eitaa logo
عزیزم حسین♥️
3.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
123 فایل
ا ﷽ ا تکثیرکانال تکثیرعشق ناب 💚 تمام ذرات وجود ما عشق ناب فاطمی است والحمدلله فاطمه ای که هستی اش هست به ماسوادهد رزق اگرکه میدهد به یمن اوخدا دهد ای عشق سربلندکه برنیزه میروی از حلقه کمندتو راه گریز نیست کانال دیگر @yaraliagham @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
. سر سجاده ات که می آیی راه معراج عاشقان باز است هر نخ از ریشه های چادرتو آسمانی برای پرواز است مهر و امضای حاجت عالم در دعای دل شکسته ی توست مادرانه ترین نوازش ها توی دستان پینه بسته ی توست از سر معجر تو ای بانو آیه های حجاب میریزد از همان چادرت که وصله زدی در محل آفتاب میریزد مثل خورشید.... نه فراتر از آن چشم هستی است روشن از نورت دائما رشد میکنم چون گل پای این اشکها من از نورت این یتیم فقیر مسکین را سرپناهی نبوده غیر از تو تا به بن بست خورده ام مادر هیچ راهی نبوده غیر از تو مادران درد هم اگر دارند با همان حال غرق لبخندند هرکه شد غصه دار قصه ی خویش مادران غصه دار فرزندند ای که اشک عزای تو بوده است مایه ی سربلندی و شرفم من که نالایقم برایم باز مادری کن اگرچه ناخلفم با همان خاک هم ملوکانه است چادر تو اگر چه غرق رفو است روز محشر که روز بی کسی است رشته ی چادر تو واعتصمو است شک ندارم حجاب بی بدلت قبله ی پاکی است بی بی جان خاکها بر سر زمین از چه چادرت خاکی است بی بی جان؟ چادرت خاکی است بی زحمت اول روضه چادری بتکان با تکان دادن همین چادر گرد غم را به پلکها بنشان من بمیرم برایت آن دم که کند وکم رنگ شد نفسهایت غرق غم آه میکشم گویا پشت در تنگ شد نفسهایت در نمیخواست سر به تو بزند لگدی ناگهان نثارش شد روی لولا عقب عقب چرخید دلش از غصه غرق آتش شد در نمیخواست شعله ور باشد بلکه میخواست مهربان باشد میخ میخواست غنچه ات ای گل پای دیوار در امان باشد در لگد خوردو میخ را آورد تا بهشت تو لاله گون باشد از همان لحظه تا ابد باید دل تاریخ غرق خون باشد حیرتم کشت بین کوچه چرا آسمان بر زمین نمیافتاد تو اگر بر زمین نمیخوردی شاهی از صدر زین نمیافتاد
غزل مصیبت شام غریبان حضرت زهرا سلام الله علیها نیمهء شب آمد و شد وقت غسل پیکرت شانه اش خم شد از این بار مصیبت شوهرت کرد آبم آب ،تاکه آب ریزم بر تنت بر تنی که آب رفته ، دست و پای لاغرت دستهایم بین گیسوی سفیدت گریه کرد تازه فهمیدم که بر دیوار و در خورده سرت کاش میشد تا دوباره رو بگیری از علی تا نمیدیدم ورم بر چهره ء نیلوفرت جای پنجه زیر چشمت بُرد تا اغما مرا جای تاول ها بماند کُشت من را در برت دنده هایت نا منظّم گشته، ای نفرین به میخ حُفره ای انداخته بر تاروپود پرپرت کاش سوسوی چراغ خانه هم خاموش بود تا که خونابه نمیدیدم به جسم اطهرت مجتبی صمدی شهاب
با چشمهای نیمه بازت گاه گاهی چشمان خیس و خسته‌ام را کن نگاهی وقتی تنورِ خانه روشن شد برایت گفتم خدا را شُکر کم‌کم رو براهی دستاس را چرخاندی اما رنگِ خون شد دستاس فهمید از نگاهت بی گناهی از بس به پای گریه هایت آب رفتی چون پوستی بر استخوانی، مثلِ کاهی پهلو به پهلو می‌شوی و میچکد خون از زخمهایِ پیکرت خواهی نخواهی از دردِ شانه، شانه میاُفتد زِ دستت خون می‌نشیند کنجِ لبهایت زِ آهی در خواب بودی چادرت را باز کردم شاید ببینم چهره‌ات را در پگاهی دیدم که پائین تر زِ چشمان تو پیداست زخمِ عمیقِ پنج انگشتِ سیاهی این چند شب از سرنوشتم روضه خواندی از سر گذشتم، از جدایی، بی پناهی گفتی غروبی شعله می‌پیچد به بالـم گفتی که می سوزم میانِ خیمه‌گاهی در حلقه‌ی نامحرمان و نیزه داران هرجا که می‌گردم ندارم تکیه گاهی
