eitaa logo
از گناه تا توبه🇵🇸
26.8هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
49 فایل
تو راشناخته‌ام یا اِله با توبه جدا شدم ز گنه بعدبارهاتوبه بگیردست مرا دستگیرِ تَواّبین😔 که نیست فاصله‌ای(ازگناه تاتوبه) مدیر کانال: @doryazgonah حمایت مالی از کانال هرمقدار تونستی 6063731061109873 مهدی باقریان کانال تبلیغاتمون @azgonahtatobeh1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌹 با سلام میخوام بخشی از داستان زندگیم رو براتون بگم و اینکه بخاطر بالا رفتن سنم و نیاز جنسی به دیدن فیلم های مستهجن رو آوردم تا بلکه بتونم به این نیازم جواب بدم. کلا آدم معنوی هستم بعد از هر بار دیدن فیلم ناراحت میشدم وگریه و توبه میکردم و از خدا عذر خواهی میکردم ولی دوباره خیلی زود توبه ام رو میشکستم و ادامه همین روند دیگه بجایی رسیدم ک با دیدن فیلم ها هیچ حسی بهم دست نمیداد ولی نمیدونم چرا هر کاری میکردم نمیتونستم نگاه ب این فیلم ها رو ترک کنم ، عذاب وجدان هم رهایم نمیکرد هر موقع این فیلم ها رو میدیدم بعدش کلی گریه میکردم و توبه ولی باز نمیشد دوباره برمیگشتم با خودم عهد کردم چله ترک این گناه رو بگیرم ولی فقط 20 روز طول کشید و دوباره توبه شکستم . دیگه نسبت به نمازهام بی میل شده بودم حال خواندن دعا و قرآن رو نداشتم ،از خودم بدم میومد ولی حریف خودمم نمیشدم ،کارم شده بود گریه و توبه و دوباره شکستن توبه. ی روز که دیگه از خودم بریده بودم بعد از نگاه به این فیلم ها تصمیم گرفتم خودم رو بکشم تا راحت بشم ، شروع کردم با خدا نجوا کردن که " خدایا اصلا در ترک این گناه بهم کمک نمیکنی ،انگار خودت هم میخوای که من در منجلاب گناه پیش برم ،دیگه خسته شدم میدونم گناه خودکشی خیلی سخته ولی من خودمو میکشم تا از این منجلاب گناه راحت بشم " همینطور که داشتم این فکرها رو میکردم انگار تو ذهنم جرقه ای زد که یکی بهم میگفت بلند شو دو رکعت نماز استغاثه به امام زمان بخون ،وقتی این فکر تو ذهنم افتاد انگار که سنگین تر شدم اصلا نمیتونستم حرکت کنم ، حتی نمیتونستم دستم رو حرکت بدم حس میکردم به زمین دوخته شدم ،کلی اراده کردم بلند بشم و وضو بگیرم ولی انگار قدرت این کار رو نداشتم ، فکرمو روی بلند شدن متمرکز کردم با توسل به امام زمان بلند شدم ... و بعد از اینکه دو رکعت نماز خوندم گریه کردم و از امام زمان یاری خواستم ،باور کنید دیگه بعد از اون هیچ وقت نخواستم فیلم بد ببینم و ندیدم. انگار که ملجا و پناهی یافته باشم تا مشکلی برام پیش میاد دو رکعت نماز استغاثه به امام زمان میخونم و خیلی زود مشکلم حل میشه. الان میفهمم که چقدر از امام زمانم غافل بودم در حالیکه اینقدر به داد ما میرسه و پناه ماست. @azgonahtatobeh
▪️▪️ متاسفانه ساعتی پیش حادثه تروریستی در استان سیستان و بلوچستان رخ داد. این حادثه برای اتوبوس حامل پاسداران عزیز کشورمون رخ داده. گفته می شود شمار شهدای حادثه تروریستی اتوبوس پرسنل شیفت سپاه در محدوده چانعلی جاده خاش_زاهدان به ۲۷ نفر افزایش یافته است. خدمت همه ملت شریف ایران، علی الخصوص خانواده های داغدار و رفقای جامونده شهدای عزیزمون تسلیت میگیم. @Azgonahtatobeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️ایرانم ⚫️ ◾️ ◾️ @Azgonahtatobeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قابل توجه دخترخانمایی‌ که فکر‌می کنن همه پسرایی که از راه دوستی‌وارد میشن مرد زندگین👌 خاصیت پسر اینه با دختری‌ که قبلا‌رابطه داشته ازدواج نمیکنه و دنبال دختری‌پاکدامن هست که قبلش با کسی نبوده باشه☺
يك قصّه عبرت آموز 🔹من دختري ۲۲ ساله‌ام و اكنون ۲ سال است در اصفهان ساكن هستم، زندگي من سراسر خاطرات تلخ و شيرين است كه يكي از آنها واقعاً برايم ماندني است. من فكر مي‌كنم اگر هر كاري از روي عقل و منطق و با تكيه بر قدرت خداوند انجام شود، درست از آب در خواهد آمد. 🔸دختران و پسراني كه از طريق دوستي‌هاي دروغين خياباني براي خود سرگرمي درست مي‌كنند، هميشه به بن بست مي‌رسند. 📛 من برادري داشتم كه هشت سال از من بزرگ تر است و او دوستاني داشت كه به خانه ما رفت و آمد مي‌كردند؛ يكي از آنها فرزاد نام داشت كه دانشجو بود و داراي رفتاري متين و موقّر. مدتي بود كه متوجه شدم حالتش عوض شده و خيلي بيشتر محبت مي‌كند. 