داستان های واقعی #اجنه و #ماورا میخای؟ بیا اینجا👇👇🔞
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
داستانهای واقعی #عاشقانه و #اجتماعی و... میخوای بیا اینجا👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2188509274C9b8b76b961
هر دو کانال مال خودمونه دوستان 😍😋 و فقططططط داستانه ،لذت ببرید ❤️
#ادمین
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#درد_دل_اعضا ❤️ سلام عزیزم من خیلی دلم گرفته دلم میخوادبایکی دردودل کنم وچون تو کانال شماهیچکسی همد
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام در جواب اون خانم که گفتن دهه هشتادین و با پدرشون مشکل دارن...
منم دهه هشتادیم و خانوادم مذهبی...
اتفاقا قرآنم دارم حفظ میکنم و تو این راه خستگی ناپذیرم💪
شما هم یه برکت بزرگی رو از زندگیت حذف کردی با ادامه ندادن قرآن.درسته که کار پدرت هم اشتباهه...
یه جمله ای گفتی که ذهن منو خیلی درگیر کرد.اینکه پدرتون میگن چرا با مادرت خوش رفتاری ولی با من نه.پدرت احساس کمبود محبت داره که این واکنش ها رو از خودش نشون میده...تو جبران کن براش.اگه از حفظ قرآن کم میاری از جای دیگه جبران کن...ببین عزیزم فاصله سنی اصلا مهم نیست اگه پدر و فرزند قدرت درک متقابل داشته باشن...برای مثال عموی من متولد دهه ۳۰ هست و پسرش دهه ۹۰...هر چی از رابطه ی خوبشون بگم کم گفتم...از این جا هم بفهم که مشکل از خودتونه.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام علیکم
در پاسخ به خانمی که پدرشون بهش سرکوفت میزنه. عزیزم اینطور که از گفته هات برمیاد خانواده ات مذهبی اند اما مذهبی بی بصیرت اینه که سعی کن یکم آگاهشون کنی میتونی حدیث یا روایت یا آیه قران در باره این رفتار هاشون پیدا کنی و بهشون نشون بدی اگه میدونی ممکنه قبول نکنن غیر مستقیم بهشون برسون👌 این چه جور مذهبی بودنیه که حتی خانواده از دست زبانش راحت نیستن؟؟ این فقط یک پوسته است فقط ظاهر دینداری رو دارن اما در عمل نمیشه بهشون گفت مذهبی👍 بهشون بگین که با این رفتار ها دیگران رو از دین و مذهبی ها زده میکنن سعی کنین چندتا دوست خوب پیدا کنین و باهاشون درد و دل کنین توی فعالیت های فرهنگی و اجتماعی مثلاً مسجد یا بسیج محلتون شرکت کنید که هم سرتون گرم باشه هم دوست های خوب پیدا کنید هم مشکلتون رفع بشه
البته دعا و توسل رو هم فراموش نکنید😉 انشالله خدا مشکلتون رو برطرف کنه🤲
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در مورد دختری که پدر بداخلاق داره
عزیزم خدا همه نعماتش رو به یک بنده اش نمی ده
اولا سعی کن بعد از این خوبیهای پدرت رو برای خودت پررنگ کنی و دائم به خودت یادآوری کنی
تا بتونی ارتباط بهتری با پدرت بگیری
و باید ارتباطهای دخترانه ات رو با پدرت بالا ببری مثل بوسیدن و ابراز محبت کلامی و نازهای دخترونه
اگر کاری ازت میخواد که نمی تونی انجام بدی بهتره بری توی غالب ناز
و اگر حرفی ناراحتت کرد خودتو سانسور نکن فکرو زبانت رو هماهنگ کن و در غالب کلماتی که میتونه جلب توجه پدرانه کنه اعتراض کن
مثلا بگو تو که پدر به این خوبی هستی و من اینقدر دوستت دارم چرا به جای تعریف از دختر نازت از این کلمات استفاده میکنی
البته اوایل سخته ولی کم کم پدرت باهات راه میاد مطمئن باش طوری میشه که خودت با پدرت راحت تر از مادرت می رسی
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#پرسش_اعضا ❤️ ســلام ممنون میشم پیام من رو بزارید کانالتون تا اگر کسی میتونه کمکم کنه😢🙏 من ۱۹سالم
#پاسخ_اعضا ❤️
در جواب آن دختر خانم ۱۹ ساله که فکر میکنه مامانش با نامزدش مشکل داره بگم
عزیز دل
هیچکس بیشتر از پدر و مادر بچه شون را دوست نداره.اینا همش از مهربونی مامانت هست او تجربه اش از شما بیشتره .شما درد دلها را توی گروه دیدید هم از مشکلات عدم اهمیت به همسر از اوایل ازدواج و هم از مشکلات مسکن یکجا با مادرشوهر .
