eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166.1هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
Quran-page-144.mp3
2.33M
📢 هر روز بخوانیم 🔹 صفحه صد و چهل و چهار قرآن کریم، سوره مبارکه الأنعام با صدای آقای شهریار پرهیزگار بشنوید. ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: هر روز حتماً یک صفحه قرآن بخوانید
🌱 🌼دعا برای 🌼 🌿در قوامیس الدرر می نویسد : سه مرتبه این دعا را بالای سر مریض بخواند اثر صحت ظاهر می شود. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اللَّهُ‏ قَدِيمٌ‏ أَزَلِيٌ‏ یُزِيلُ الْعِلَلِ وَ هُوَ قَدیمٌ بِالْأَزَلِيَّةِ لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِ‏ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ.🌿 📚منبع : گلهای ارغوان ج 1 ص 199 🌿🌺🌿 🌾🍃 :🌺🌟 ای محمد هر که از امتت از قرض و دِین ملول گشته ٬ از من رفع آن را بخواهد و بگوید : ⚡یَا مُبْتَلِیَ الْفَرِیقَیْنِ أَهْلِ الْفَقْرِ وَ أَهْلِ الْغِنَى وَ جَازِیَهُمْ‏ بِالصَّبْرِ فِی الَّذِی ابْتَلَیْتَهُمْ بِهِ وَ یَا مُزَیِّنَ حُبِّ الْمَالِ عِنْدَ عِبَادِهِ وَ مُلْهِمَ الْأَنْفُسِ الشُّحَّ وَ السَّخَاءَ وَ یَا فَاطِرَ الْخَلْقِ عَلَى الْفَظَاظَةِ وَ اللِّینِ غَمَّنِی دَیْنُ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ وَ فَضَحَنِی بِمَنِّهِ عَلَیَّ بِهِ و أَعْیَانِی بَابُ طَلِبَتِهِ إِلَّا مِنْکَ یَا خَیْرَ مَطْلُوبٍ إِلَیْهِ الْحَوَائِجُ یَا مُفَرِّجَ الْأَهَاوِیلِ فَرِّجْ هَمِّی وَ أَهَاوِیلِی فِی الَّذِی لَزِمَنِی مِنْ دَیْنِ فُلَانٍ بِتَیْسِیرِکَهُ لِی مِنْ رِزْقِکَ فَاقْضِهِ یَا قَدِیرُ وَ لَا تُهِنِّی بِتَأَخُّرِ أَدَائِهِ وَ لَا بِتَضْیِیقِهِ عَلَیَّ وَ یَسِّرْ لِی أَدَاءَهُ فَإِنِّی بِهِ مُسْتَرَقٌّ فَافْکُکْ رِقِّی‏  مِنْ سَعَتِکَ الَّتِی لَا تَبِیدُ وَ لَا تَغِیضُ أَبَداً⚡ 🔴هر گاه این دعا را خواند قرض او را اداء کنم🔴   📚 بحارالانوار ج ۹۵ ص ۳۰۶- ۳۲۴ ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبوئی 🥀 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
⊰━━━⊰ ≼ِ✺ ✺≽ ⊱━━━⊱ 🗓 ۸ مهر | میزان ۱۴۰۳ 🗓 ۲5 ربیع الاول ۱۴۴۶ 🗓 29 سپتامبر 2024 🌹 متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) 🗞 وقایع مهم شیعه: 🔹صلح امام حسن مجتبی علیه السلام، 41ه-ق 🔹جنگ دومة الجندل، 5ه-ق 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️13 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️15 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️39 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️47 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ❇️ روز ۱۰۰ مرتبه : یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام "ای صاحب جلال و بزرگواری" ❇️ روز که به اسم امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها می‌باشد، می‌شود، روایت شده است که در این روز حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده شود. ❇️  (یا ) ۴۸۹ مرتبه بعد از نماز صبح موجب می‌شود. 