی از بلوکها به سر یکی از اسرا اصابت کرد و نقش بر زمین شد در حالیکه دشمن درحال تعقیب من و سایر اسرا بود، من از فاصلهی چند متری او را دیدم که در کنار راهرو دراز کشیده و خون زیادی از سر او بر کف راهرو جاری شده است.
نیروهای دشمن همچنان با تمام قساوت و کینهای که به دل داشتند، اسرای مظلوم را میزدند. فریاد استمداد از درگاه خداوند متعال و دست توسل به ائمهاطهار(ع) زمزمه همه اسرا بود. من کمکم به آشپزخانه نزدیک شدم بعد از آشپزخانه یک برج بلندی که در حقیقت راهپله برای طبقه دوم محسوب میشد، قرار داشت. البته دشمن راه پله را به دلایل امنیتی با بلوک مسدود کرده بود. زیر این برج یک راهرو نسبتاً تاریکی وجود داشت که زندان انفرادی و درمانگاه اسرا را در دل خود جای داده بود. من زیر این برج رسیدم. نیروهای دشمن ما را از دو طرف برج محاصره کرده و به شدت همه را میزدند. در این میان دست، سر و پای خیلی از بچهها شکسته میشد و ناله آنان به آسمان میرسید. فضای موجود در زیر برج لحظه به لحظه با هجوم بیامان دژخیمان بعثی، تنگ و تنگتر میشد. اسرا در این فضا در چندین طبقه روی هم افتاده بودند. بدن من نیز شاید در طبقه سوم چلیده شده و روی بدن من نیز به همین ترتیب چند نفر دیگر انباشته شده بودند. بچههایی که زیر دست و پای بقیه بودند، علاوه بر اینکه کتک میخوردند، یک حالت خفگی نیز پیدا کرده بودند.
هدایت شده از انتشارات بینش آزادگان
کماندوهای دژخیم همه را میزدند آنها با ایستادن روی بدن ما اسرای طبقات بالا را هدف کابل و چوبهای خود میکردند.
نیم ساعت که در حقیقت لحظات مرگ و زندگی بود، به سختی گذشت و در این فرصت کماندوهای دشمن زهر کینهی شتری خود را بر بدن مظلوم اسرا چشاندند و از هیچ جنایتی دریغ نکردند.
ناگهان دیدم که به تدریج کماندوها عقب رفته تا ما را به سمت محوطه اردوگاه تعقیب نموده و ما را در آنجا جمع نمایند. اما آنان همچنان میزدند و ما را در حالی که از لابلای یکدیگر درآمده تا به سمت محوطه حرکت نماییم، تحت تعقیب قرار میدادند.
یک رشته سیمخاردار با ارتفاع حدود یک متر و اندی در حالیکه منتهای آن به یک نبشی ضخیم وصل و پایههای نبشی با سیمان روی زمین نصب شده بود، مانع ورود ما به آن طرف محوطه بود. این رشته سیمخاردار در حاشیه راهرو فاضلابی بود که پسآبهای آشپزخانه را به مجاری اصلی فاضلاب متصل میکرد. کسانی که جلوتر از من دوان دوان حرکت میکردند به محض مشاهده رشته سیمخاردار خیز برداشته و توانستند بخوبی از ارتفاع بپرند و خود را به محوطه برسانند اما متأسفانه من و تعدادی از اسرا که پشت سر آنان بودیم فرصت چنین جهشی را نداشتیم و با فشار زیاد دشمن کمر و پایمان به سیمخاردار گیر کرد.
با فشار زیاد جمعیت، بدن اسرایی که در صف اول به سیمخاردار چسبیده بود، به شدت مجروح گردید و پایههای سیمانی سیم خاردار به دلیل رطوبت فاضلاب و فشار جمعیت از جایش کنده شد و خوشبختانه روی زمین قرار گرفت.
فشار جمعیت باعث شد تعادل من و تعدادی از برادران بهم خورده و روی سیمخاردارهای خوابیده بیفتیم و به دنبال آن با هجوم بیامان سربازان دشمن، انبوه جمعیت از روی کمر و بدن من و سایر اسرا عبور کرد.
این من تنها نبودم که روی سیمخاردارها دراز کشیده بودم بلکه تعدادی اسیر در کنار من روی سیمخاردار افتاده بودند. لحظهای به عقب نگاه کردم تا به محض عبور آخرین اسیر خود را جمع و جور کرده و از جایم بلند شوم زیرا پس از عبور آخرین اسیر، نیروهای دشمن به من و سایر اسرایی میرسیدند که سیمخاردارها تشک آرامش آنان گردیده است.
به محض اینکه آخرین اسیر عبور کرد، از جای خود بلند شدم، دیدم سرباز دشمن در حالی که چوبش را بلند کرده تا بر من فرود آورد، در یکی دو قدمی من ایستاده بود. بلافاصله جا خالی دادم و از دستش فرار کردم. اما پیرمردی نحیف و لاغر اندام در نزدیکی من روی سیمخاردار افتاده بود و توان لازم را برای فرار از دست این دژخیمان نداشت و سرباز دشمن با سنگ دلی تمام به این پیرمرد فرتوت ترحم نکرد و با شقاوت تمام چوب را بر سر این پیرمرد کوبید. در این لحظه خون بود که از سر و روی پیرمرد سرازیر میشد و سرباز دشمن همچنان در تعقیب من ، او و سایر اسرا بود که در حال گریختن به محوطه اردوگاه بودیم. متأسفانه طبق خبری که بعداً کسب کردم متوجه شدم که پیرمرد پس از انتقال به بیمارستان شهر موصل به فیض شهادت نائل گردید.
ناخودآگاه به وسط محوطه یعنی محلی که اکثر اسرا را در آنجا جمع کرده بودند، رانده شدم. وقتی به جمع حاضر رسیدم ، در کنار سایر اسرایی که هرکدام از به نحوی در این گیر و دار آسیب دیده بودند، روی زمین نشستم. در این هنگام سربازان عراقی از کتک زدن ما دست کشیده و به سراغ سایر اسرایی که در گوشه و کنار اردوگاه بودند، رفتند.
لحظاتی بعد درد شدید همراه با سوزش روی پاهایم احساس کردم. نگاهی به پاهایم انداختم ناگهان متوجه شدم قسمت پایین شلوار در اثر برخورد با سیمخاردار پاره شده و یک شکاف نسبتاً عمیق روی پای راست و چپم ایجاده شده است و لباسم با خون زخم آن آغشته شده است. معمولاً زخم ناشی از سیمخاردار به این آسودگی بهبود نمیآید زیرا معمولاً یک نوع زهری در سیمخاردار وجود دارد که به آسیب جدی به زخم میرساند.
بعد از گذشت دقایقی، دشمن تمام اسرا در میدان اردوگاه جمع کرد و به دستور سرهنگ بعثی گونیهای نان را که از 7 روز قبل در پشت درب اصلی اردوگاه مانده بود، بین ما توزیع کرده و به هر یک نفر از ما یک سمون دادند. همه گرسنه بودند ولی خوردن این نان نه تنها برای ما لذتبخش نبود بلکه مانند زهری بود که دشمن در گلوی ما میریخت. این دشمن همان کسی بود که تا دقایقی پیش، با کابل و چوب به جان اسرای مظلوم و بیدفاع افتاد و دست و پای زیادی را شکست و تعدادی نیز در این بین به شهادت رسیدند. داغ از دست رفتن دوستان و مجروح شدن اکثر اسرا با خوردن این سمونها التیام نمییافت.
بعد از این ماجرا چندین کامیون به منظور انتقال مجروحان و مصدومان به شهر وارد اردوگاه شد و مجروحان را که حدوداً 400 نفر بودند، به بیمارستان شهر موصل منتقل کردند و بقیه اسرا که توان حرکت و دارای زخم جزئی بودند، به سمت آسایشگاه حرکت دادند.
هدایت شده از انتشارات بینش آزادگان
هنوز سرکوب اسرا توسط دشمن ادامه داشت. آنان هر اسیری را که در مسیر حرکت به سمت آسایشگاه، تنها مییافتند، به جان او افتاده و تا حد مرگ او را کتک میزدند. من زود خود را به آسایشگاه رساندم و در صف آمار نشستم چند سرباز بالای سر ما ایستاده و اسرایی را که در حال حرکت به سمت آسایشگاه خود بودند، به باد کتک میگرفتند. در این میان یکی از سربازان دشمن در حالیکه کابل خود را بالای سرش حلقه کرده بود، به سمت اسیری تنها دوید و کابل خود را بر سر اسیر مظلوم فرود آورد. دمل گوشتی نسبتاً بزرگ که از دوران مادرزادی روی سر اسیر بود، هدف سررشتههای سیمی کابل سرباز قرار گرفته و خون از آن فوران کرد. اسیر مظلوم پس از این ضربه کاملاً سرگیجه گرفت و چند دور اطراف خود چرخید و بر زمین خورد. هرگز چنین لحظات سختی را فراموش نخواهم کرد زیرا با مشاهدهی چینین صحنهای داغ چنین مصیبتی بر دلم نشسته و هرگز محو نخواهد شد و مسلماً خداوند روزی از ستمکاران انتقام خواهد گرفت و در کمین ستمگران است «...و هو للظالمين بالمرصاد»
دشمن بعثی حدود دو ساعت ما را در صفوف آمار روی زمین نشاندند در طول این مدت هر یک از سربازان عراقی به نحوی ما را اذیت و آزار میدادند. یک نفر از آنان تصویر نسبتاً بزرگی از صدام را با خود آورده بود و به ما نشان میداد و میگفت: باید عکس صدام را ببوسید.
اگر اسیری میخواست کوچکترین مقاومتی بنماید، شدیداً با عکسالعمل او مواجه میشد.
چند سرباز دشمن سراغ اسرایی که در مدت این چند روز گذشته ریششان بلند شده بود، رفتند و با کشیدن و کندن ریش برادران اسیر، حقد و کینهی خود را نسبت به ارزشها و اعتقادات دینی نشان میدادند. این شکنجه به قدری زجرآور بود که اشک از دیدگان هر اسیری بر گونههایش جاری میشد.
کمکم آفتاب غروب کرد و هشت آذرماه 1361 با خاطرات تلخش به پایان رسید اما هنوز دشمن به دنبال سرکوب کردن و شکنجه اسرایی بود که در این حادثه نقش مهمتری به عهده داشتند.
به تدریج نیروهای کوماندوی خود را از اردوگاه خارج نموده و ما را داخل آسایشگاه نمودند اما نه آسایشگاه قبلی بلکه دشمن با یک ترفند جدید ترکیب اسرای هر آسایشگاهی به هم زد و من با تعدادی از اسرایی که قبلاً در آسایشگاه دیگر بودند، ترکیب شده و وارد آسایشگاه شما 4 شدیم.
هدایت شده از sayed hamidreza_M
28.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻صحبتهای دوستمون از چند کیلومتری خط نبرد حلب.
┄┅═✧☫✧═┅┄
#کانال_خبری_تحلیلی_حزبالله 🔻
🆔️@hezboollah110
هدایت شده از حسین حسنی
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌اگر حزب الهی هستید، با این فیلم گریه خواهید کرد
این اتفاق در حاشیه یکی از سخنرانی های حاج حسین یکتا رخ داد. کودکی سیزده ساله اصرار داشت که مرا به لبنان بفرستید. ترکیب اصرارهای نوجوان با صحنههایی از مستند روایت فتح یک خروجی شگفتانگیز را خلق کرده است. حتما تماشا کنید.
🌷 اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّک الفَرَج 🌷
🌎 به ما بپیوندید👇
@khabar_Fatehin 🇮🇷خبر فاتحین
هدایت شده از حسین حسنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخ آخ چه زیرخاکی ای !
انتقاد پزشکیان از قطعی برق و گاز در مناظرات انتخاباتی! 😏
فقط لحن مدعی اش رو نگاه کنین
#حافظه_تاریخی
🔷️🔻
𑁍 @TABEIN_14 | جهاد تبیین