eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 کارت عروسی این مدلی دیده بودید؟❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 گوشه‌ای از زندگی شهید ناصر روشن روان 🔸مادر شهید ناصر روشن‌روان درباره فرزندش می‌‌گوید: " پسر بزرگم ناصر تقریباً ۱۶ ساله بود که به جبهه رفت. البته ما آن زمان خیلی راضی نبودیم و می‌ترسیدیم چون سن او کم بود مورد سوءاستفاده منافقین قرار بگیرد." 🔸ناصر یک سال کفش‌های نوی عیدش را خاکی کرده بود؛ آن زمان خانواده‌اش به خاطر کارهای خیریه با خانواده‌های مستضعف رفت‌وآمد داشتند، ناصر می‌گفت دوست ندارم با کفش‌های نو خانه آن‌ها بروم. 🔸ناصر مثل همه هم‌سن و سال‌هایشان اهل بازی و فوتبال بود. یک روز موقع بازی با توپ شیشه‌های پنجره حیاط را شکست. مادرش در این خصوص می‌گوید: " آن قدر از این کار ناصر عصبانی بودم که در مسیر خانه توی دلم می‌گفتم کاش دست و پایش زخمی شده باشد که برایشان درس عبرتی شود اما خدا را شکر هیچ کدام زخمی نشده بودند. البته بزرگ‌تر که شد شیطنت‌هایش کمتر شد."
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 شهیدی که وصیت کرد پیکرش را با مشت‌های گره کرده به خاک بسپارند 🔸شهید امان‌الله عباس‌زاده کمتر به مرخصی می‌آمد و بیشتر اوقاتش را در جبهه می‌گذراند و پس از مدتی مجروح شد که در بیمارستان اهواز بستری شده به علت پخش گاز شیمیایی، مسموم شده بود. 🔸او به خانواده هیچ خبری نداد و پس از مرخصی فوراً خود را به خانواده رسانید؛ در این مدت خاطراتی که از جبهه داشت برای همه تعریف می‌کرد و از لحاظ خصوصیات اخلاقی بسیار تغییر کرده بود. رفتارش آرام و نگاهش عمیق شده بود چنانکه گویی سرنوشت آینده خود را مشاهده می‌کند. 🔸در خلاصه‌ وصیت نامه‌ی شهید عباس‌زاده آمده است: "وقتى كه مرا در قبر می‌گذارید مشت‌هایم را گره كنید تا همه بدانند من با مشت گره كرده به سوى دشمن رفتم. دهانم را باز بگذارید تا از خدا بى‌خبران آگاه شوند من با نداى الله اكبر بر دشمن تاختم. چشمانم را باز نگه دارید تا همه بدانند كه من با چشم باز به این راه رفتم و دشمن را به زبونى كشیدم تا شهادت نصیبم شد."
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از سخنرانی خاص حضرت آقا در جمع خبرگان تا پروژه ترور رهبران جبهه مقاومت .mp3
53.77M
🎙از سخنرانی خاص حضرت آقا در جمع خبرگان تا پروژه ترور رهبران جبهه مقاومت مسجد حضرت فاطمه الزهرا س قم ➖خلاصه لایو دیشب➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸نام این شهید را شنیده بودید؟ 🔺باید به شهیدان و زنده‌بودن‌شان ایمان بیاوریم... السلام علیکم یا اولیا الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فتنه تقابل با رهبری - استاد راجی.mp3
6.62M