📚 شب : طبق آیه ی ۲۶ سوره می‌باشد. ✅ برای و دادن روز مناسبی است. ✅ برای و روز مناسبی است. ⛔️ برای گرفتن روز مناسبی نیست. ✅ برای روز مناسبی است‌. ⛔️ برای و روز مناسبی نیست. ⛔️ برای و روز مناسبی نیست‌‌‌. ✅ امشب برای خوب است. ⛔️ برای رفتن روز مناسبی نیست. 🔰 زمان :: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. 🔹امروز روز خوبی است. 🔹امروز برای شروع کارها بسیار مناسب است. 🔹دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان خوب است. 🔹کسی که در این روز بیمار شود زود بهبود یابد. 🔹کسی که امروز گم شود، به زودی پیدا میشود. 🔹قرض دادن و قرض گرفتن موجب سود است. 🔹برگزاری مجالس عروسی و جاری ساختن صیغه ی عقد،انجام نشود. 🔹کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است. 🔹خرید و فروش و تجارت،انجام شود. 🔹میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و خویشاوندان خوب است. 🔹در این روز، سفر انجام نشود. 🔹کسی که در این روز متولد شود، زیبا و خوش سخن خواهدشد. اگر خدا بخواهد. 🔹رسیدگی به ایتام  ونیازمندان و بیچارگان خوب است. 🔹صدقه دادن خوب است. 🔹امروز ناخن گرفتن ، خوب نیست. 🔹 حجامت وفصد(فصد=رگ زنی)، در این روز باعث شادی دل است. 🔹امروز،سر تراشیدن، خوب است. 🔹رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در 《 جگر 》 است.باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد. 🔹مسیر رجال الغیب از سمت شمال میباشد. 🔹بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید.چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت):بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد. ☜ صبح 04:35 اذان ظهر 11:55 ☜ مغرب 18:09 طلوع آفتاب 05:58 ☜ آفتاب 17:51 نیمه شب 23:13 🌸 🌸 به جهت وسعت رزق و رسيدن به دولت و ثروت بسيار مجرب است : پيامبر اكرم(ص) فرمود: من آيه اى را در قرآن مى شناسم كه اگر تمام انسانها دست به دامن آن شوند براى حل مشكلات آنها كافى است و آن آيات سوّم و چهارم سوره طلاق است «وَ مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْث لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللهَ بالِغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِكُلِّ شَيْىء قَدْراً» طريقه ختم آيه به جهت وسعت روزى: آيه مذكور را از روز دوشنبه شروع كند، تا چهل روز، روزى 153 مرتبه بخواند و روز چهلم 178 مرتبه بخواند به جهت وسعت رزق و بركت مال و رسيدن به دولت و ثروت بسيار مجرب است. 🗓 مخصوص روز است‌‌. ⏰ ذات الکرسی عمود ۱۴:۴۰ 🤲 دعا خواندن در زمان ذات الکرسی میشود. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جگرمان را آتش زدی سید! اما انصافا حیف تو بود که در بستر، بمیری. شهادت نتیجه یک عمر زیست شهیدانه‌ی تو بود. حقا خاک بر سر دنیا. این حال گرفته، این قبض و قلب شکسته ما، بیشتر برای دوری از تو و فاصله بسیار با توست. ما غمگین بیچارگی خودیم. به جدت، سیدالشهداء علیه السلام سلام ما را برسان. شفیع ما باش. ما هم اینجا به پایت سوختیم. ان شاء الله در جوار امیرالمومنین علیه السلام در قیامت، زیارتت کنیم. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