🔹يك روز كه از كلاس زبان مي‌آمدم، ديدم جلوي راهم سبز شد و گفت: شقايق سوار شو تا تو را برسانم، و با هم درباره موضوع مهمي صحبت كنيم. 👈من جواب دادم: اگر كاري داري مثل هميشه به منزل ما بيا و با پدر و مادر و برادرم صحبت كن. خيلي فكر كردم، با خودم گفتم آيا او هم مثل بعضی پسران ديگر اخلاق هوس بازي داشت؟ به هر حال او رفت. بعد از آن خودم را از او پنهان مي‌كردم، چند ماه بعد در دانشگاه قبول شدم و او دوباره جلوي مرا گرفت و گفت: مي‌خواهم شما را تا فرودگاه بدرقه كنم، با تندي گفتم لازم نيست. 🔸او در فرصتي كه كسي متوجه نبود، نامه اي به من داد و من نامه را جلوي چشمش پاره كردم و از او خداحافظي هم نكردم. پنج ماه گذشت. روزي مادرم به دانشگاه تلفن زد و گفت: بايد به تهران بيايي. من گيج شده بودم، پرسيدم: براي چي؟! مادرم گفت: فرزاد با خانواده اش پنج شنبه هفته آينده براي خواستگاري تو مي‌آيند. با مادرم خداحافظي كردم، اما از اين ازدواج خوشحال نبودم، چون قضاوت سابق را نسبت به فرزاد داشتم، در واقع او را يك پسر هرزه فرض مي‌كردم. 🔹اما ناگهان روزي نامه اي از فرزاد برايم رسيد. در آن نامه نوشته بود: اگر آن روز دعوتم را براي سوار شدن ماشين قبول مي‌كردي، يا نامه اي را كه كاغذي سفيدي بيش نبود! همراه مي‌بردي 👈هرگز تو را به عنوان شريك زندگي انتخاب نمي كردم و در تصميم خود استوار نمي شدم، حالا هم از تو خواهش مي‌كنم خودت را براي آخر هفته برسان. ✅ بالاخره من تهران رفتم و مراسم انجام شد و بعد از سه ماه من و فرزاد ازدواج كرديم. 🔸الان يك سال و نيم است كه از ازدواج ما گذشته و زندگي مان سرشار از عشق و محبت است. 👇👇👇👇 به راستي، نجابت و عفت يك دختر و صداقت و راستي يك پسر بزرگ ترين سرمايه زندگي آن هاست، شايد اگر آن روز دعوت فرزاد را براي سوار شدن به ماشين، قبول مي‌كردم، نظر او نسبت به من عوض مي‌شد و مرا مثل دختراني كه به اين دوستي‌ها تن مي‌دهند؛ حساب مي‌كرد. [چشم چرانی - دوست دختر و پسر - بررسي - صفحه۱۱] ارسال شده توسط بازار کتاب http://www.ghbook.ir/book/3523 ✅کانال از گناه تا توبه @azgonahtatobeh
یکی‌ از اعضامون گفتن مثال های نقض زیادی هست برای حرف شما که دختروپسر عاقلانه آشنا شدن‌و ازدواج کردن 🔴اولا من یا هرکس دیگه کی گفتیم اسلام و دین ما مخالف ارتباط اجتماعیه زن و مرد است؟ بله ارتباط عاقلانه‌ ای که بر طبق‌دینمون باشه میتونه ان شاءالله به یک ازدواج خوب و موفق ختم بشه👌 حرف من سر ارتباط های پنهانی از چشم بزرگان و ارتباط هایی اشتباه که توش لذت های حرامه هست☺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 داستان عشق 💞 وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم. یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟ از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می‌کرد. می‌دانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگی‌اش آمده است. اما واقعاً نمی‌توانستم جواب قانع‌کننده‌ای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می‌سوخت. با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود می‌تواند خانه، ماشین، و ۳۰% از سهم کارخانه‌ام را بردارد. نگاهی به برگه‌ها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که ۱۰ سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبه‌ای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمی‌توانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفته‌ها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکم‌تر و واضح‌تر شده بود. روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی می‌نویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم. صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمی‌خواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمی‌خواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود. برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر می‌کردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابل‌تحمل‌تر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم. درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقه‌ام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقه‌ای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد. فکر