پیش از غروب عمرتوبانو خزان شده مابین بستری وتنت نیمه جان شده از روز حادثه توچرا بی تکلمی نا محرمم مگر لب توبی زبان شده اذن دخول توملک الموت میکند بانوبگومگر اجلت ناگهان شده من گرد بسترت همه شب دور می زنم حرفی بزن بگوکه غم توعیان شده گویابه خواب امشب تو محسن آمده خنده به لب شدی ز لب مهربان شده تسبیح وهم ستاره و سجاده شاهداست بر ناله ی شبانه و درد نهان شده دستی که زانوی غم زهرا به برگرفت غمخوار آه وناله ی این کودکان شده زهراببین که قلب حسن تیر می کشید غمدیده از کبودی قد کمان شده زهراشکسته قلب علی درهوای تو درماتم وعزای تو اومیزبان شده بانو به زیرپای توچادر فتاده بود از بس که خم شدی کمرت ناتوان شده زینب کناربسترتوسفره کرده پهن خوشمزه تر برای تو این پخت نان شده گویاردیف دنده ی تان نامنظم است ای وای من شکسته سراستخوان شده این درد پهلویت پس از آن ضربه ی دَرَست احوال مرگ بررخ ماهت عیان شده از چشم پر ستاره ی تو خون چکیده است گریم برای قطره ی اشک روان شده مهمان شدم شبی که بپرسم حال تورا دیدم بهارعمرتوبانو خزان شده (مجنون کرمانشاهی)
غزل مصیبت شام غریبان حضرت زهرا سلام الله علیها نیمهء شب آمد و شد وقت غسل پیکرت شانه اش خم شد از این بار مصیبت شوهرت کرد آبم آب ،تاکه آب ریزم بر تنت بر تنی که آب رفته ، دست و پای لاغرت دستهایم بین گیسوی سفیدت گریه کرد تازه فهمیدم که بر دیوار و در خورده سرت کاش میشد تا دوباره رو بگیری از علی تا نمیدیدم ورم بر چهره ء نیلوفرت جای پنجه زیر چشمت بُرد تا اغما مرا جای تاول ها بماند کُشت من را در برت دنده هایت نا منظّم گشته، ای نفرین به میخ حُفره ای انداخته بر تاروپود پرپرت کاش سوسوی چراغ خانه هم خاموش بود تا که خونابه نمیدیدم به جسم اطهرت
خبرآمدکه دگربال وپری سوخته شد وسط شعله آتش جگری سوخته شد خبرآمدکه سری روی تنی افتاده وای بین درودیوار بدنی افتاده خبرآمدگل خون است روی پیرهنش شاهداین ماجرا درکوچه هاشد حسنش خبرآمدکه دگربال و پری سوخته شد وسط,شعله ی آتش جگر ی سوخته شد خبر آمدکه ز تب کردن و بیمار شدن خسته شد فاطمه از این همه سربار شدن خبرآمدکه تنی سوخت و تب دار شده خسته ازخستگی و دست به دیوار شده خبرآمدکه دگرشانه ز دستش افتاد خبرآمدکه همه هست علی رفت به باد خبرآمدکه دگر آب شده بال و تنش مثل تصویر شده جمله تمام بدنش کن حلالش به جزاین حرف نباشد "سخنش باید آماده کند بهر تو تنها کفنیش خبرآمدنیمه شب دفن شده یاس نبی شده درخاک گل باغ پراحساس نبی
به در بگو دیوار بشنوه این روضه رو صد بار بشنوه ضربان قلب محسن و خدا کنه مسمار بشنوه تو خونه ریختن بی اجازه منو ببخشید روضه بازه اومده فضه واسه تشییع جنازه گُر گرفته چادرِ فاطمه، وای وای وای به زمین که می خوره فاطمه، وای وای وای نفسش می بُره فاطمه، وای وای، وای اونی که آتیش تو مُشتشه یه لشکر از هیزم پُشتشه یه جوری زد که در بشکنه فاطمه تو خونه اش کُشته شه چادر زهرا رو زمینه کی فکر می کرد که تو مدینه فاطمه پهلوش بشکنه حیدر ببینه پشت در اِنقده فریاد زدن، وای وای واي مادر و تا که در افتاد زدن، وای وای واي سر مادر حسین داد زدن، وای وای وای اینا می خوان زهرا خسته شه تا دستای مولا بسته شه تو کوچه ها قنفذ اومده اون چیه که توی دستشه تاریخ گواهه این مَصافه سند برا این اعترافه کُشتنِ زهرا گردن ضرب غلافه کوچه ها شده عجب مقتلی، وای وای وای فاطمه رسید به مولا ولی، وای وای وای زدنش جلو چشای علی، وای وای وای ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄
(السّلام علیكِ یا فاطمةالزهراء) من بضعه‌ی قلب احمد مختارم من همسر و یار حیدر کرّارم من فاطمه مام زینبین و حسنین مقتوله‌ی ظلم دشمن غدّارم ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ ‌بین در و دیوار تنم را خستند پس راه فرار را به رویم بستند تا سِقط کنند کودکم محسن را با ضربت در سینه و تن بشکستند ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ بیزاری من از در و دیوار بپرس بیماری من ز نوک مسمار بپرس گر علّت سقط محسنم می‌خواهی از ضربت پای خصم خونخوار بپرس ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ مظلومی من جنّ و بشر می‌دانند درد دل من فضّه و در می‌دانند اسرار شهادت جگرسوز مرا... بیش از همه قنفذ و عمر می‌دانند ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ دشمن نه فقط به فکر قتل من بود ویرانگر دین خالق ذوالمن بود چون حامی همسر و امامم بودم با همسر و رهبرم علی، دشمن بود
از لاله زار توحید آتش زبانه می زد گل گشته بود پرپر بلبل ترانه می زد در گلشن ولایت یک نو شکفته گل بود گر می گذاشت گلچین آن گل جوانه می زد من ایستاده بودم دیدم که مادرم را قاتل گهی به کوچه گاهی به خانه می زد گاهی به پشت و پهلو گاهی به دست و بازو گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه می زد گردیده بود قنفذ هم دست با مغیره او با غلاف شمشیر این تازیانه می زد وقتی که باغ می سوخت صیاد بی مروت مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد با چشم خویش دیدم جان دادن پدر را از ناله ای که مادر در آستانه می زد این روزها که میدید موی مرا پریشان با اشک دیده می شست با دست، شانه می زد هنگام شرح این غم از قلب زار (میثم) مانند خانۀ ما آتش زبانه می زد
با گزیدن‌های لب این درد را پنهان مکن هرچه خواهی کُن ولی این خانه را ویران مکن یاکه جارو می‌زنی یاکه غذا را می‌پزی جانِ زینب این مکن ، جان حسینت آن مکن من‌که می‌دانم که از این زخم می‌پیچی به خود تاکه می‌آیم به زور این چهره را خندان مکن زینبت را می‌کُشی وقتی که خود را می‌کِشی مردِ خود را بیش از این شرمنده از طفلان مکن سرفه‌هایت را رها کُن لااقل آهی بکش شیشه‌ام می‌پاشی از هَم سینه را زندان مکن بر تَرک‌هایت ضرر دارد بغل وا می‌کنی با بغل واکردنت این جمع را گریان مکن بشکند دستِ کسی که دستِ او دستت شکست هیچ کس آنجا نگفت اینگونه با قرآن مکن چهره پنهان کن  وصیت کن  شکایت کن  ولی با فشردن‌های دندان درد را پنهان مکن حسن لطفی
سلام باد به زهرا و یازده پسرش درود باد به شوی و به مادر و پدرش اگر خداش بخوانم سزای تکفیرم به حیرتم که چه خوانم فرشته یا بشرش چه بانویی که خدایش بسی رسانده سلام چه دختری که رسول خداست مفتخرش اگر ز دور نگاهی کند به نار و جحیم تمام لاله و ریحان بر آید از شجرش مقام فضه او را اگر به شانه کشد عجیب نیست اگر چرخ بشکند کمرش خراش بر رخ نورانی علی نرسد که فاطمه است در انبوه دشمنان سپرش چهل نفر نه بگو چهارصد نفر بزنند کسی که یار علی شد چه باک از خطرش
نشسته ام که بگریم برای مادرمان برای درد و بلایی که آمده سرمان نشسته ام که بگریم برای روی کبود به زخم های نشسته به قلب کوثرمان خدا کند که بسوزد همیشه در آتش هرآنکه شعله نشانده به جان دلبرمان به اشک های علی و به خط جبرائیل دو صفحه روضه نوشتند بین دفترمان زنی مجلله و محترم به روی زمین میان کوچه فتاده است در برابرمان نوشته اند که در بین لشکر افتاده اگر چنین شده باشد که خاک بر سرمان یاسر مسافر