❤️🍃 سلام به همگی من مدتی هست که با شوهرم ازدواج کردم و ایشون ۵ سال از من بزرگ‌تر هستن. اگه بخوام واقعی و دقیق تر بگم تا شما هم دقیق‌تر نظر بدین اینکه؛ من از یک خانواده با سطح بالا و وضع مالی خانوادگی خوبی هستیم و اعضای خانواده م همگی دارای تحصیلات عالیه و خودمم کارشناسی ارشد دانشگاه تهران ولی شاغل نیستم و در محل بالایی در شهرمان زندگی می‌کنیم و بسیار اصیل و موفق و آبرومند هستیم و ما رو می شناسن، اما همسرم سطح خانوادگی پایین و اعضای خانواده شون تحصیلات دانشگاهی ندارن ولی همسرمن لیسانس و معلم هستن و در محل پایین شهر هستن. حتی زمانیکه ازدواج کردیم همه اعضای خانواده اش و دوستانش و همکارانش تعجب کرده بودن از این ازدواج که چه طور تونستی با این خانم ازدواج کنی؟ من فکر کردم این آقا انسان مذهبی و معتقد و سالمی هستن و برای همین به وضعیت مالی اهمیت ندادم ازدواج ما سنتی بود و من هرگز اهل دوستی نبودم. شوهر من روز خواستگاری گفت خونه دارم و ماشین دارم اما بعد از ازدواج متوجه شدم نه تنها خونه و ماشین نداره حتی ترس از رانندگی داره و نمی تونه پشت فرمون بشینه و حتی بعدها فهمیدم قبل از خواستگاری عملی انجام داده که دیگه نمی تونه بچه دار بشه و این مورد رو هم از من پنهان کردن ولی من بر اساس آزمایش‌ها سالم هستم و می تونم مادر بشم. میگه نمی خوام خونه و ماشین و چیزهای دیگه رو فراهم کنم چون هیچ وارثی ندارم چون بچه دار نمیشه و خونه نمیاد همه حقوقش رو صرف خانواده‌ی خودش می کنه و وقتی به خانوادش گفتم اهمیت ندادن اما چون من از یک خانواده موفق و بسیار بسیار بسیار آبرومند و اصیل و مذهبی هستم و همیشه خدا رو مد نظرم دارم و از چوب خدا می‌ترسم نمی تونم هیچ کاری کنم (مثلاً جدا بشم از شوهرم) و برای اینکه غرور شوهرم شکسته نشه به هیچکس نگفتم نمی تونه بچه دار بشه و چون شوهرم می دونه مدام میگه تو به خاطر اعتقادات و آبروی خانوادت نمی تونی جدا بشی و برای همین اذیت می کنه و همیشه میگه می‌خواستم از یک خانواده آبرومند و موفق زن بگیرم تا نتونه جدا بشه چون این جور خانواده‌ها آبرو و اصالت شون براشون مهمه و همه جوره تحمل می کنن. من دارم تو این زندگی می سوزم و اون لذت می بره چه کار کنم؟ هنوز به خانواده م نگفتم 💜❓💜❓💜❓💜❓💜 سلام بنده مدتی هست که ازدواج کردم. تقریباً سنتی آشنا شدیم و علاقه زیادی بین ما شکل گرفت و بعد از حدود ۴ ماه آشنایی ازدواج کردیم. بعد از ازدواج متوجه یکسری جنبه‌های اخلاقی شدم که متاسفانه من رو دلسرد می کنه و خواستم مطرح شون کنم و ببینم آیا حساسیت‌های بنده بی مورد و بچگانه هست یا واقعاً حق دارم و باید با شوهرم درباره اش صحبت کنیم؟  