eitaa logo
بچه های ایران 🇮🇷
1.5هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
154 فایل
حاج قاسم :امروزه قرارگاه حسین بن علی #ایران است. جمهوری اسلامی #حرم است.🇮🇷 🔰کانال #بچه_های_ایران کانالی برای جواب به دغدغه های دوره نوجوانی و جوانی و دغدغه های فرهنگی شما حاج آقا رحیمی @modafe70 ادمین @falegh_128
مشاهده در ایتا
دانلود
1.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 یا حسین لبنان چه خبره 😂👌 🚀 این دیگه حتماً ریموتش گیر کرده😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
237.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴خلاصه عملیات دیشب سپاه برای اونایی که خواب بودن😂
3.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 الله اکبر چه خبره اصفهان شلیک موشک از فراز مزار شهید زاهدی به سرزمین‌های اشغالی
552.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واکنش عبدالحمید به عملیات موشکی سپاه علیه رژیم صهیونسیتی😂😂😂
50.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣مراحل پیش از ازدواج(قسمت سوم) ╔═❤️🤍💚══════╗ 🆔@b_iran 🇮🇷 ╚══════❤️🤍💚═╝
هدایت شده از بچه های ایران 🇮🇷
ابوالفضل روحیابوالفضل روحی - یوم الانتقام(2).mp3
زمان: حجم: 5.73M
🎶 🇵🇸 قطعه ی حماسی یوم الانتقام ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻حاجی میگم دیشب چه میزان شلیک داشتید ؟ اینقد 👌بود ، بو خودا 😘 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤️🤍💚
27.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تعیین قبله توسط موشک😂 https://eitaa.com/joinchat/3825729681C1ff968fe89 بیت الحسین علیه السلام
1.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 جوری که آمریکا از اسرائیل حمایت کرد😂
بچه های ایران 🇮🇷
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۱ فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمقهای وحشی
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۱۲ قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید _من میخوام برگردم! چند قدم بینمان فاصله نبود.. و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکمتر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد. طعم گرم خون را در دهانم حس میکرد و سردی نگاه سعد سختتر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای تیراندازی را میشنیدم،.. در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله میکشید و از پشت شیشه گریه میدیدم جمعیت به داخل کوچه میدوند.. و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم... سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده،.. شانه ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین میرفت.. 👈و گلوله طوری شانه ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه میزدم... هیاهوی مردم در گوشم میکوبید،. در تنگنایی از درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و دیگر نمیشنیدم چه می گوید... بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازه ام را از زمین بلند کند.. و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم. از شدت ضعف و ترس و خونریزی باحالت تهوع به هوش آمدم.. و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانه‌ام از درد نعره کشید.. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم،.. زخم شانه‌ام پانسمان شده به دستم سِرُم وصل بود... بدنم سُست و سنگین... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤🤍💚