eitaa logo
از گناه تا توبه🇵🇸
26.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
49 فایل
تو راشناخته‌ام یا اِله با توبه جدا شدم ز گنه بعدبارهاتوبه بگیردست مرا دستگیرِ تَواّبین😔 که نیست فاصله‌ای(ازگناه تاتوبه) مدیر کانال: @doryazgonah حمایت مالی از کانال هرمقدار تونستی 6063731061109873 مهدی باقریان کانال تبلیغاتمون @azgonahtatobeh1
مشاهده در ایتا
دانلود
حقیقتش توی جمع دوستان که بودیم اونا می کشیدن من نه ولی اینقدر مسخرم کردن اینقدر تحقیرم کردن
گفتم حالا بین جمعشون باشم میکشم که فقط نشم
و اما اون پسر حالا معتاد شده
اره ترس از تحقیر ترس از تمسخر دیگران و یا شوق به تشویق دیگران
نتیجش بعضی اوقات همین میشه
11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 یک راه حل عملی برای رسیدن به آرامش @azgonahtatobeh
مرد زاهد، چشمان پاک   زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد! زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده! غروب به خانه آمد . مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد . زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟ مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید! زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم! @azgonahtatobeb
👆
از گناه تا توبه🇵🇸
مرد زاهد، چشمان پاک   زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این ه
آهنگری که از گناه دوری کرد و تا پایان عمر آتش او را نسوزاند راوی این داستان عجیب می‌گوید: در شهر بصره وارد بازار آهنگران شدم، آهنگری را دیدم آهن تفتیده را با دست روی سندان گذاشته و شاگردانش با پتك‏ بر آن آهن می‌كوبند. به تعجّب آمدم كه چگونه آهن تفتیده دست او را صدمه نمی‌زند؟ از آهنگر سبب این معنا را پرسیدم، گفت: سالی بصره دچار قحطی شدید شد به طوری كه مردم از گرسنگی تلف می‌شدند، روزی زنی جوان كه همسایه من بود پیش من آمد و گفت: از تلف شدن بچه‏هایم می‌ترسم چیزی به من كمك كن، چون جمالش را دیدم فریفته او شدم، پیشنهاد غیر اخلاقی به او كردم، زن دچار خجالت شد و به سرعت از خانه‌‏ام بیرون رفت. پس از چند روز به خانه‌‏ام آمد و گفت: ای مرد! بیم تلف شدن فرزندان یتیمم می‌رود، از خدا بترس و به من كمك كن، باز خواهشم را تكرار كردم، زن خجالت زده و شرمنده خانه‌‏ام را ترك كرد. دو روز بعد مراجعه كرد و گفت: به خاطر حفظ جان فرزندان یتیمم تسلیم خواسته توام. مرا به محلّی ببر كه جز من و تو كسی نباشد، او را به محلّی خلوت بردم، چون به او نزدیك شدم به شدّت لرزید، گفتم: تو را چه می‌شود؟ گفت: به من وعده جای خلوت دادی، اكنون می‌بینم می‌خواهی در برابر پنج بیننده محترم مرتكب این عمل نامشروع شوی، گفتم: ای زن! كسی در این خانه نیست، چه جای این كه پنج نفر باشند، گفت: دو فرشته موكل بر من، دو فرشته موكل بر تو و علاوه بر این چهار فرشته، خداوند بزرگ هم ناظر اعمال ماست، من چگونه در برابر اینان مرتكب این عمل زشت شوم؟ كلام آن زن در من چنان اثر گذاشت كه بر اندامم لرزه افتاد و نگذاشتم در آن عرصه سخت دامنش آلوده شود، از او دست برداشتم، به او كمك كردم و تا پایان قحطی جان او و فرزندان یتیمش را حفظ نمودم، او به من به این صورت دعا كرد: خداوندا! چنانكه این مرد آتش شهوتش را به خاطر تو فرو نشاند، تو هم آتش دنیا و آخرت را بر او حرام گردان. بر اثر دعای آن زن از صدمه آتش دنیا در امان ماندم‏. @azgonahtatobeh