ایشون بعد از ازدواج از ماشینش استفاده نمی کنه مگر در مسافت‌های زیاد بین شهری. حتی پیش اومده در دمای ۴۰ درجه وسط ظهر ماشینش رو داخل پارکینگ و زیر سایه گذاشته و من رو با موتور برده بیرون حس خوبی پیدا نمی‌کنم وقتی می بینم سالم موندن ماشینش از آسایش من براش مهمتره. چند بار هم به من پیشنهاد داده بعد از عروسی فقط از ماشین بنده استفاده کنه "چون ارزون تره" و ماشین ایشون داخل پارکینگ باشه تا سرمایه اش حفظ بشه. برای مخارج عروسی و ازدواج بارها از سمت خودش و خانوادش تاکید شد ساده بگیرید و مراعات کنید، بنده کاملاً دلی و به خاطر علاقه‌ای که به همسرم داشتم پذیرفتم و کاملاً مراعات کردم. اما می‌دیدم ایشون حتی مارک جاروبرقی جهیزیه من هم براش مهم هست، از مبل ۶۰ میلیونی ایراد می گیره و از مبل ۹۰ میلیونی صحبت می کنه. یک بار هم گفتن متراژ خونه بالاست، در حدی جهیزیه داری بتونی خونه رو پر کنی؟  به دلیل اینکه مخالف بودم بالای خونه مادر شوهرم زندگی کنیم، به پیشنهاد پدرم قرار بر این شد پدرم واحدی رو در اختیار ما بذارن تا ما مستقل اون جا زندگی کنیم و اجاره و هزینه‌ای هم دریافت نکنن تا زمانی که بتونیم جایی خونه بخریم. واقعاً برام جالب نبود که همسرم تمام مخارج تعمیر و ترمیم منزل رو اجازه داد پدر من تقبل کنه و حتی پیشنهاد می داد به جای رنگ، پدرم دیوار ها رو کاغذ دیواری کنه. همه اینها، این حس رو به من القا می کنه که همسرم منو جدا از خودش می دونه، و فقط منافع و راحتی خودش براش اهمیت داره و من رو واقعاً دلسرد می کنه 👇🌸 @adminam1400 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️🍃 سلام حبیبه جان و دوستان عزیز. منم خانمی هستم ۳۶ساله. ۲۰سال پیش ازدواج کردم با ش
آتی: پاسخ اعضا 🌙🌺 ‌ سلام برای اون خانمی که شوهرش با خانمها شوخی وخنده میکنه.عزیزم شوهرشما ازاول اخلاقش همینجوری بوده.شما خیلی حساسی .زنداداش منم همینجوری بود داداشم باهرکی حرف میزد فورا زنش دعوا راه مینداخت .آخرشم بعد ده سال ازهم جداشدن .داداشم نتونست تحملش کنه.الان داداشم راحت شدباهرکی دوست داره حرف میزنه زنم نگرفت دیگه.برادرم ازدست زنش معتادشد.هنوزم معتاده.نمیتونه ترک کنه اینقدکه این زن داغونش کرد.اینقدبااین زنش صحبت میکردیم میگفتیم کاری نداشته باش این اصلا اهل هیچ چیزی نیست ولی اصلا نمیفهمید.ماهم خسته شدیم ولش کردیم تا طلاق گرفتن.حالا شما بهتره پیش یک روانشناس بری تا زندگیتو نپاشوندی ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 سلام خانمیکه برادرشون تومور نخاعی دارن هیچ مشکلی پیش نمیادنگران نباشید یه اقایی همسایه ماهستن وده سال پیش به این بیماری دچارشدن فقط دوبارشیمی شد ودوبارم عمل که غده روبردارن وبازم مقداریش موند الان شکرخدا۹ساله سالم سالمه فقط کمی پاش میلنگه اونم خیلی خیلی کم انشاالله داداش شمام خوب میشه اصلا نگران نباشید امیدتون به خداباشه ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 از دست این خانمه که بچشو بخاطر حرفای صدمن یه غاز خواهرش ول کرده وبیخودی رفته قهر میخوام سرموبکوبم دیوار اخه خواهر من مگه زندگی خاله بازیه یا همه ادما فکرو رفتارشون قابل پیش بینیه ؟کی دیدی بچه حلال مشکلات باشه ,بچه روکردی الت دست خودت وخواهرت که واقعا عقلش نمیرسه و هرروزم بدتر داره با مشاوره های غلطش گندمیزنه به زندگیت ؟