🚨 انتشار این صوت از "اوجب واجبات" و از "واجب اوجبات" و از "واجب واجبات" و ایضا "اوجوب اوجبات" است.... / خلاصه آب دستتونه بگذارید زمین این رو فوری نشر بدید.... 📝 خطر از حجیت انداختن رهبری 🎙 حجت الاسلام راجی 🔺 یقین داریم حضرت آقا از دوقطبی متنفر است، مطمئنیم دوست ندارد بین جبهه انقلاب اختلاف بیاندازیم، اما باز هم چنین می‌کنیم. رهبری جهاد امروز را جهاد امیدآفرینی می‌داند، با این وجود مردم را ناامید می‌کنیم. 🔻حضرت آقا گفتند به فرماندهان نظامی اعتماد داشته باشید؛ آنها کم‌کاری نمی‌کنند؛ اما در برابر آنها می‌ایستیم! یقین داریم کاری که انجام می‌دهیم مورد تأیید رهبری نیست و باز هم به اسم انقلابی‌گری آن را مرتکب می‌شویم! انقلابی‌گری که فقط با گذاشتن عکس آقا روی پروفایل محقق نمی‌شود، انقلابی‌گری یعنی تشخیص بدهیم امروز رهبری چه اولویتی برای ما قرار داده است. ♨️ فتنه زن زندگی آزادی ترس ندارد، کاری از پیش نمیبرد. بترسیم از فتنه‌ی قرارگرفتن انقلابیون در برابر رهبری. بترسیم از روزی که مواضع ما در ذهن مردم کاری کند که رهبری از حجیت خارج شود. امروز بگونه‌ای رهبری را تعریف می‌کنیم که اعضای دفتر رهبری هم منافق‌اند! با این وصف، رهبری که توان اداره دفترش را نداشته باشد یا فرمانده کل قوا باشد و نیروهایش او را اطاعت نکنند به چه دردی می‌خورد؟ 🔹خبر نداریم مواضع ما با محور مقاومت در لبنان چه کرده است. مقصر شهادت سید حسن نصرالله را ایران می‌دانستند!! به چه استنادی؟ از مطالب منتشرشده توسط برخی در ایتا!! خیانت بالاتر از این سراغ دارید؟ اختلاف در محور مقاومت بر اساس...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ از چله نشینے برای اعزامــ تا شهادت در سوریه🕊️ 🌷شهید محمد اسدی تاریخ تولد: ۳۰ / ۶ / ۱۳۶۴ تاریخ شهادت: ۱۷ / ۳ / ۱۳۹۵ محل تولد: مشهد محل شهادت: حلب،سوریه *🌷همرزم← او برای رفتن به سوریه ۴۰ روز در منزل پدری چله نشینی کرد و روزه گرفت🌙بعد از اعزام به سوریه🕊️آنجا هم در گرما گرم مبارزه و هوای گرم آن 80 روز روزه گرفت🌙طوری که آخرین عکس های به جا مانده از او کاملا شرایط جسمی و روحی‌اش را مشخص می‌کند🥀همرزم پاکستانی‌اش از دوربین پیکر چند شهید را بین نیروهای خودی و دشمن میبیند🍂در همان لحظه فرمانده محمد، سر می‌رسد و می گوید: مادران این شهدا چشم انتظار فرزندانشان هستند🌱و به همراه چند نفر دیگر از نیروها💫 داوطلب می‌شوند که پیکرهای شهدا را برگردانند🕊️رفت که پیکر شهدا را بیاورد🌷و پیکر خودش جاماند🥀او در ماه رمضان با دهان روزه🌙 به شهادت رسید🕊️ اسم جهادی او در سوریه «غلام عباس» بود💚 به راستی او شبیه به آقایش ابوالفضل(ع) به شهادت رسید🥀و طبق آرزوی خود که به همرزمش گفته بود: «دوست دارم من هم مثل مادرم فاطمه الزهرا(س)🥀پیکرم در اینجا نزد عمه جانم زینب🌙مجهول المکان بماند.»🥀یک سال و نیم دور از وطن و بدون کفن🥀بر خاک های سوریه مفقود ماند🥀و بعد از آن به وطن بازگشت*🕊️🕋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تابوت فرزندش را به چشم می بیند که از راه می رسد. تمام آرزوها، رویاها و خیالاتی که برای فرزندش در ذهن می پروراند همگی جلوی ذهنش رژه می روند. نام فرزندش را گذاشته اند ، کسی که آسمانی شده و اکنون نزدیک خداست. اما این ها چیزی از غم دل مادر کم نمی کند. مادر جگر گوشه را از دست داده، مادر تمام خود را از دست داده. با تمام شدن نفس های فرزند، گویی نفس کشیدن را جرم میداند و خود را محکوم به زندگی و عذاب می داند. آری این شاید اتفاقیست که برای همه مادران افتاده است.
