33.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌺🍃🌺
دیدار خادمین مجموعه فطرس
با
جانبازشیمایی
به مناسبت ولادت حضرت ابالفضل علیه السلام و روز جانباز🌹
🌷💚🌷
@fotros_dokhtarane
🦋🍃🌷🦋🍃🌷🦋🍃🌷🦋🍃
💢 جلسه دوم #بچههایایران
پنجشنبه ۱۴۰۱/۱۲/۱۱
⏰ ساعت ۱۰ صبح
🔰 گلستان شهدای اصفهان
🌟 سالن شمع (فرهنگسرای پایداری)
🌐 کانال #بچه_های_ایران 🌷
🆔 @b_iran 🇮🇷
زمان:
حجم:
979.4K
#جهاد_تبیین 🇮🇷
🔰 پاسخ به یک سوال
⁉️ چرا دولت هیچ برنامه ای برای #کنترل_دلار ندارد. وضعیت اصلا" خوب نیست❓
🔶 محمود قاسمی/ کارشناس سیاسی
🌐 کانال #بچه_های_ایران 🌷
🆔 @b_iran 🇮🇷
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و عشــ♥️ـق همان عهدی بود که مادرش با خدا بست!
فرزندش را بدرقه کرد تا برود که اسلام بماند... :)🌱
#روایت_فتح_راهیان
✅ کانال #بچه_های_ایران 🌷
🆔 @b_iran 🇮🇷
#دلنوشته 📜🙃🍃
#کد_۱۱
وقتی که به طلائیه مقر حضرت ابالفضل العباس علیه السلام رسیدیم، به سه راهی شهادت رفتیم وقتی که روایت شهدا را شنیدم شهدایی که پیغام زمان شهادت به آنها الهام شده بود و راه و روش حضرت اباعبدلله الحسین علیه السلام را در پیش گرفته بودند و درست مانند شهدای کربلا با لبه تشنه به شهادت رسیدند و مادرانی که دنبال یه نشونه از طرف بچه هاشون بودند، ماجرای نام گذاری حسینیه ی حضرت ابولفضل و ابولفضل ها و عباس هایی که تو طلائیه پیدا شدند با دست قطع شده و شرایط رزمنده ها از شهدا خواستم که کمکم کنند حداقل یکم بتونم مانند آنها رفتار کنم و شرمنده ی آنها و امام حسینعلیه السلام نشم، انگار جای جای طلائیه اسم خدا رو فریاد می زد انگار یک قطعه از بهشت بود که هیچ وقت نمی خواستی از آنجا دور بشی .
روز آخر رسید و آخرین یادمان که ما می رفتیم شلمچه بود، فکر اینکه دارم از این سرزمین مقدس و این آرامش دور میشم برام دردناک بود وقتی که سر به روی خاک پاک شلمچه می گذاشتی و با شهدا حرف می زدی انگار دیگر در این دنیا نبودی، با هر سختی ای که بود از شهدا دل کندم تو این سفر، شهدا با من خیلی حرف زدن خیلی چیز ها رو یادآوری کردند، من از شهدا یاد گرفتم گذشت یعنی چی؟ معنای عشق چیه؟ رفیق واقعی چه رفیقیه؟ اینکه حجابه من چقدر با ارزشه! اینکه با رضایت پدر و مادره که میشه رضایت خدا رو هم کسب کرد! اینکه برای خدا باید از ارزشمند ترین چیزات بگذری حتی از خودت .
امیدوارم که منم بتونم راه این انسان های غیور را ادامه دهم و شرمنده آنها نشم راستی من الان یه رفیق شهید هم دارم که می تونم حرفامو بهش بزنم و ازش درس های بیشتری بگیرم...🌷🌷🌷🌷🌷
✅ کانال #بچه_های_ایران 🌷
🆔 @b_iran 🇮🇷
1.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پرستو های خسته ای بودیم که از همنشینی با شهدا وجودمان آرام شد....
#روایت_فتح_راهیان
✅ کانال #بچه_های_ایران 🌷
🆔 @b_iran 🇮🇷
🦋🍃🌷🦋🍃🌷🦋🍃🌷🦋🍃
💢 جلسه دوم #بچههایایران
پنجشنبه ۱۴۰۱/۱۲/۱۱
⏰ ساعت ۱۰ صبح
🔰 گلستان شهدای اصفهان
🌟 سالن شمع (فرهنگسرای پایداری) روبروی #قطعهشهدایگمنام
🌐 کانال #بچه_های_ایران 🌷
🆔 @b_iran 🇮🇷
دلم برای شهدا گرفته است،آنقـــــدر که گاهی اضافه اش از چشمانم می چشکد...)💔
#دلتنگی
#روایت_فتح_راهیان
✅ کانال #بچه_های_ایران 🌷
🆔 @b_iran 🇮🇷
شهیدان از بهترین و گرانبها تریک چیزی که در دنیا داشتند یعنی از جانشان گذاشتند...
#دلتنگی💔
📽#روایت_فتح_راهیان
✅ کانال #بچه_های_ایران 🌷
🆔 @b_iran 🇮🇷
#دلنوشته 📜🙃🍃
#کد_۱۲
من آنچنان که باید پایبند حجابم نبودم .نمی گویم که اصلا حجاب نداشتم و نماز نمیخواندم ؛اصلا اینطور نبود نماز ام را میخواندم . پشت رهبر و اسلام هم بودم اما آنطور که باید نه...
وقتی بحث راهیان نور پیش آمد زمزمه هایی در کلاس به راه افتاد بیشترین حرفی که بین بچه ها رد و بدل میشد حرف راهیان بود یکی میگفت میرم یکی میگفت نه از این جور حرفا توی کت من نمی رود یکی هم از راه دور و خطر تصادف میترسید .اما دغدغه من این نبود ترس این در جانم بود که شاید لایق این سفر نباشم شاید اصلا شهدا من را نطلبیده باشند بیشترین حاجتی که در دل داشتم و بعد از نماز از خدا میخواستم این بود که کمکم کند بروم، حتی ۲هزار صلوات هم نذر کردم تا قسمت من هم بشود...
بلاخره شهدا من را طلبیدند و من و دیگر دوستانم به راه افتادیم ..از حال و هوای طلائیه و شلمچه نمیگویم چون باید خودت حس کنی باید لذت و شیرینی اش را خودت بچشی فقط آنقدر میگویم که وقتی در سه راهی شهادت قدم گذاشتم قلبم لرزید وقتی راوی از شهدا گفت قلبم در سینه فشرده شد نمیتوانم حس و حالم را توضیح بدم فقط میتوانم بگویم که تا کنون انقدر گریه نکرده بودم نفسم از شدت گریه بالا نمی آمد وقتی روی آن خاک متبرک قدم میذاشتم و به این فکر میکردم که چه جوان های رشیدی برای من و امثال من پرپر شدند گریه ام شدت می گرفت.
من در هر کجا که رفتیم آنچنان حس خاصی نداشتم، اما امان از طلائیه که قلب غرق در گناهم را دگرگون کرد.
به خاطر چه بود نمی دانم شاید همه دوست داشتن در شلمچه بدون کفش راه بروند اما آنچنان که طلائیه مدهوش ام کرده بود متوجه نشدم که کی خم شدم و کفش از پای درآوردم و به راه افتادم راه رفتم و فکر کردم آنقدر غرق در فکر بودم که نفهمیدم که کی این راه را طی کردم ولی وقتی به خود آمدم دیدم روبه روی ورودی قرارگاه حضرت ابوالفضل العباس بودم ...
از شلمچه ام نگویم که در آنجا دل بیقرارم آرام گرفت نگویم که چه بر سر این قلب بی جنبه ام آورد فقط این را بگویم که هنوز وقتی داشتم وسایل ام را جمع می کردم در فکرش بودم...
با بغضی در گلو مشغول جمع وسایلم بودم دروغ چرا نمیخواستم برگردم دوست داشتم تا ابد تنها مسیری که می روم مسیر طلائیه و شلمچه باشد میترسیدم دیگر نتوانم بیایم میترسیدم...
حال تنها چیزی که به آن امید دارم این است که دوباره بیایم طلائیه دوباره من باشم و طلائیه و طلائیه قلب غرق در گناه ام را پاکیزه کند.....
وسلام
✅ کانال #بچه_های_ایران 🌷
🆔 @b_iran 🇮🇷
شهدا توانستند...
آمده ایم تا ماهم بتوانیم...
#روایت_فتح_راهیان
✅ کانال #بچه_های_ایران 🌷
🆔 @b_iran 🇮🇷