پاشوبروسرزندگیت الکی هم دنبال بهانه نباش یعنی چی بچه رو نده دست مامانت ؟ مگه میخوادبخوردش ؟حقیقتا هنوز واسه ازدواجت زود بوده , افسار زندگیت دست دیگرانه ,اصلا از زندگی چی میخوای؟هدفت از زندگی مشترک وبچه دارشدن چیه؟ لج بازی با شوهروخانوادش ؟بهتره بیشتر فکر کنی داری با سرنوشت دوتا ادم بازی میکنی . اگرم اهل زندگی نیستی وحس مادری نداری پس بذار حداقل بچت بمونه پیش خانواده شوهرت وتوهم بمون خونه پدرت .شاید اینجوری بهتر باشه. موفق باشی ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 سلام .میخواستم در رابطه با خانمی بگم که بخاطر راهنمایی خواهرش با شوهرش دعوا کرده.قهر کرده رفته خونه پدرش،و حالا دلش برا بچه ش،تنگ شده. ببخشید رک میگم عزیزم آخه مگه چه اتفاق خاصی افتاده بود که شما با شوهرت دعوا کردی.این حق مادرشوهرت هستش،که نوشو بغل کنه .تو میخواهی قلدری کنی و شوهرت بگه چشم!!! چرا زندگی را هم برا خودتان وهم مرد زندگیتان جهنم می کنید.من تو زندگیم همیشه خواستم احترام مادرشوهرمو نگه دارم.اوایل شوهرمم خیلی به حرف مادرش بود ولی من اینم به دل نمیگرفتم.و احترام به مادرشوهر را نگه میداشتم .این اخلاق من باعث شد .شوهرم رفته رفته روی من حساس شد و دیگه هیچ کس قادر نبود بهم بی احترامی کنه.ولی من خودم به این هم راضی نبودم میگفتم تو دخالت نکن ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 سلام در مورد خواهری که برادرش تومور نخاعی دارن وخیلی نگران هست انشالله بحق بزرگی خدا وخون پاک سیدالشهدا که برادرتون شفا پیدا می کنه نگران نباشید خیلی ها با پرتو درمانی نتیجه گرفتند من شوهرم سرطان حنجره داشتن از پرتو درمانی نتیجه گرفتند وبرادرم هم چند وقت پیش توگروه اعلام کردم واز همه عزیزان التماس دعا خواستم خیلی از خواهرای گلم راهنمائی کردن مثلا حسینه پنج تن آل عبا آقای شبان که من موفق به پیدا کردنش نشدم اما من متوسل به خانم ام البنین شدم وخود برادرم به آقا امام حسین(ع) قربونش برم متوسل شدن خدا رو شکر برادرم درست که درحال شیمی درمانی هستن ولی خیلی حالش بهتر شده شما هم 100 مرتبه سوره حمد رو بخون وهدیه کن به خانم ام البنین وقسمش بده به پسرش آقا ابوالفضل(ع) وشفای برادرت رو بخواه انشالله بحق دستای بریده آقا ابو الفضل که شفا پیدا می کنه ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 سلام حرفم با خواهری هست که دوساله ازدواج کرده و قهر کرده و دختر پنج ماه اش کنار مادرشوهرش هست عزیزم چه توقعی از همسرت داری انتظار دارید وقتی از خانواده اش بد میگید بیاد با شما همراهی کنه ؛ یعنی چی که هر چی شما بگید اون بگه جشم مگه با ربات ازدواج کردی اونم ادم حق داره نظرش رو بگه یا حتی دفاع کنه ؛ من خودم خانواده همسرم به قدری اذیتم کردن و ولی هیچ وقت همسرم پشت به خانواده اش نکرد حتی خودم یه مدت رفت و امد نکردم ولی همسرم جمعه ها میرفت به خانوادهاش سر میزد و میومد در صورتی که میدونست خانوده اش تقصیر دارن خودش هم قبول داشت ولی هیچی نمیگفت که من بیشتر ادامه بدم و واقعا ازش ممنونم بابت مدیریتش و بعد ها فهمیدم اونجا میرفت اشتباهات اونها رو بهشون محترمانه میگفت؛؛ الان بعد از چند سال من شدم بهترین عروسشون و خواهر شوهرام اوندفعه گفتن‌ما رو ببخش اون موقع سنمون کم بود ؛ولی هیچ وقت بی احترامی حتی موقعی که نبودن و حضور نداشتن نکردم اینها رو یه اقا متوجه میشه بد خیلی ببخشید متوجه شدم که خواهرتون منطقی و عاقلانه شما رو