📣 میدانست که شهید می‌شود 🔸خواهر شهید محمد احمدی النگ درباره برادرش می‌گوید: " شب آخر مرخصی خواب امام زمان رو  میبینه و به دوستش میگه  شهید میشم  ولی   به   مادرم    چیزی   نگی.   مادرم  می‌ گفت : روزآخر محمد عوض شده بودچندبار خداحافظی کرد ولی دوباره بر می گشت. این بار قبل از رفتنش به تمام دوستاش پیامک داده بود حلالم کنید. " 🔸محمد احمدی النگ عاشقانه به مولایش امام رضا (ع) مهر می ورزید. در انجام کارهایش از او مدد می جست و همواره از خداوند متعال شهادت در راه اسلام و قران را مسئلت می کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6_144253728897769234.mp3
33.72M
🎙 استاد 📑 روش رهبر انقلاب در اداره جامعه ✅ لینک فایل تصویری در آپارات 📆 ۲ آذر ۱۴۰۳ - تهران 🎧 کیفیت 64kbps
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 زندگینامه سردار خیبر، شهید محمدجواد آخوندی 🔸شهید محمدجواد آخوندی مدت زمان شش ماه به جبهه غرب اعزام شد و پس از بازگشت از این ماموریت، به یگان حفاظت از بیت امام خمینی (ره) پیوست. در این مدت آشنایی نزدیک با شخصیت والای امام خمینی (ره) به شدت او را تحت تاثیر خود قرار داد. 🔸شهید آخوندی در عملیات والفجر ۴ به‌عنوان فرمانده خط شکن شجاعانه در مواجه با میدان مین با ازخودگذشتگی تمام و اعتقاد راسخ به سلامت نیرو‌ها را از منطقه عبور داد. او فرمانده‌ای دلاور و شوخ طبع بود. اعضای سپاه و دوستان او همواره به عنوان یک الگو از او یاد می‌کردند. 🔸آخوندی در تمام عملیات‌ها با اطمینان به پرودگار متعال وارد خط می‌شد و اصلاً هراسی از امکانات نظامی دشمن نداشت، در منطقه عملیاتی مهران گردانش در وضعیت بدی قرار گرفت، تعداد بسیاری از افرادشان به شهادت رسیدند، محمد جواد بی سیم را به فانسقه‌اش بست و در حالی‌که با بی‌سیم صحبت می‌کرد آر پی جی را برداشت و به طرف تانک‌های عراقی شلیک نمود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم شهید که در لحظات آخر به همرزمانش گفت: "دارند صدایم می کنند..." و سپس شهادتین را زمزمه کرد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسیار زیبا از شهید محمدرضا تورجی زاده پایان سربازی من چند ماه گذشت. به دنبال کار بودم، اما هرجا می رفتم بی فایده بود. می گفتند: فرم را تکمیل کن و برو! بعدا خبر میدهیم. دیگر خسته شده بودم. هرچه بیشتر تلاش می کردم کمتر نتیجه می گرفتم. البته خودم مذهبی و بسیجی و... نبودم، فقط به نمازم اهمیت می دادم. ولی خیلی شهید تورجی را دوست داشته و دارم. من از طریق یکی از بستگان که در جبهه همرزم شهید تورجی بود با او آشنا شدم. نمی دانم چرا ولی علاقه قلبی شدیدی به او دارم. بعد از آشنایی با او در همه مشکلات، خدا را به آبروی او قسم میدادم. رفاقت با او باعث شد به اعمالم دقت بیشتری داشته باشم. هرهفته حتما به سراغ او می رفتم. مواظب بودم گناهی از من سر نزند. من به واسطه این شهید بزرگوار عشق و علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) پیدا کردم. یکبار به سر مزار شهید تورجی رفتم. وضو گرفتم. شنیده بودم شهید تورجی به نماز شب اهمیت می داد. من هم نماز شب خواندم، بعد هم نماز صبح وخوابیدم. در خواب چند نفر را دیدم که به صف ایستاده اند. شخصی هم در کنار صف بود. بلافاصله شهید تورجی از پشت سر آمد و به من گفت: برو انتهای صف! شخصی که در کنار صف ایستاده بود به من نگاهی کرد، اما به احترام تورجی چیزی نگفت. از خواب پریدم. همان روز از گزینش شرکت آب اصفهان تماس گرفتند. یکی از دوستانم آنجا شاغل بود. گفت: سریع بیا اتاق مسئول گزینش! وقتی رفتم دوستم گفت: چرا اینطوری اومدی؟ چرا کت و شلوار سفید پوشیدی؟! وارد دفتر مسئول گزینش شدم. یکدفعه رنگم پرید! این همان آقایی بود که ساعاتی قبل در خواب دیده بودم، کنار صف استاده بود. فرم را از من گرفت، نگاهی کرد و پرسید: مجردی؟! کمی نگاهش کردم. گفتم: اگر اینجا مشغول به کار شوم حتما متاهل می شوم. نگاهی به من کرد و گفت: واقعا اگر مشکل کار تو برطرف شد زن میگیری؟ من هم که خیالم از استخدام راحت شده بود شوخی کردم و گفتم: نه، دختر می گیرم! خندید و پایین فرم مرا امضا کرد. فرم را به مسئول مربوطه تحویل دادم. باورش نمی شد، گفت: صد تا لیسانس تو نوبت هستند، چطور برگه شما رو امضا کردند؟! * مشکل کار برطرف شد. با عنایت خدا مشکل ازدواج هم برطرف گردید. با دختر یکی از بستگان ازدواج کردم. وقتی مراسم عقد تمام شد با همسرم رفتیم بیرون. گفتم: خانم می خوام شما رو ببرم پیش بهترین دوستم! خیلی تعجب کرد. ما همان شب رفتیم گلستان شهدا کنار مزار شهید تورجی. عروسی ما شب ولادت حضرت زهرا(س) بود. رفتم سر مزار محمد. گفتم: تا اینجای کار همه اش عنایت خدا و لطف شما بوده. شما مرا با حضرت زهرا(س) آشنا کردی. از این به بعد هم ما را یاری کن. بعد هم کارت عروسی را سفارش دادم. علی رغم مخالفت برخی از بستگان روی کارت نوشتم: سرمایه محبت زهراست(س) دین من     من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم گر مهر و ماه را به دو دستم نهد فلک     یک ذره از محبت زهرا(س) نمی دهم * آخرین روزهای سال 88 فرزند ما به دنیا آمد. قرار شد اگر پسر بود نامش را من انتخاب کنم. اگر هم دختر بود همسرم. فرزند ما دختر بود. همسرم پس از جستجو در کتابهای اسم و... نام عجیبی را انتخاب کرد. اسم دختر ما را گذاشت: دیانا خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم. وقتی همه رفتند شروع به صحبت کردیم. خیلی حرف زدم. از هر روشی استفاده کردم اما بی فایده بود، به هیچ وجه کوتاه نمی آمد. گفتم: آخه اسم قحطی بود. تو که خودت مذهبی هستی! لااقل یه اسم ایرانی انتخاب کن. دیانا که انتخاب کردی یعنی الهه عشق رُم! وقتی هیچ راه چاره ای نداشتم سراغ دوست عزیزم رفتم. به تصویر محمد خیره شدم و گفتم: محمد جان اینطور نگاه نکن! این مشکل رو هم باید خودت حل کنی! صبح روز بعد محل کار بودم. همسرم تماس گرفت. با صدایی بغض آلود گفت: حمید، بچه ام! رنگم پریده بود. گفتم: چی شده؟ خودت سالمی؟! اتفاقی افتاده؟! همسرم گفت: چی می گی؟! بچه حالش خوبه. اگه تونستی سریع بیا! * فرمودند: شما ما را دوست دارید؟ گفتم: خانم جان، این حرف را نزنید. همه زندگی ما با محبت شما خانواده بنا شده. بعد گفتند: این دختر شماست؟ برگشتم و نگاه کردم: شوهرم و شهید تورجی در کنار دخترم نشسته بودند. با هم صحبت می کردند. آن خانم مجلله پرسید: اسم فرزندت چیست؟ من یکدفعه مکثی کردم و گفتم: فاطمه بعد هم از خواب پریدم! حالا این شناسنامه را بگیر و برو! اسم فرزندم را درست کن. * از این قبیل ماجراها درمورد شهید تورجی بسیار رخ داده که ما به ذکر همین چند نمونه اکتفا کردیم. کتاب: یا زهرا(س)(خاطرات شهید محمدرضا تورجی زاده) 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا