eitaa logo
از گناه تا توبه🇵🇸
26.3هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
49 فایل
تو راشناخته‌ام یا اِله با توبه جدا شدم ز گنه بعدبارهاتوبه بگیردست مرا دستگیرِ تَواّبین😔 که نیست فاصله‌ای(ازگناه تاتوبه) مدیر کانال: @doryazgonah حمایت مالی از کانال هرمقدار تونستی 6063731061109873 مهدی باقریان کانال تبلیغاتمون @azgonahtatobeh1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 داستان عشق 💞 وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم. یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟ از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می‌کرد. می‌دانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگی‌اش آمده است. اما واقعاً نمی‌توانستم جواب قانع‌کننده‌ای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می‌سوخت. با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود می‌تواند خانه، ماشین، و ۳۰% از سهم کارخانه‌ام را بردارد. نگاهی به برگه‌ها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که ۱۰ سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبه‌ای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمی‌توانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفته‌ها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکم‌تر و واضح‌تر شده بود. روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی می‌نویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم. صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمی‌خواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمی‌خواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود. برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر می‌کردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابل‌تحمل‌تر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم. درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقه‌ام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقه‌ای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد. فکر طلاق,معشوقه جدید,شرایط طلاق از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازه‌کاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود ۱۰ متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم. در روز دوم هر دوی ما برخورد راحت‌تری داشتیم. به سینه من تکیه داد. می‌توانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکرده‌ام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروک‌های ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کرده‌ام. در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که ۱۰ سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقه‌ام نگفتم. هر چه روزها جلوتر می‌رفتند، بغل کردن او برایم راحت‌تر می‌شد. این تمرین روزانه قوی‌ترم کرده بود! یک روز داشت انتخاب می‌کرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباس‌هایم گشاد شده‌اند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که می‌توانستم اینقدر راحت‌تر بلندش کنم. یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصه‌هاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم. همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان ر
ا بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون می‌ترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان. اما وزن سبک‌تر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی می‌توانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. می‌ترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پله‌ها بالا رفتم. معشوقه‌ام که منشی‌ام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمی‌خواهم طلاق بگیرم. او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانی‌ام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمی‌خواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خسته‌کننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا می‌فهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقه‌ام احساس می‌کرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پله‌ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گل‌فروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت می‌کنم و از اتاق بیروم می‌آورمت. شب که به خانه رسیدم، با گلها دست‌هایم و لبخندی روی لبهایم پله‌ها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! او ماه‌ها بود که با سرطان می‌جنگید و من اینقدر مشغول معشوقه‌ام بودم که این را نفهمیده بودم. او می‌دانست که خیلی زود خواهد مرد و می‌خواست من را از واکنش‌های منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم. جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، دارایی‌ها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم می‌آورد اما خودشان خوشبختی نمی‌آورند. 