راهنمایی نمیکنه لطفا به حرفشون گوش ندید و مطمین باش دلسوز شما نیست برگرد کنا ر دختر و همسرت زندگی کن دغدغه شما الان باید دختر و همسرتون باشه نه حرفهای پیش پا افتاده رو بندازی وسط زندگیت مطمین باش بعدا پشیمون میشی شما پای یه بچه رو کشیدی وسط زندگیت پس اول خودت اون ارامش رو به زندگیت انتقال بده مطمین باش همسرت عاشقت میشه منم مامان محمد ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
11.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پوست هندوانه و هزاران خواص ‌ ✅در این ویدیو با حضور استاد تاجبخش در مورد خواص بی نظیر پوست هندوانه که از خواص میوه آن بیشتر است و برای آبرسانی سلول های بدن و دفع سنگ کلیه بسیار موثر است صحبت می کنیم . این پست رو با عزیزانتون به اشتراک بذارین ❤️ ‌ ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 نجمه با رفتنشون ما خیلی تنها شدیم، دو هفته بعد از رفتنشون، پنجشنبه صبح باد
❤️🍃 نجمه یکی دوهفته گذشت احمد یه روز عصر زنگ در رو زدو وقتی ایفون رو جواب دادم، گفت زود بیا پایین، ترسیدم فکر کردم چیزی شده، چادرمو سرم کردم و با سحر رفتیم پایین، احمد با غرور کنار یه پیکان سفید وایستاده بود...دید با تعجب نگاه میکنم ، گفت خوبه؟ امروز خریدمش. من رسما هیچ نقشی تو زندگیش نداشتم،هرکاری میخواست بکنه با خانواده ش مشورت میکرد، گفتم آره مبارک باشه... سحر خیلی ذوق داشت که ماشین دار شده بودیم... بعضی روزا با نرگس و دخترا میرفتیم پارک که حال و هوامون عوض شه، یه روز عصر که با سحر برگشتیم خونه،دیدم جلوی ورودی آشپزخونه وایستاده و چپ چپ نگام میکنه، حرفی نزدم که دعوامون نشه،سحر رفت جلوی تلویزیون نشست، احمد انگار با سکوتم عصبی تر شد چون وقتی داشتم میرفتم طرف اتاق خواب تا لباسامو عوض کنم بازمو گرفت و منو برگردوند طرف خودش، سعی کردم آروم باشم، گفتم چی شده، گفت کدوم گوری بودی؟! گفتم با نرگس بچه ها رو بردیم پارک دستمو فشار داد و گفت فکر میکنی من خرم، معلوم نیست داری چه غلطی میکنی، نمیفهمیدم چشه، گفتم زنگ بزن از نرگس بپرس ، گفت اون خواهرِ...از خودت بدتره.حالم خیلی بد بود از حرفاش اما بدتر این بود که سحر داشت میشنید این حرفارو گفتم خجالت بکش بچه داره میشنوه، گفت به درک، اونم یه روز میشه مثل تو مامانم راست میگه شماها همتون مشکل دارین... یهو مغزم سوت کشید... علت چرت و پرتایی که می‌گفت و فهمیدم، با مادرش حرف زده بود و بیشتر از همیشه پُرِش کرده بود... رفتم تو آشپزخونه،هی با خودم میگفتم ولش کن، تاثیر حرفای مامانشه، از حرف آدم دیوونه که نباید ناراحت شد...اما مگه میشد. مگه میتونستم،از کشو قرصا چندتا بسته قرص برداشتم و همه رو خوردم...لعنت به من که حتی یه لحظه ام به آینده سحر فکر نکردم...