اللهم لعن کل خائنین و منافقین و معاندبن کل لیبرال مسلکان وغربگرایان و کدخدا محوران و افسادطلبان و فتنه گران سبز صهیونیستی و افتضاحیون بنفش چند تابعیتی های مزدور و نفوذی بیگانگان و حامیان و اعوان و انصار و خاندانشان علیهم العنه الی یوم القیامه 🤲
بنام خدا،امروز جمعه ۲۷ /مهر/ ۱۴۰۳ در نماز جمعه شهرمان،شهرستان تالش، استان گیلان
🌴🌹 رقص اندر خونِ خود مردان کنند
🌴🌹 شهید سنوار احیای یک افسانه
🌴حیرت آور❗️ شبیه یکی از سکانسهای فیلمهای حماسی هالیوود بود،ریز پرندهای وارد ساختمان نیمه ویران میشود، قهرمان قصه، بی آنکه رمقی داشته باشد،به دوربین پهپاد خیره می شود، نه خودش را به مردن زد و نه تسلیم شد.
❗️ دست راستش از ساعد شکاف بزرگی خورده بود اما یک تکه چوب در دست چپش داشت هنوز.
🌷مرد می دانست آخرین ثانیههای زندگی اش است و خودش پایان بدن خاکی اش را انتخاب کرد.
❗️اگر شالی که به صورت بسته بود باز میکرد و به دوربین آن ریزپرنده خیره میشد، احتمالا اپراتور از شوق پیدا کردن زنده یحیی، به او شلیک نمی کرد. اما سنوار انتخابش را کرده بود .
❗️دیگر نایی در بدن نداشت اما آخرین پیامش را برای کودکانی که در آن سرزمین به دنیا نیامده اند و یا در گهواره اند ارسال کرد؛یحیی سنوار هیچ سلاحی در دست نداشت اما همان یک تکه چوب را به نمایندگی همه نداشته هایشان در یک جنگ نا برابر ، پرتاب کرد و احتمالا چند ثانیه بعدش هم کار تمام شد.
آنکه انسوی دوربین نشسته بود نمی دانست به سر چه کسی شلیک کرد اما سنوار می دانست آخرین لحظات زندگی اش در حال ثبت و ضبط است.
‼️ دیگر هیج توانی برای بلند شدن نداشت اما چوب را پرتاب کرد تا به پسران سرزمین های غصب شده پیامش را برساند ؛
که ما چاره ای نداریم جز جنگیدن ولو چوب خشک برابر پهپاد مسلح❗️
‼️ او در یک ساختمان نیمه ویران، با انتخاب نوع شهادتش ، آخرین پیام را به عنوان فرمانده به بچه های سرزمینش مخابره کرد؛ تا لحظه آخر تسلیم نشوید .
🌹 شهید یحیی سنوار با انتخاب نوع شهادتش ،خودش را هزاران هزار بار در اذهان همه آزادی خواهان تاریخ احیا کرد. نه تولد در اردوگاه و نه سالهای سال اسارت در زندان.
هیچکدام اینها موجب نشد که او آرام شود ، رام وضعیت نابرابر شود،تسلیم شود و همانند عرفات یک روز بگوید؛ خسته شدیم، جنگ دیگر بس است.برای او پایان جنگ روزی بود که زمین از دست رفته به ساکنان اصلی آن سرزمین برگردد.
🌴🌷 شهید سنوار از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تا ۱۷ اکتبر ۲۰۲۴ در غزه ماند. پا پس نکشید. فرار نکرد. فرماندهی کرد و لحظه پایان را هم خودش به انتخاب خویشتن برگزید.
🌴🌹 شهید یحیی سنوار را تاریخ به خاطر خواهد سپرد با دست قطع شده اش. با نگاه خیره و شجاعانه اش به ریز پرنده قاتل، با تکه چوبی که آخرین سلاحش بود، با آخرین حرکت بدنش که با همه توان چوب را به سمت پهپاد پرتاب کرد.