نگذارید عشق و محبت چشمتون را کور کنه و بعد از مدتی مشکلاتتون اونقدر حاد بشه که بر اثر استرس و اضطراب به افسردگی دچار بشید و چاره ای هم برای حل مشکل نداشته باشید .به نظر من حتما با یک مشاور مشورت کنید و خیلی خام تصمیم گیری نکنید .توی زندگی همه چیز باید جای خودش را داشته باشه تا تعادل برقرار باشه و خدای نکرده از هیچ طرف سقوط پیش نیاد.موفق و پیروز باشید.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
طرف صحبتم اون خانمی هست که 19سالشونه ونامزدشون 32ساله وبامادرشون مشکل دارن
عزیزم نامزد شماهرچقدرهم که دوستون داشته باشه بیشتراز مادرت که دوست نداره، مطمئن باش مادرتم خیروصلاحتو میخواد.
ضمنا این خیلی خوبه که زن قانع باشه ولی اصلا خوب نیست که بی توقع باشه.
شماالان نامزدی از رسم ورسومات بگذرین تا شوهرتون بتونن خونه درست کنن یابرین بامادر شوهرتون تابتونن وسایل شیکتری بخرن فرداکه به زندگی مشترک بیفتین گذشت کردن ازهرخواسته ای میشه وظیفتون.
فراموش نکنید که لطف مکرر میشه حق مسلم.
بنظرم به جای اینکه شناسنامتون بردارین و برین پیش نامزدتون وارج و منزلت خودتونو بیارین پایین و حرمت مادرتونم بشکنین، بشینین با مادرتون منطقی وبا آرامش حرف بزنین و بپرسین علت این حرفی که میزنن وپیشنهاداشون چیه.
مطمئن باشید که خواسته قلبيه مادرتون فقط عاقبت بخیری شماست.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در رابطه با اون خانم 19ساله
عزیزم به نامزدت بکو که هرچی خودت میخوای بخره بگو به حرف مامانت گوش نکنه.
خودتم انقدر ناراحت نکن به مادرت بگو دخالت نکنه بگو خودمون میدونیم چیکار کنیم هم حرف دلتو میزنی هم احترامشو نگه میداری
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
ببین اگر از نامزدت مطمئنی و دوستش داری هر چه سریع تر با هم ازدواج کنید و برو پیش مادر شوهرت یا تو خونه ی شوهرت
❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹🌹🌹❤️
در مورد خانم که نامزد داره و دلش می خواد طلا نخره و بره با مادرشوهرش زندگی کنه
البته از نظر شرعی و عقلی حرفت خوبه
ولی با خودت اتمام حجت کن که اگر بعد از ازدواج شوهرت نتونست یا نخواست برات طلا بگیره یا سرکوفتی و متلکی از کسی بابت نداشتن وسایل لوکس یا زندگی با مادرشوهر شنیذی به هم نریز
در ضمن یادت باشه همسرت بعدها این کار رو فداکاری در نظر نمی گیره انتظار تقدیر و تشکر توی زندگی از همسرت نداشته باش
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#قسمت_پنجاه غروب با شقایق برگشتیم خونه. توی اینستا داشتم بالا پایین میچرخیدم که یدفعه به یه پست خو
#قسمت_پنجاه_یک
تا اینکه چندباری صدا زدم بابا،
آخرش باز کردن.
بابام روی مبل نشسته بود و تلوزیون نگاه میکرد و سیگار میکشید.
بدون معطلی روبه روش ایستادم و گفتم خبر داری بهنام مرده؟
گفت نه جدا؟
اصلا تعجب نکرد و همونجور به تلوزیون خیره بود
گفتم آره میگن کشتنش..
بهم نگاه کرد و گفت کی کشتش؟
گفتم نمیدونم، شما نمیدونی؟
چشم غره ای بهم رفت و گفت از کجا بدونم.. اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه قرار نبود فعلا اینورا نیای، این شوهر احمقت پدرمونو درآورد بس که هی اومد در زد و احضاریه اش بابت ماشینش اومد، گفتم نیا تا روز دادگاهت گوش بده پدرجان…
نشستم روی مبل و گفتم بابا من خستم، از دادگاه رفتن برای مهریم از اینکه بلاتکلیفم و معلوم نیست کی حکم طلاقم بیاد.
بی اختیار اشکم جاری شد
به شقایق حسادت نمیکردم ولی میدیدم حتی اونم داره سروسامون میگیره و توی یه رابطه با عشق واقعیه ولی من چی؟ علاف و ویلون.
بابام یه نگاهی بهم کرد و گفت غصه نخور، اگه واقعا انقدر خسته ای میتونی مهرتو ببخشی و توافقی جداشی
یعنی دقیقا چیزی که سهیل میخواد، باباجان خیلی دلم میخواد حال این بی سروپای بی همه چیزو بگیرم که برنداره واسه مهریه این همه بلا سرتو بیاره ولی باشه من خوبیتو میخوام،
صبح زنگ میزنم وکیلت و میگم با سهیل هرچه زودتر حرف بزنه بگه که تو مهرتو میبخشی
اونم میاد و مثل پسرای خوب طلاقتو راحت میده،
از خداشه البته از اولم همینو میخواست، امشبم نرو دیگه اینجا بمونید.
خلاصه که صبحش بابام به وکیلم زنگ زد و گفت ما از خیر مهریه گذشتیم،
دخترم داره از نظر روحی خیلی آسیب میبینه میخوام هرچه زوووودتر طلاق بگیره و یه زندگی جدید شروع کنه.
وکیل گفت والا دامادتونم چندباری گفت حالا که پای مهریه وسط اومده انقد طلاقش نمیدم تا موهاش رنگ دندوناش سفید شه
یعنی این پرونده با اون حرفای اون روز دامادت به نظرم وحشتناک سخته، نه قسمت مهریه اش هااا نه! اونو که یجوری میگیریم، قسمت طلاقش،
ولی خب حالا که مهریه رو میبخشید فکر کنم دامادتون با کله قبول کنه.
بابام قطع کرد و همینجور که توی جام دراز کشیده بودم اومد بالای سرم و گفت بیا باباجون اینم تمومه،
طلاقتو که بگیرم برمیگردم کویت ولی بعدش میخوام برگردم همینجا، دیگه بسه نمیتونم غربتو تحمل کنم.
کلی خوشحال بودیم از حرفاش، یکی دو ساعت بعد سهیل پیام داد انگار خیلی مشتاق طلاقی..
بعد این همه بلا که سرم آوردی مهریتو میدم، دادگاه قسط بندی میکنه ولی طلاقت نمیدم
انقد طلاقت نمیدم که تو خونه بابات بمیری و تا عمر داری نتونی شوهر کنی، نتونی از این مملکت بری، یا نه اصلا عدم تمکینتو میگیرم و کاری میکنم مجبورشی برگردی خونه...
@azsargozashteha💚
#تجربه_اعضا ❤️
#درد_دل
سلام خسته نباشید بااین کانالی که دارید واقعا واقعا خیلی خوبه آدم از اتفاقات دیگران درس میگیره تا برای خودش اتفاق نیوفته دستتون درد نکنه
سلام به همه اعضای گروه عیدتون مبارک
میخوام داستان زندگی خودمو بگم البته خلاصه ای چون بخوام کامل بگم یه کتاب میشه برای خودش
من الان درحال حاضر ۲۳سالم هست و۱۳سالگی عروسی کردم در۱۶سالگی خدا بهم یه پسر داد ودر ۲۱سالگی خدا بهم یه دختر داد
من خیلی بچه بودم که از شهرمون رفتیم به یه شهر خیلی دور
دور از خانواده من اون موقعه دوم راهنمایی بودم شوهرمم خیلی خوبه خداروشکر اخلاقش خب مشکلات زندگی داشتیم خیلی هم بود و موقع عروسیمون پدرشوهرم هیچ خرجی نکرد برامون
ولی برای سه تا برادر شوهرام خرج کرد ما دست خالی رفتیم سر خونه زندگی
بخاطر شغل شوهرم رفتیم یه شهر خیلی دور من یک هفته نشد مجبور شدم کل طلاهای که داشتم فروختم خرج مخارج زندگی
من خیلی کم توقع بودم یعنی مادرم بهم یاد داده بود که خیلی خرج روی دست شوهرم نزارم
منم هیچی نمیگفتم مثلا هوس یه خوراکی میکردم نمی گفتم به شوهرم
الان خیلی پشیمون هستم که با رفتارهای ۸سال پیشم الان شوهرم خرجی نمیده
مثلا برای خودم نمی خوام میگم بریم برای بچه ها لباس بخریم ندارن لباس هاشون پاره شده یا خیلی کهنه شده میگه نمی خواد همینا خوبه خرج الکی روی دست من نزار
الان خداروشکر وضعش خیلی خوب شده خونه ماشین حقوق خوب ولی خب بخاطر رفتار های اشتباه خودم این اخلاقی شده
من همه چی ارزومه دلم به حسرته من از اونایی که تازه ازدواج کردن یا نامزد هستن اول ببینن وضع شوهرشون چجوریه بعد به مقدار وضع شوهرشون خرج کنن
که شوهرشون بفهمه زن وبچه خرجی میخواد بعدا پشیمون نشن
یااینکه موقعه که رفتین سر خونه زندگی مشترک بهش کار خونه بدید که مثل شوهر من کاری به هیچی از خونه نداره همه کارها روی دوش منه خیلی خسته میشم با دوتا بچه شیطون و شر
واقعا ضعف اعصاب گرفتم موهام توی این شیش سال سفید شده
@azsargozashteha💚
دلبسته به یک ثانیه دیدارِتو بودم
این عمرکه بی حوصله ناچارِتوبودم
تونازترین حادثه در زندگی من
من شاخ ترین عاشق بی عارِتوبودم
تاآخرِ بی حوصلگی شعرنوشتم
هرشب که توخوابیدی وبیدارِتوبودم
هرثانیه آتش زده ام پیرهنم را
من ریزَعلیِ سخت، فداکارِتوبودم
بارایت یک فاجعه رفتی و دریغا
یک عمر غریبانه گرفتارِتوبودم
ای کاش فراموش شود بینِ من وتو
آن فاصله ای را که بدهکارِتوبودم
◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
سلام وقتتون بخیر
بدون مقدمه به عرضتون میرسونم
۲ سال عقد بودم و قبل از اون هم ۱۱ ماه باهم در ارتباط بودیم واسه شناخت همدیگه
بعد از عقد خانمم کم کم رنگ عوض کرد و چهره واقعیشو نشون داد و رفتارا و صحبتاش باعث شد ما از هم طلاق بگیریم
الان بعد از ۹ ماه جدایی یه آقایی زنگ زدن و گفتن من میخوام با خانم فلانی(خانم سابقم) ازدواج کنم
حالا اینکه چطور شماره منو پیدا کرده و از کجا فهمیده رو نپرسیدم ولی خیلی اصرار داشت منو ببینه و از حرفاش فهمیدم میخواد دلایل جدایی رو بپرسه
ایشون ظاهرا تو شهر دیگه ای هم هستن
به من گفتن قرار ملاقات بذار
من گفتم بعد از عید
نمیدونم اون حقیقت هایی که تو دوران نامزدی داشتیم رو بهش بگم یا سکوت کنم
میترسم بگم و زندگیشون از هم بپاشه
میترسم نگم و بعدا منجر به جدایی بشن و یا اصن نشن و خوشبخت شن
دوراهی سختی هست نمیدونم چیکار کنم😓
۱۸ سالم که شد و مدرسم تموم شد، پدرم یه مغازه تو بهترین نقطه شهر برام ساخت و یه تیکه باغ واسه کشاورزی بهم داد و گفت کار کن و زندگیتو بساز
من کار کردم و تونستم یه باغ دیگه هم بخرم. زمان خریدش مصادف شد با زمان عقد کردن ما و من اینو به فال نیک گرفتم و میخواستم بزنمش به نام خانمم و وقتی با خوشحالی بهش گفتم باغ خریدم، در جوابش گفت انگار هتل خریدی که اینجور خوشحالی میکنی(باحالت شوخی گفت البته) ولی خیلی تو ذوقم خورد و دیگه نزدم به نامش.