فقط اون لحظه میخواستم که دیگه نباشم.. برگشتم که از آشپزخونه بیام بیرون چشمم افتاد به سحر که یه گوشه وایستاده بود و گریه میکرد، دیده بود دارم قرص میخورم، رفتم تو اتاق و یه گوشه دراز کشیدم، یه ربع بعد زنگ درو زدن،رحیم و نرگس بودن، سحر بهشون خبر داده بود، اومدن بالا و رحیم تا احمدو دید کوبیدش به دیوار، پشت سرشون پرستارهای  آمبولانس اومدن بالا،مشتهایی که می‌خورد تو صورت احمد حتی یه ذره هم منو آروم نکرد، سحر دستمو گرفته بود و گریه میکرد... اون لحظه یاد خانوم جون افتادم،که باعث و بانی چشمای گریون دخترم بود... چشمام کم کم داشت تار میشد، گیج شده بودم و با کمکشون سوار آمبولانس شدم و کلی خواهش اجازه دادن نرگس و دخترا هم کنارم باشن.. ده دقیقه بعد رسیدیم بیمارستان، حس میکردم دهنم شل شده، پشیمون شده بودم از کاری که کردم اما راهی واسه برگشت نبود.. رو تخت قسمت اورژانس خوابیدم و یه پرستار یه لوله فرو کرد تو بینیم که تا معده م رفتم، همش عُق میزدم،  بچه ها نبودن ولی نرگس داشت نگام می‌کرد و گریه میکرد... معده م رو شستشو دادن و آخرم یه مایع سیاه ریختن تو معدم..همه بدنم میلرزید. نصفه شب مرخص شدم و برگشتیم، احمد اصلا نیومد بیمارستان، به اصرار نرگس و رحیم رفتیم خونه اونا... سحر خیلی ساکت بود...دو روز بعد صبح احمد زنگ زد و اصرار کرد که برگردیم، خودمم دیگه خسته شده بودم و معذب بودم، نزدیک ظهر برگشتیم خونه، احمد خیلی مهربون شده بود، کلی واسه خونه خرید کرده بود، ناهار درست کرده بود، اما خب همه مهربونیش تا وقتی بود که با فریبا خانم حرف نزنه... احمد به خاطر مادرش تو کارای خونه و آشپزی خیلی مهارت داشت، چون تمام کارهای مادرش رو بچه هاش انجام میدادن...روز بعدش کلی اصرار کرد که بریم بیرون، سحر مدرسه بود و احمد مرخصی گرفته بود، رفتیم بیرون و سیم کارتشو به نام من زدو و گوشیشو فروخت و یه نوکیا 6600 برای من خرید، مثلا میخواست جبران کنه..سحر شدیدا استرس گرفته بود، نزدیک اومدن باباش به خونه میشد یه گوشه مینشست و ناخوناشو می‌جوید... بغلش میکردم باهاش حرف میزدم اما تاثیری نداشت..آخرین دعوایی که کردیم موقع خواب بود تلویزیون داشت فوتبال نشون میداد و منو سحر تو هال جلوی تلویزیون دراز کشیده بودیم، احمد نشسته و بود و کنترل دستش بود، از ظهر که اومده بود خونه یه جوری بود ولی حرفی نزده بود، سحر خوابش برده بود،آروم گفتم صداشو کم کن سحر بیدار نشه، یه جوری نگام کرد انگار بهش فحش دادم، گفت بیا خودت کم کن من بلد نیستم و کنترلو پرت کرد طرفم..کنترل خیلی محکوم خورد به صورتم تو یه لحظه صورتم خیس شدبا جیغ من سحر با ترس از خواب پرید و وقتی صورت پر از خون منو دید شکه شد ...خیلی ترسیدم فکر میکردم کور شدم...دخترم رفت طرف تلفن که به نرگس خبر بده، امااحمد نذاشت، گوشی موبایل منو گرفت و تلفن خونه رو هم جمع کرد و رفت،  به سحر گفتم بره یه کاسه آب و دستمال و بتادین و یه آینه بیاره، تا ببینم چی شده دخترکم با گریه رفت و آورد..اول با دستمال خیس تمیزکردم صورتمو، خداروشکر چشمم نبود، پلکم بود که پاره