با گلوله ای که به شقیقه اش شلیک شد و تصویری جاودانه از او ساخت.
🌴 او با این پایان ، راه آغاز را به کودکان فلسطینی یاد داد. نترسید، تسلیم نشوید و تا آخرین قطره توانتان بجنگید.شاید برای بعضی از ما این واژهها از فرط تکرار تهی از معنی اولیه و ارمانیاش شده باشد اما برای آنان که در خون خود غلتی زدند نه .
🌴🌹 شهید یحیی سنوار تمام نشد، ارتش غاصب با پخش آن ویدئو بزرگترین خدمت را به کودکان فلسطینی کرد. آنها حالا می دانند وقتی از افسانه سنوار برایشان میگویند دقیقا از چه چیزی حرف می زنند؛مردی که یک رسانه سگیهونیستی با نشان دادن این فیلم برایش نوشت؛ تا لحظه آخر جنگید.
‼️شبیه دو امدادی بود، سنوار «چوب» را به نفر بعدی داد، اما حرملههای تل السلطان رفح نفهمیدند و فاتحانه این فیلم را منتشر کردند
🌴🍃تاریخ با همین فیلم چندثانیه ای بیاد خواهد آورد و شهادت میدهد؛ چگونه فرزندان فلسطین با یک تکه چوب، برابر ریزپرنده قاتل، ایستادگی کردند و جنگیدند. این سند بماند برای روزی که قدس آزاد شد. روزی که تاریخ به یاد بیاورد چه کسانی همه آسایش و ۶۰ سال زندگی خویش را به پای این آزادی ریختند و شاید مولانا این صحنه را دیده بود که ۱۰ قرن پیش گفت ؛
🌴🌹رقص و جولان بر سرِ میدان کنند
رقص اندر خونِ خود مردان کنند
چون رهند از دستِ خود دستی زنند
چون جهند از نقصِ خود رقصی کنند
🌴🌷شبیه یک فیلم هالیوودی بود. حیرت آور و باور نکردنی و این کمترین مزد مجاهدت های مرد جنگی اعراب بود؛ یحیی سنوار.
🌴🇮🇷🌹🇵🇸🇱🇧🇵🇸🇮🇷🌹🇱🇧🇵🇸🇱🇧🇮🇷🌹🌴
🌹🌴 ✨﷽✨ 🌹🌴
✅ قرآن: دشمن علی، کافر است
مرحوم حضرت علامه طباطبایی رحمت الله علیه در المیزان در ذیل آیه نخست سوره معارج، روایتی آورده است بدین شرح:
بعد از آنكه رسول خدا حضرت محمدصلی الله علیه و آله سلم
حضرت على علیه الصلوات و السلام را به خلافت نصب كرد و فرمود:" من كنت مولاه فعلى مولاه- هر كه من مولاى او هستم على مولاى او است"،
خبر به شهرهاى عرب رسيد از آن جمله خبر به گوش نعمان بن حارث فهرى رسيد. از ديار خود حركت نموده به نزد پیامبر اعظم رسول خدا حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم مشرف شد و عرضه داشت: به ما دستور دادى كه به" لا اله الا اللَّه" اعتراف كنيم و نيز به اينكه تو رسول خدايى شهادت دهيم و دستور دادى جهاد كنيم، حج بجاى آوريم، روزه بگيريم،بر نماز بخوانيم، و ما هم قبول كرديم. آيا به اين مقدار راضى نشدى تا اينكه اين پسر را به خلافت نصب نموده و گفتى: "
من كنت مولاه فعلى مولاه".
حال بگو بدانم اين از ناحيه خودت بود و يا از ناحيه خداى تعالى⁉️
نبی مکرم سلام پیامبر اعظم صلوات علیه و آله و سلم فرمود:
به آن خدايى سوگند كه به جز او معبودى نيست، اين دستور از ناحيه خدا بود.
نعمان بن حارث برگشت، در حالى كه مىگفت:" بار الها اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو است پس سنگى از آسمان بر سر ما ببار" همين كه سخنش تمام شد خداى تعالى با سنگى آسمانى بر سرش كوبيد و او را در جا كشت، و اين آيه را نازل فرمود:" سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ".( ترجمه المیزان، ذیل آیه شریفه )
1️⃣ نکته:
طبق روایتی که جناب علامه از مجمعالبیان نقل کردند، حارث بن نعمان مدعی است که به همه دستورات الهی گردن نهاده و تنها زیر بار حکم ولایت کسی همچون علی علیهالسلام نمیرود. در آیه بعد میخوانیم که از وی به عنوان "کافر" یاد شده میفرماید: لِّلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِع. از این آیه فهمیده میشود که اگر کسی اهل نماز، روزه، جهاد، خمس، زکات و ... هم باشد اما معتقد به ولایت حضرتش نباشد، باز کافر است
( و البته کفر، مراتب دارد ).
سرباز آتش به ولایت جانباز سیدحمزه (( جددا))
الهی ما به قَلَم رَحمَتت ایمان داریم:
خـ♥️ــدای بزرگ
میخواند مـ✋ــا را
♦️عاشقان وقت نماز است
♦️اذان میگویند
اذان صبح به افق محلی استان گیلان و رشت
۱۴۰۳/۷/۲۸
᪥࿐࿇🌹࿇࿐᪥
᪥࿐࿇🌹࿇࿐᪥
♥️اَللّهُ اَکبَر🌙
♥️اَللّهُ اَکبَر🌙
♥️اَللّه اَکبَر🌙
♥️اَللّهُ اَکبَر🌙
♦️اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
♦️اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
♦️اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه
♦️اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه
♦️اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه
♦️اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه
♦️حَی عَلَی الصَّلاةِ
♦️حَی عَلَی الصَّلاةِ
♦️حَی عَلَی الْفَلاحِ
♦️حَی عَلَی الْفَلاحِ
♦️حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل
♦️حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل
♥️اَللّهُ اَکبَر🌙
♥️اَللّهُ اَکبَر🌙
♥️لا اِلَهَ إِلاَّ اللّه🌙
♥️لا اِلَهَ إِلاَّ اللّه🌙
♦️التــ🤲🏻ـــــماس دعا♦️
هدایت شده از خاکریز۱
✍🏻تمام خبرنگاران باید از رژیم حرامزاده بپرسند با شهادت سنوار وسط معرکه پس کو سپر انسانی؟
پس کو حضور زیر بیمارستان و چادر؟!
تونلهای زیر بیمارستان شفا کجاست؟
تونلهای زیر چادرهای رفح کو؟
تونلهای زیر بیمارستان معمدانی چه شد؟!
❗️فرمانده شجاع حماس هم که وسط معرکه بود! به نحوی که خود ترسویتان هم باور نمیکردید!
#یحیی_سنوار
#خاکریز۱
@khakriz01 عضو شوید
هدایت شده از منتظران نور
اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ ۖ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا ۖ إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿٣٠ یوسف﴾
(خبر این موضوع در شهر پیچید و) گروهی از زنان در شهر گفتند: همسر عزیز (مصر) خواسته است که خادم خویش را بفریبد و به خود خواند. عشق جوان، به اندرون دلش خزیده است. ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم. (۳۰)
🕌
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد🌹
🏞🏞
سلام و درود بر شما زنده دلان
صبح شنبه 28 مهر 1403
15 ربیع الثانی 1446
19 اکتبر 2024 به خیر
🌄🌄🌄
الهی، توئی که عفوت بر عقابت غالب است،
و توئی که رحمتت بر غضبت سابق است
و توئی که عطايت از منعت فزون است،
و توئی که از هر که به او نعمت بخشی توقع پاداش نداری،
و توئی که در عقاب عاصيان افراط نمیکنی.
و ما آن بندگان توأیم که چون ما را به دعا فرمان دادی، گفتیم : لبيک؛ و سعديک
اينک مائیم که در پيشگاهت به خاک افتادهایم،
بار خطاها پشتمان را گران کرده،
و از سر نادانی تو را عصيان کردهایم، در صورتی که تو از طرف ما سزاوار عصيان نبودهای.
پس انتظار بخشش همه ی گناهان مان را از تو داریم
الهی العفو......
🌅🌅🌅🌅
طاعات و عبادات همه ی ما و شما قبول درگاه ایزد منان
((اللهمّ أحْسِنْ عَاقِبَتَنَا فِي الأُمُورِ كُلِّهَا، وَأجِرْنَا مِنْ خِزْيِ الدُّنْيَا وَعَذَابِ الآخِرَةِ)).
«خدايا! فرجام تمام کارهايمان را نيک گردان، و از خواري دنيا و عذاب آخرت ما را دور بدار» .
آمین آمین آمین
هدایت شده از منتظران نور
سلام و درود بر شما عزیزان سلام و درود بر شما زنده دلان:
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
#حکایتچاقویدستهطلایی
🔹تدبیر بهلول عاقل به داد مهمانش رسید.
✍بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با وی بود كه قاصدی از راه رسید.
قاصد پیام قاضی را به او آورده بود. قاضی می خواست تا بهلول آن شب شام مهمانش باشد.
بهلول به قاصد گفت : از طرف من از قاضی عذر بخواه که من امشب مهمان دارم و نمی توانم بیایم.
قاصد رفت و چند دقیقه دیگر برگشت و گفت: قاضی می گوید قدم مهمان بهلول هم روی چشم. بهلول بیاید و مهمانش را هم بیاورد.
🔹بهلول با مهمانش به طرف مهمانی قاضی به راه افتادند. او در راه به مهمانش گفت:
فقط دقت كن من كجا می نشینم تو هم آنجا بنشین، هر چه می خورم تو هم بخور، تا از تو چیزی نپرسیدند، حرفی نزن
و اگر از تو كاری نخواستند كاری انجام نده.
مهمان در دل به گفتههای بهلول می خندید و می گفت : نگاه كن یك دیوانه به من نصحیت می كند.
وقتی به مهمانی قاضی رسیدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولی مهمان رفت و در بالای خاته نشست.
🔸مهمانان كم كم زیاد شدند و هر كس می آمد در كنار بهلول می نشست و بهلول را به طرف بالای مجلس می راند، بهلول كم كم به بالای مجلس رسید و مهمان به دم در.
غذا آوردند و مهمانان غذای خود را خوردند. بعد از غذا میوه آوردند، ولی همراه میوه چاقویی نبود.
همه منتظر چاقو بودند تا میوه های خود را پوست بكنند و بخورند.
ناگهان مهمان بهلول چاقوی دسته طلایی از جیب خود در آورد و گفت :
بیایید با این چاقو میوه هایتان را پوست بكنید و بخورید.
🔹مهمانان به چاقوی طلا خیره شدند. چاقو بسیار زیبا بود و دسته ای از طلا داشت و از دیدن چاقوی دسته طلایی در جیب مهمان بهلول كه مرد بسیار فقیری به نظر می رسید، تعجب كردند.
در آن مهمانی شش برادر بودند كه وقتی چاقوی دسته طلا را دیدند به هم اشاره كردند و برای مهمان بهلول نقشه كشیدند.
برادر بزرگتر رو به قاضی كه در صدر مجلس نشسته بود و میزبان بود، كرد و گفت:
ای قاضی این چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهای زیادی است كه گم شده است.
ما اكنون این چاقو را در جیب این مرد پیدا كرده ایم ما می خواهیم داد ما را از این مرد بستانی و چاقوی ما را به ما برگردانی.
🔸قاضی گفت :
آیا برای گفته هایت شاهدی هم داری؟
برادر بزرگتر گفت :
من پنج برادر دیگر در اینجا دارم كه همه شان گفته های مرا تصدیق خواهند كرد.