سال بعدش اولین سالی بود که پسته باغمون محصول میداد و من ۴۵ میلیون پسته فروختم و باهاش برای تولدش یه هاشبک خریدم، (درسته نو نبود اما در حد نو بود واقعا) ولی ایشون بدون مشورت و آگاهی من بعد دوماه ماشینو فروختش و وقتی فهمیدم و علت رو جویا شدم گفت پراید امنیت نداره… خودت ۲۰۶ سوار بشی و من یه پراید دسته دوم سوار شم(به حالت شوخی گفت و منم هیچی نگفتم).
رفته بود خونه دوستش و موقع بازگشت که رفتم دنبالش گفت ببین مردم خونه ۲۰۰ متری دارن ماهم تو حسرت دومتریش
گفتم ناشکری نکن ماهم میسازیم
گفت آره خیلی بساز هستی همون مغازم بابات بهت داد…
گفتم با کار کردن خودم یه باغ و یه ۲۰۶ و یه پراید برای تو خریدم که فروختیش…
گفت آره دلتو با این حرفا خوش کن و هار هار خندید.
واسه روز مادر ۷۰۰ تومن بهش دادم گفتم واسه پدر و مادرت یه لباس بخر و گفت باشه و شب زنگ زد بجای مادرش تشکر کرد… ولی بعدها دستش رو شد اصلا چیزی نخریده و حتی مادرش خبر نداره من اون پولو دادم دخترش و دورو بازیش ثابت شد و من خیلی ناراحت شدم.
اینا خلاصه ای از مشکلاتمون بود و هنوز ادامه داره که میخوام طولانی نشه و حوصله شما رو سر نبرم
در کل خانم من چشم و دل سیر نبود و خیلی آدم مقایسه گر و زخم زبون زنی بود و هیچ موقع نشد بجای طعنه زدن منو تشویق کنه.
۷۷ تا سکه به علاوه ۱۲۰ میلیون پول رایج مملکت مهرشون بود که سکه هارو ندادم ولی ۱۲۰ میلیون رو دادم، یعنی ازم گرفت.
رابطه نداشتیم و تو دوران آشنایی گفت برای بعد ازدواج و منم قبول کردم.
همین حرفایی که به شما گفتم رو به صورت کاملتر میخوام به اون آقا بگم… در واقع هرچیزی که اتفاق افتاده (حالا نمیدونم کار درستی میکنم یا نه).
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
#پرسش_اعضا ❤️
سلام خوبید عیدتون مبارک
من یه سوال دارم ارتون خواهش میکنم راعنماییم کنید
من الان بیست ساله که ازدواج کردم اوایل ازدواج بخاطر یه سری مسائل که بین خانواده من وهمسرم پیش اومد همسرم رابطشو با خانواده من قطع کرد الان بیست ودو سال از اون زمان گذشته من بارها بهش التماس کردم ولی متاسفانه اصلا حاضر نیست دست برداره این خیلی منو رنج میده همش به خودم میگم من یه زن صیغه ای هستم تروخدا راهنماییم کنید اینم بگم همسرم مرد خوبیه تنها ایرادش اینه
یه مورد دیگه هم اینه که اوایل اردواج من بجه دار نمیشدم یه شب ایشون گفت یه سال بهت فرصت میدم اگه نشدی زن میگیرم من اون یه سالو خیلی زجر کشیدم الان که یادم میفته بدجوری عذاب میکشم حدود یه سال ونیم بعدش حامله شدم از لطف خدا ولی اون مدت به من خیلی بد گذشت
الان که بهشون فک میکنم با وجودیکه خیلی ایشونو دوست دارم ولی عذاب اوره برام فکر اینکه به من به سال مهلت داد
تروخدا منو راهنمایی کنید
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#قسمت_پنجاه_یک تا اینکه چندباری صدا زدم بابا، آخرش باز کردن. بابام روی مبل نشسته بود و تلوزیون ن
#قسمت_پنجاه_دو
با هر جملش اشکام سرازیر میشد و هری دلم میریخت،
گوشیمو برداشتم و دویدم سمت بابام که توی حیاط نشسته بود،
پا برهنه درحالی که از چشمام اشک میریخت رفتم سمتش و گوشیمو گرفتم روبه روش،
تو چشمام نگاه کرد و گفت میدونم باباجون.. وکیلت گفت.
