◾️شهادت امام کاظم علیه السلام تسلیت◾️
محافظت دو شیر از موسی بن جعفر
حمید طوسی نقل می کند: هارون الرشید مرا احضار کرد و دستور داد که به زندان بروم و موسی بن جعفر را به قتل برسانم. هنگامی که به زندان رسیدم وقت نماز بود و موسی بن جعفر به نماز مشغول بود و یک شیر در جانب راست و شیری دیگر در جانب چپ او ایستاده بود، با دیدن این صحنه وحشت کردم و بازگشتم. و آنچه را که دیده بودم برای هارون بازگفتم. هارون چند نفر از معتمدان را همراه من فرستاد تا صحت گفته من به وی ثابت شود. چون به زندان وارد شدیم، دوباره همان شیرها را دیدیم. بازگشتیم و به هارون خبر دادیم. هارون الرشید سوگند یاد کرد که اگر آنچه را که مشاهده کرده ایم برای کسی بازگو کنیم ما را به قتل می رساند. به همین دلیل تا زمانی که هارون زنده بود کسی را از این واقعه خبردار نکردیم. (اکبرپور، 1381: 61)
@azgonahtatobeh
🔴هرشب اینجا برنامهنمازشب داریم
امشب جانمونی👇
https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
اعتماد به نفس فقط آدامس شیک
که سی ساله یه لباس سبز تنشه هنوز به خودش میگه شیک 😂😂
🤣 👉 با احتیاط وارد شوید 👇
⚠️ @azgonahtatobeh
🔴هرشب اینجا برنامهنمازشب داریم
امشب جانمونی👇
https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
🔴دختری که گول خورد و ..... 🔴 #داستان_واقعی 1⃣ 💠به گزارش کارگرانلاین، دختر نوجوان که بهخاطر تنهایی
🔴دختری که گول خورد و...🔴
#داستان_واقعی 2⃣
💠وقتی از خانه «کیارش» بیرون آمدم دیگر آن آدم سابق نبودم. احساس گناه میکردم. انگار همه جور دیگری نگاهم میکردند. به خانه رسیدم بدون کلمهای حرف به اتاقم رفتم و در حالی که صورتم را روی بالش فشار میدادم ساعتها به خاطر حماقتم گریه کردم. چند روزی بود که خواب و خوراک نداشتم. خبری هم از «کیارش» نبود. نه پیامی میداد و نه تماسی...
💠بدتر از آن بیخبریها؛ حال جسمانی عجیبم بود. مدام حال تهوع داشتم و از حال میرفتم. معاون مدرسهمان به من شک کرده بود. دست آخر هم مرا کناری کشید و ماجرا را پرسید، اما من هم فقط گریه میکردم. خانم مدیر مرا به آزمایشگاه برد نتیجه آزمایش دنیا را مقابل چشمانم تیره و تار کرد. من در ۱۵ سالگی باردار شده بودم.
💠از آن روز حتی روی رفتن به مدرسه را هم نداشتم. دلم میخواست بمیرم. اما جسارت این کار را هم نداشتم. در همین شرایط نابسامان روحی بودم که «کیارش» دوباره با من تماس گرفت. وقتی به او ماجرا را گفتم به جای همدردی و چارهجویی شروع به داد و بیداد و فحاشی کرد و گفت که از من فیلم و عکس دارد و، چون میدانست وضع مالی پدربزرگم خوب است گفت: اگر تا ۴ روز دیگر ۵۰ میلیون تومان به او ندهم فیلمها را برای پدربزرگم میفرستد...
💠از همان لحظه بود که دیگر تصمیمم را گرفتم. هیچ راهی جز مرگ برایم نمانده بود. از اتاق بیرون رفتم و کیسه قرصهای پدربزرگم را برداشتم. میخواستم همان شب کار را تمام کنم، اما حسی در وجودم مانع میشد.
💠یک روز صبح پدربزرگ وارد اتاقم شد و گفت: «دیشب خانمی با من تماس گرفت که با تو کار داشت. هر چه پرسیدم خودش را معرفی نکرد، اما از من خواست هر ساعتی که تو بیدار شدی با این شماره تلفن تماس بگیری.» گوشی را از دست او گرفتم. دستهایم میلرزید. شماره معاون مدرسهمان بود...، اما او بعد از این بدبختی چه کاری میتوانست با من داشته باشد. هزار فکر به سرم رسید. دو راه بیشتر نداشتم یا باید قرصها را میخوردم و خلاص میشدم یا با او تماس میگرفتم.
ادامه دارد...👇👇
@azgonahtatobeh
🔴هرشب اینجا برنامهنمازشب داریم
امشب جانمونی👇
https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
👈 بیا 🎁 سال جدید رو دریافت کن رایگان
و با اون، بهترین سال زندگیت رو بساز 😉
👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2602500133Cba56f9ceb0
از گناه تا توبه🇵🇸
👈 بیا 🎁 سال جدید رو دریافت کن رایگان و با اون، بهترین سال زندگیت رو بساز 😉 👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.
اعضایخوبمون این هدیه رو از دست ندین
عضو بشین هدیه رو دریافتکنین😍👆👆
استاد عالی: من تا حالا جایی نخوانده ام و از کسی نشنیده ام در تشرفات کسی با امام زمان علیه السلام شوخی و مزاح داشته باشد غیر آ سید کریم کفاش
🌿داستانی از تشرف مردی کفاش خدمت امام زمان(عج)
🔷سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان (عج) قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد.
🔻 روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»،
🔸 سید عرض کرد: «آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم».
♦️حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد. پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»،
🌹سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت: «قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید "کفش مرا پینه می زنی" داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید!»
حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.»
📚منبع:کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی /پایگاه تبیان
#امام_زمان علیه السلام
#تشرف
#عهد
#وفا
#انصاف
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
✨✨ @aZgonahtatobeh ✨✨
✨ @mahdibagherian75 ✨
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
🔴هرشب اینجا برنامهنمازشب داریم👇
https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
ماهی قرمزمون سیاه شده بازم نمیمیره😐
داداشم رفته بود بغل تنگش میگفت ما هزار و پونصد تومن دادیم بیشتر از این ازت توقع نداریم بمیر دیگه😜
😂😂 @azgonahtatobeh 😂😂
🔴هرشب اینجا برنامهنمازشب داریم👇
https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b
از گناه تا توبه🇵🇸
بحث 🔴 #از_بالا_نگاه_کن 🔴 2⃣ 💠چرا از بالا نگاهکنم؟ برای اینکه بفهمی جهان داره بدست مولای مهربانی ا
#ارسالی_اعضا
واقعا انسان یک عادت هایی داره ی روش هایی داره...ک اگه عینک از بالا دیدن بزنه...واقعا خییلی چیزاواسش بیمزه میشه ینی چیزهایی ک قبلا ازشون استفاده میکرده (منظورم روش وعادت وبینش وسنت و...) اینها ک باهاشون سرخوش بوده وعشق میکرده...یا اطرافیانش از اینها استفاده میکردن...وهمینطور سرخوش بودن..افتخار هم میکردن..وقتی انسان از کنار این وقایاع وبینش ها عبور میکنه واز بالا میبینه وبزرگانه فکر میکنه اونها واسش پوچ وبیمزه میشه...
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
✨✨ @aZgonahtatobeh ✨✨
✨ @mahdibagherian75 ✨
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
🔴هرشب اینجا برنامهنمازشب داریم👇
https://eitaa.com/joinchat/4099407872Cc6653b1c3b