شده بود... عمیق بود و بخیه میخواست ولی یه دستمال گذاشتم روشو با پارچه بستمش... سحرو بغل کردم و نازش کردم تا خوابش برداحمد نیم ساعت بعدش برگشت خونه و رفت تو اتاق، تا خود صبح بیدار موندم و فکر کردم، به خودم به آینده دخترم... احمد ساعت پنج بیدار شد که بره سرکار، اومد طرفمو گوشیمو انداخت کنارم، داشت میرفت که گفتم میخوام طلاق بگیرم، برگشت طرفم، خندید انگار داشت مسخره م میگرد، گفت هر غلطی میخوای بکن، جنازه ت از این خونه میره بیرون، چیزی نگفتمو رفت، تصمیمم رو گرفته بودم، دیگه نمیخواستم ادامه بدم، مطمئن تر از همیشه بودم.. ساعت شش و نیم بود که سحرو بیدار کردم که بره مدرسه،. دادگاه خانواده محلاتی نزدیکمون بود. سحر که رفت منم رفتم اونجا، با یکی دو نفر حرف زدم وتقریبا  فهمیدم باید چیکار کنم، مهریه م 800 هزار تومن بود که به نرخ اون روز میشد 7 میلیون تومن... مهریه م رو گذاشتم اجرا و پول پیش خونه و ماشینش رو توقیف کردم...همون روز یه ساک کوچیک جمع کردم و رفتیم خونه نرگس، ساکو که دستم دید اخماش رفت توهم، ولی به روی خودم نیاوردم، جایی رو نداشتم که برم،رفتیم تو  و یه گوشه نشستیم، نرگس همه مدت تو آشپزخونه بود و فقط چند دقیقه یه بار میومد و یه داد سر دخترش میزدو باز  میرفت، اخرشم خیلی راحت گفت یه پشه هم از خونمون رد میشه سپیده دیگه درس نمیخونه، واای که صدای شکستن غرورم رو همون جا شنیدم و بازم خفه خون گرفتم... احضاریه دادگاه رسیده بود دست احمد،  اومد دم خونه و کلی ابرو ریزی کرد و رفت... دو سه روز بعد صبح سحر رو فرستادم مدرسه و با رحیم رفتیم خونه، احمد سرکار بود، همه وسیله های خونه رو جمع کردیم و توی انباری طبقه پایین ریختمو درشو قفل کردم، میخواستم فقط خودش باشه و لباس تنش، میخواستم انتقام دردی که کشیدمو بگیرم ، با صاحب خونه حرف زدمو توضیح دادم براش همه چیو، و گفتم خونه رو تخلیه کردیم تا زودتر دنبال مستاجر بگرده و پول پیش رو بده... خیلی روزای وحشتناکی بود،اینکه با یه بچه باید چیکار کنم، هیچکس پشتم نبود، آقا جونمم خیلی پیر و شکسته شده بود، نمیخواستم حال اونو هم خراب کنم و سربارش باشم... سیم کارت و گوشیم رو فروختم، یه اتاق تو افسریه اجاره کردم، نرگس خیلی بداخلاق شده بود و نمیتونستم تحمل کنم... امتحانهای سحر تموم شده بود و خیالم از اون راحت بود، هرچند با یه معدل خیلی پایین... با یکم وسیله رفتیم خونه جدیدمون... یکی دو هفته بعد خانوم جون و نسرین اومدن تهران... خانم جون توپش پر برد، اومد و کلی غر زد بهم، حرفاشو که زد گفت زنگ بزن یه ماشین بیاد میخوام برم خونه نرگس، خونه ای که مرد نداره جای موندن نیست... دلم خیلی شکست، دلم میخواست بغلم کنه، بگه من کنارتم، بگه غصه نخور.. ولی حرفاش حالمو بدتر می‌کرد... گفتم بذار نسرین بمونه، سحر تنهاست، دلش تنگ شده خیلی، خیلی بد نگام کرد. گفت چَشم حتما، دختر چشم و گوش بسته مو بذارم اینجا که چی بشه... دهنم بسته شد، حتی خداحافظی ام نکردم... اون روز فهمیدم وسط اون همه سختی فقط خودممو خودم،هیچکس قرار نیست کمکم کنه.. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