گفتم اگه عدم تمکین بگیره چی؟
گفت با کتک هایی که بهت زده بود و رفتی پزشکی قانونی نمیتونه اینکارو بکنه، نترس اگه من باباتم و به من ایمان داری که بسپارش به من.
این جمله بسپارش به من زیباترین جمله دنیاست، از هزارتا دوست دارم و قربونت بشم و عزیزم بهتره.. خیالم جمع شد.
نشستم کنار بابام و دست انداختم دور گردنش گفتم بابا تموم پشت و پناهم تویی توروخدا یه وقت یه بلایی سرش نیاری که پات گیر باشه..
ماچم کرد و گفت نه باباجون مگه من بچم، حالام برو بالا به مامانتم چیزی نگو حال و حوصله غرغراشو ندارم.
ماچی ازش کردم و برگشتم توی خونه، خیالم جمع جمع بود وقتی بابام میگه میشه پس یعنی میشه، درسته که توی بچگی با اعتیادش خیلی آزارمون داد ولی به قول خودش الان هست که جبران همه اون سالها رو بکنه…
خودم به سهیل زنگ زدم که التماسش کنم
نمیخواستم بابام کار بدی بکنه یا تو دردسر بیوفته، حاضر بودم خودم به پای سهیل بیوفتم ولی بابام روش خودشو پیش نگیره،
روش بابای من مساوی بود با بدبختی.. مساوی بود با اتفاقای بد.
خلاصه که چهاربار زنگ زدم دفعه پنجم برداشت گفت چته ستاره؟ چرا دست از سرم برنمیداری؟ من نمیخوام طلاقت بدم، مهریتم میدم.
خیالش از بابت مهریه با وجود قسطی شدنش راحت بود
اون موقعم قیمت سکه اندازه ای نبود که بخواد اذیتش کنه و حالا میخواست جولان بده و اذیت کنه
گفتم سهیل ازت خواهش میکنم بیا طلاقم بده ببین من دارم مهرمو میبخشم مگه تو از اولشم اینو نمیخواستی؟ اون همه نقشه، بهنام، همه اینا بخاطر این بوده..
کوتاه نمی اومد گفت هان عشقت بهنام جونت مرده؟ اصلا چرا بهنام خودشو حلق آویز کرد؟ نکنه با تو سرو سری داشته، من طلاقت ندادم اینکارو کرد هان؟
تعجب کردم گفتم مگه بهنام تصادف نکرده؟
گفت نه کی گفته، بهنام خودش این بلا رو سر خودش آورده، زیاد جای تعجب نداشت، شخصیت بهنام از اولش مثل دیوونه ها بود متمارض بود شرط میبندم با یه دختر دعواش شده خواسته فقط یکم اونو بترسونه یا یه همچین چیزی، یه همچین شخصیتی داشت…
به سهیل گفتم واقعا برات متاسفم چقدر راحت میتونی دروغ بگی خودتم خوب میدونی که من با بهنام نبودم نقشه ی خودت بوده ولی بازم دروغ میگی..
بهش گفتم ببین سهیل من میترسم بابام بلایی سرت بیاره بخدا، روی من حساسه.. بیا و کوتاه بیا، خواهش میکنم!
@azsargozashteha💚