💞سعی کنید دوست همسرتان باشید و هر کاری از دستتان برمی‌آید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید. 💞💞فاطمه💞💞 💕 @azgonahtatobeh
🌸🍃 💕 اکرم (ص): 🍃یا علی! هر که در خانه در خدمت خانواده خود باشد و آن را ننگ نداند خداوند نام او جزو شهدا می نویسد و ثواب هزار شهید را در هر روز شب برای او محاسبه می کند.🌾 📚مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۴۸🌿 💞 (ع) فرمود: 🌿روزی در حالی که فاطمه (س) نزدیک من نشسته بود و من عدس پاک می کردم، پیامبر (ص) وارد شدند و فرمودند: یا علی! عرض کردم لبیک یا رسول الله!😊 🍃فرمود: آنچه می گویم بشنو زیرا من هیچ حرفی نمی زنم مگر اینکه به امر پرورگار است:🌸 🌱مردی که به زن خود در خانه کمک کند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها روزه باشد و شب ها به قیام و نماز ایستاده باشد به او می دهد.🌻 📚مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۴۸🌿 ❤️کانال از گناه تا توبه❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @azgonahtatobeh ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
دوستی های قبل از ازدواج یکی از خطرناک ترین نوع رابطه است مخوصا در سن پایین سعی کنید هشیار باشید و غرور و زندگیتان را صرف ادم های اشتباهی نکنید. ‌@azgonahtatobeh
بعضیا رو‌ دیدی که زیاد اهل دعا‌و قرآن نیستن اما وقتی هجمه ای از ناراحتی‌ها و غصه ها بهشون حمله میکنه میرن سمت قرآن‌و دعا و خداااااا❤ این افراد‌ کسانی هستن که حقیقت رو به همه نشون میدن☺ یعنی آی اهل ‌عالم منی که زیاد‌ اهل دعا و اهل خدا نیستم اما در ناراحتیام و غصه های‌زیادم خداهست که آرومم میکنه☺ چرا وقتایی‌که یکم ناراحتیم بعضیامون میریم سمت مجالس گناه و موسیقی هایی‌که میدونیم گناه داره حتما باید برسیم به اوج غم ها تا بفهمیم هیچ چیز و هیچ‌کس‌ جز خدا بهمون آرامش نمیده؟ @azgonahtatobeh
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
مادری و مهربانی😍 با مادری که خودشو بچه ش مریض بودن و از شهرستانی اومده بودن مشهد واسه درمان صحبت می کردم وسط صحبتاش با این مضمون گفت خودم هیچی فقط پسرم بهتر بشه😍😍 مادر هست که میتونه گاهی از حق خودش بگذره ولی از حق فرزندش نهههههه قدر این دوتا فرشته ی مهربون خدا رو بدونیم #مادر 💕 #پدر @azgonahtatobeh
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 انسان هایی‌که با این‌فکر‌ که من برای شادشدن باید موسیقی گوش بدم معمولا کسانی‌ هستن که هنوز شادی عمیق ارتباط با خدا رو نچشیدن 🔴وگرنه آیت الله بهجت ها و آیت الله آملی ها فهمیدن که هیچ چیز‌ جز یاد خدا و ارتباط واقعی با خدا شیرین تر و جذاب تر و شادی آورتر نیست @azgonahtatobeh
🌹🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌹 بدون مقدمه☺️ امشب شب لیله الرغائب هست خواستی ببینی ارزشت چقدره ببین بزرگترین آرزوت چیه😉 فقط یک چیز اگه آرزوی بزرگه بزرگت یه وقتی فرج امام زمان نبود😔 حداقل یکی‌از آرزوهات قرار بده خیلی غریبه یاعلی التماس دعا✋ @azgonahtatobeh
یکی از علت های مهم گناه کردنمون نشناختن خودمون هست☺️ میدونین چرا یک بچه حاضر یک کیلو طلا رو با یک بستنی عوض کنه؟ چون طلا و ارزش طلا رو نشناخته و نمیدونه ارزش اون طلا هزاران برابر بیشتر از ارزش یک بستنی هست👌 🔴کسی هم که خودشو به گناهای مختلف آلوده میکنه چون خودش و استعدادهای خودشو نشناخته لذا به هر چیزی شاید خودشو بفروشه😢 @azgonahtatobeh
بسم الله الرحمن الرحیم 🔴بعضی خانم های متاهل که در کنار شوهرشون بخشی از علاقشونو میدن به یک‌پسر یا مرد دیگه بدونن ✅تا با مردهای دیگه زندگی نکردین فکر نکنین از شوهر شما بهترن مردا هم بدونن دل دادن به دخترهای مجرد در کنار همسرتون تنها از محبت و علاقه شما از زندگی کم میکنه و شمام نمیدونی اگر اون دختری که در کنار همسرت نامردی میکنی و بهش دل میدی الآن زنت بود شاید صدها برابر از همسر الآنت بدی های بیشتری داشت پس زندگیتو بکن😉