طلاق,معشوقه جدید,شرایط طلاق از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازه‌کاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود ۱۰ متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم. در روز دوم هر دوی ما برخورد راحت‌تری داشتیم. به سینه من تکیه داد. می‌توانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکرده‌ام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروک‌های ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کرده‌ام. در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که ۱۰ سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقه‌ام نگفتم. هر چه روزها جلوتر می‌رفتند، بغل کردن او برایم راحت‌تر می‌شد. این تمرین روزانه قوی‌ترم کرده بود! یک روز داشت انتخاب می‌کرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباس‌هایم گشاد شده‌اند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که می‌توانستم اینقدر راحت‌تر بلندش کنم. یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصه‌هاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم. همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان ر
ا بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون می‌ترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان. اما وزن سبک‌تر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی می‌توانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. می‌ترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پله‌ها بالا رفتم. معشوقه‌ام که منشی‌ام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمی‌خواهم طلاق بگیرم. او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانی‌ام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمی‌خواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خسته‌کننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا می‌فهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقه‌ام احساس می‌کرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پله‌ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گل‌فروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت می‌کنم و از اتاق بیروم می‌آورمت. شب که به خانه رسیدم، با گلها دست‌هایم و لبخندی روی لبهایم پله‌ها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! او ماه‌ها بود که با سرطان می‌جنگید و من اینقدر مشغول معشوقه‌ام بودم که این را نفهمیده بودم. او می‌دانست که خیلی زود خواهد مرد و می‌خواست من را از واکنش‌های منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم. جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، دارایی‌ها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم می‌آورد اما خودشان خوشبختی نمی‌آورند. 💞سعی کنید دوست همسرتان باشید و هر کاری از دستتان برمی‌آید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید. 💞💞فاطمه💞💞 💕 @azgonahtatobeh
🌸🍃 💕 اکرم (ص): 🍃یا علی! هر که در خانه در خدمت خانواده خود باشد و آن را ننگ نداند خداوند نام او جزو شهدا می نویسد و ثواب هزار شهید را در هر روز شب برای او محاسبه می کند.🌾 📚مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۴۸🌿 💞 (ع) فرمود: 🌿روزی در حالی که فاطمه (س) نزدیک من نشسته بود و من عدس پاک می کردم، پیامبر (ص) وارد شدند و فرمودند: یا علی! عرض کردم لبیک یا رسول الله!😊 🍃فرمود: آنچه می گویم بشنو زیرا من هیچ حرفی نمی زنم مگر اینکه به امر پرورگار است:🌸 🌱مردی که به زن خود در خانه کمک کند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها روزه باشد و شب ها به قیام و نماز ایستاده باشد به او می دهد.🌻 📚مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۴۸🌿 ❤️کانال از گناه تا توبه❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @azgonahtatobeh ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