پنج برادر دیگر هم گفته های برادر بزرگ را تایید كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پیش گم شده است.
قاضی وقتی شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنید، یقین كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است.
دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند.
بهلول كه تا این موقع ساكت مانده بود گفت:
🔹ای قاضی این مرد امشب مهمان من بود و من او را به این خانه آوردم، اجازه بده امشب این مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحویل شما می دهم تا هركاری خواستید با او بكنید.
برادر بزرگ گفت : نه ای قاضی تو راضی نشو كه امشب بهلول این مرد را به خانه خودش ببرد چون او به این مرد چیزهای یاد می دهد كه حق ما از بین برود.
قاضی رو به بهلول كرد و گفت :
بهلول تو قول می دهی كه به این مرد چیزی یاد ندهی تا من او را موقتا آزاد كنم ؟
🔸بهلول گفت :
ای قاضی من به شما قول می دهم كه امشب با این مرد لام تا کام حرف نزنم و اصلا كلمه ای هم به او یاد ندهم.
قاضی گفت : چون این مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول می دهد او را به ما تحویل دهد تا به جرم دزدی به زندانش بیندازیم.
برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفی نزد، به محض اینكه به خانه شان رسیدند،
🔹بهلول زمزمه كنان گفت :
بهتر است بروم سری به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتیاج به غذا دارد.
مهمان كه یادش رفته بود خر خود را در طویله بسته است، گفت : نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر می زنم.
بهلول بدون اینكه جواب مهمان را بدهد وارد طویله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود.
بهلول چوب كلفتی برداشت و به كفل خر كوبید.
خر بیچاره كه علفها را نشخوار می كرد از شدت درد در طویله شروع به راه رفتن كرد.
🔸بهلول گفت :
ای خر خدا، مگر من به تو نگفتم وقتی وارد مجلس شدی حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشین،
اگر از تو چیزی نخواستند، دست به جیب خود نبر، چرا گوش نكردی هم خودت را به درد سر انداختی هم مرا.
✍ادامهدارد...
قسمت دوم👇👇👇👇
✍#ادامهداستان
هدایت شده از منتظران نور
🔹فردا تو به زندان خواهی رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.
بهلول ضربه شدیدتری به خر بیچاره زد و گفت: ای خر، گوش كن، فردا اگر قاضی از تو پرسید این چاقو مال توست؟
بگو نه، من این چاقو را پیدا كرده ام و خیلی وقت بود كه دنبال صاحبش می گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولی متاسفانه صاحبش را پیدا نمی كردم.
اگر این چاقو مال این شش برادر است، آن را به آنها می دهم.
🔸اگر قاضی از تو پرسید این چاقو را از كجا پیدا كرده ای، مگر در بیابان چاقو دسته طلا ریخته اند كه تو آن را پیدا كرده ای؟
بگو پدرم سالها پیش كاروان سالار بزرگی بود و همیشه بین شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زیادی به همراه می برد.
و با آنها تجارت می كرد، تا اینكه ما یك شب خبردار شدیم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.
من بالای سر پدر بیچاره ام حاضر شدم. پدر بیچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و این چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود.
🔹من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم می گردم، در هر مهمانی این چاقو را نشان می دهم و منتظر می مانم كه صاحب چاقو پیدا شود، و من قاتل پدرم را پیدا كنم.
اكنون ای قاضی من قاتل پدرم را پیدا كرده ام، این شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند.
دستور بده تا اینها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند.
بهلول كه این حرفها را در ظاهر به خر می گفت ولی در واقع می خواست صاحب خر گفته های او را بیاموزد.
او چوب دیگری به خر زد و گفت: ای خر خدا فهمیدی یا تا صبح كتكت بزنم.
🔸صاحب خر گفت :
بهلول عزیز نه تنها این خر بلكه منهم حرفهای تو را فهمیدم و به تو قول می دهم در هیچ مجلسی بالاتر از جایگاهم ننشینم، و اگر از من چیزی نپرسیدند
حرف نزنم، و اگر چیزی از من نخواستند، دست به جیب نبرم.
بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهای او را به خوبی یاد گرفته است رفت و به راحتی خوابید.
فردا صبح بهلول مرد را بیدار كرد و او را منزل قاضی رساند و تحویل داد و خودش برگشت.
قاضی رو به مرد كرد و گفت :
ای مرد آیا این چاقو مال توست؟
🔹مرد گفت : نه ای قاضی،
این چاقو مال من نیست. من خیلی وقت است كه دنبال صاحب این چاقو می گردم تا آن را به صاحبش برگردانم، اگر این چاقو مال این برادران است، من با رغبت این چاقو را به آنها می دهم.
قاضی رو به شش برادر كرد و گفت :
شما به چاقو نگاه كنید اگر مال شماست، آن را بردارید.
برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالی لبخندی زد و گفت :
ای قاضی من مطمئن هستم این چاقو همان چاقوی گمشده پدر من است.
پنج برادر دیگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلی ای جناب قاضی این چاقو مطمئنا همان چاقوی گم شده پدر ماست.
🔸قاضی از مرد پرسید :
ای مرد این چاقو را از كجا پیدا كرده ای؟
مرد گفت : ای قاضی این چاقو سرگذشت بسیار مفصلی دارد.
پدرم سالها پیش كاروان سالار بزرگی بود و همیشه بین شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زیادی به همراه داشت و شغلش تجارت بود،
تا اینكه ما یك شب خبردار شدیم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند، من سراسیمه بالای سر پدر بیچاره ام حاضر شدم.
پدر بیچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند، و این چاقو تا دسته در قلب پدر من بود.
🔹من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم می گردم،
در هر مهمانی این چاقو را نشان می دهم و منتظر می مانم كه صاحب چاقو پیدا شود و من قاتل پدرم را پیدا كنم.
اكنون ای قاضی من قاتل پدرم را پیدا كردم. این شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند.
دستور بده تا اینها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند.
شش برادر نگاهی به هم انداختند آنها بدجوری در مخمصه گرفتار شده بودند، آنها با ادعای دروغینی كه كرده بودند،
مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد، سالها در زندان بمانند.
🔸برادر بزرگ گفت :
ای قاضی من زیاد هم مطمئن نیستم این چاقو مال پدر من باشد، چون سالهای زیادی از آن تاریخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.
برادران دیگر هم به ناچار گفته های او را تایید كردند و گفتند :
كه چاقو فقط شبیه چاقوی ماست، ولی چاقوی ما نیست.
قاضی مدت زیادی خندید و به مرد مهمان گفت:
ای مرد چاقویت را بردار و برو پیش بهلول.
من مطمئنم كه این حرفها را بهلول به تو یاد داده است والا تو هرگز نمی توانستی این حرفها را بزنی.
مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.
پایان داستان
هدایت شده از منتظران نور
#باهم زمزمه کنیم🥰
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
#باهم زمزمه کنیم🥰
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
#باهم زمزمه کنیم🥰
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
#باهم زمزمه کنیم🥰
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
#باهم زمزمه کنیم🥰
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
🌸ـسـبحـان الله بحـمـدهـ🌸
یا قائم آل محمد:
🌙🌙اذان صبح به افق رشت،استان گیلان و
شهرستانهای تابعه با اندکی تفاوت☀️☀️
۱۴۰۳/۷/۲۹
🌙الله اکبر ☂
🌙الله اکبر☂
🌙 الله اکبر☂
🌙 الله اکبر☂
🌙اشهد ان لا اله الا الله☂
🌙اشهد ان لا اله الا الله☂
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☂
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☂
🌙اشهد ان علیا ولی الله☂
🌙اشهد ان علیا ولی الله☂
🌙حی علی الصلاه☂
🌙حی علی الصلاه☂
🌙حی علی الفلاح☂
🌙حی علی الفلاح☂
🌙حی علی خیر العمل☂
🌙حی علی خیر العمل☂
🌙الله اکبر ☂
🌙الله اکبر☂
🌙لا اله الا الله ☂
🌙لا اله الا الله☂
💜💜💜💜💜💜💜
عَجِلوُابا لصلاة
👋التمــــــــــاس دعــــا
هنگام اذان است 🌷
لحظه اجابت دعاست🌷
خدایا ظهور حجتت را برسان 🌷
خدایا قلب مقدسش از ما راضی وخشنود بگردان 🌷
خدایا موانع ظهورش برطرف بگردان 🌷
خدایا عاقبت همه مارو ختم به خیر بگردان 🌷
خدایا ما را آنی وکمتر از آنی به خودمان وامگذار🌷
خدایا تا مارو نبخشیدی از این دنیا نبر🌷
الهی آمین بحق حضرت زهرا سلام الله علیها🌷
🍃🌸🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم وأهْلِك أَعدَائَهُـم أجمَعین🌹🌸🍃
هدایت شده از خاکریز۱
به نام خدای مردان میدان جنگ
در ستایش سنوار
ای مجاهدِ مستورِ نشسته در میانهی آوار سنگ و آهن و چوب! دستار از چهره باز کن و نقاب از رخ برافکن. چگونه اینچنین بیپروا جمجمه را به خدا دادهای و شتابان سودای خاک داری؟ لختی درنگ برادر! خدا را با تو کاری هست. گمان کردی خدای خلوتِ خرابههای باریکهی غزه بندهی خالص خود را رها میکند تا گمنام و پنهان جان دهد؟! خدای غیور را با بندگان صبور عهدی است که اخلاص را با افشا جزا دهد. باز کن چفیه را مؤمن تا ببینیم که کدام دلاور است که کاسهی شکستهی سر و بازو و زانو را پیشکش حضرت حق کرده تا حقیقت آرمان و ایمانش را فریاد زند.
تو همان نیستی که آواره به دنیا آمدی و زیر آوار از دنیا رفتی و فاصلهی اردوگاه تا گذرگاه را با جهاد و شهادت پر کردی؟ مادرت تو را نام چه نهاد که حیاتت الهامبخش مبارزان قدس شد و مماتت حیاتبخش مجاهدان اقصی؟ جوان، اسیر شدی و پیر، آزاده. اسارت، سرت را به سنگ نزد و انتفاضهی سنگ، سودای مسلح کردن حماس را از سرت نینداخت. یا یحیی! قسم به صفحهی آخر زندگیات که صحنهی باشکوه بندگی است؛ تو کتاب را به قوت گرفتی و سلاح را به قدرت. عصا را انداختی تا باطلالسحر جادوی بنیاسرائیل شوی. ابو ابراهیم! تبر را زدی تا بت بزرگ صهیون را سرنگون کنی.
طوفانی که در واپسین سال حیات طیبهات به پا کردی، اسرائیل را به آغازین روزهای حیات خبیثهاش برگرداند. ضربهی کاریات، عادیسازی روابط شکمبارگان مسلمان با زرسالاران یهود را تا ابد تابو کرد. تو «نظم نوین» شیاطین را آشفته کردی. قبلهی اول را قضیهی اول کردی. جاسوس اسرائیل نه، تو کابوس اسرائیل بودی. تو، خودِ تو بودی که دیوار مرزی را شکستی تا مرز بین حق و باطل و فاصلهی میان آدمیت و دنائت را شفاف کنی. غزه را کربلا کردی تا «کل یوم عاشورا» از یاد بشر نرود. حیثیت مرگ را به بازی گرفتی وقتی شهادت را در جنگ تن به تانک، گرم در آغوش کشیدی. سنوار! تو حسینوار زندگی کردی و ققنوسوار از خاکسترت برمیخیزی و تکثیر میشوی. ای آوارهی مجاهدِ اسیرِ آزادهی جانبازِ شهید! لختی درنگ! خدا را با تو کاری هست...
#خاکریز۱
@khakriz01 عضو شوید