🕊🦋🕊🦋🕊🦋
نامه ای از همسر شهیدِ اربا اربا روح_الله_قربانی به
همسر شهیدِ بیسر محسن_حججی :
سلام بر خواهرِ هم دردم؛ شهادتِ عزیزت داغِ شهیدم را زنده کرد.
داغِ شهیدم که هیچ، هنوز ۴۰ روز مانده به محرم داغِ حسینِ فاطمه(س) را هم زنده کرد.
شهیدِ بیسرِ تو مرا به یاد تکه تکه های شهیدم انداخت. آخر عزیز من هم به عشق اربابش چنان اربا اربا شد که تکه هایی از بدنش را در همان سوریه جا گذاشت.
خواهرم؛ ایستادگی و صلابت تو کمتر از صلابت غرش چشمان شهیدت نبود. آنجایی که خود خبر شهادت عزیزت را منتشر کردی و محکم ایستادی و گفتی هرگز اجازه نخواهم داد اشک هایم قاتلِ محسنم را شاد کند.
اگر دنیا به صلابت چشمان همسرت هنگام اسارت افتخار می کند، من بیشتر از آن به ایستادگی تو افتخار میکنم. که تو امروز جهاد مردت را کامل کردی...
خوش حالم که همجنس تو و هم درد تو هستم و خدا را شاکرم که بهم توانایی داد تا از بهترین هستی زندگی ام بگذرم.
حال من بیش از همه تو را میفهمم.
خواهرم، ای یادآور صبر زینب(س) مقام رفیع ات را به تو و همسر پاک تو تبریک میگویم.
ان شاالله به حق خون به ناحق ریخته شده ی همسرانمان، ظهور مهدی فاطمه(س) تعجیل شود...
دعا گویت هستم،دعایم کن...
یا زهرا(س)
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🥫ﻭﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.
ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...
🌹"شهید حسین خرازی"
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
شهیـدی که در قبر چشمانش را بـاز کـرد ! 😰
هنـگامى که خواستند پسـرم را به خاك بسپـارنـد
احساس کردم زمـان وداع آخــر
با فرزند دلبنــدم فـرا رسيـده است.
خيلى دلم شكست چـون مىدیـدم مدتهاست
او را با چشــم بـاز ندیـده ام.
من که بالاى قبـر ایستـاده بودم، گفتـم:
یا اباعبـداالله عليهالسلام من در این مصيبـت فرزنـدم
گریـه و زارى و شيـون نمىکنــم
تو هم در کربـلا به بالين فرزندت على اکبـرعلیهالسلام رفتى
و مى دانـی که چه حالى دارم و چه اشتيـاقى دارم
که یكبـار دیـگر روى فرزنــدم را ببينــم
و به چشمـان او نـگاه کنم.
بعد عرض کـردم خدایـا از تو مى خواهم عنایتـى کنی
تا فرزنــدم چشمانش را باز کنــد
تا من ماننــد دوران حياتش یـك بار دیـگر
براى آخریــن بـار به چشمانش نـگاه کنـم.
در همان لحظـه مشاهـده کــردم
چشمان فرزنــدم به مدت چند ثانيـه بـاز شـد
و به من نـگاه کرد و بعد هم چشمـان خود را بست.
راوی : #مادر شهید
پاسدار #شهيد حاج على اکبر صادقى
محل دفن پیـکر مطهــر:
بهشت زهرا سلاماللهعلیـها
قطعه ٢٩، ردیـف دوم
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
💠 خاطرات شهدا
خاطره طنز
صد تا به راست ، پنجاه تا به چپ
ما یك عده بودیم كه عازم جبهه شدیم. نه سازماندهی درستی داشتیم و نه سلاح و توپ و خمپاره و... رسیدیم به اهواز. رفتیم پیش برادران ارتشی و از آنها خواستیم تا از وجود نازنین ما هم استفاده كنند! فرمانده ارتشی پرسید: خُب، حالا در چه رسته ای آموزش دیده اید؟
همه به هم و بعد با تعجب به او نگاه كردیم. هیچ كس نمیدانست رسته چیست؟! فرمانده كه فهمید ما از دَم، صفر كیلومتر و آكبند تشریف داریم، گفت: آموزش سلاح و تیراندازی دیدید؟ با خوشحالی اعلام كردیم كه این یك قلم را واردیم.
ـ پس این قبضه خمپاره در اختیار شماست. بروید ببینم چه میكنید. دیده بان گزارش میدهد و شما شلیك كنید. بروید به سلامت!
هیچ كدام به روی مبارك خود نیاوردیم كه از خمپاره هیچ سررشته ای نداریم. رحیم گفت: انشااللّه به مرور زمان به فوت و فن همه سلاح های جنگی وارد خواهیم شد.
كمی دورتر از خط مقدم خمپاره را در زمین كاشتیم و چشم به بیسیم چی دوختیم تا از دیده بان فرمان بگیرد. بیسیم چی پس از قربان صدقه با دیده بان رو به ما فرمان «آتش» داد. ما هم یك گلوله خمپاره در دهان گل و گشاد لوله خمپاره رها كردیم. خمپاره زوزه كشان راهی منطقه دشمن شد. لحظه ای بعد بیسیم چی گفت: دیده بان میگه صد تا به راست بزنید!
همه به هم نگاه كردیم. من پرسیدم: یعنی چی صد تا به راست بریم؟
رحیم كه فرمانده بود كم نیاورد و گفت: حتماً منظورش این است كه قبضه را صد متر به سمت راست ببریم.
با مكافات قبضه خمپاره را از دل خاك بیرون كشیدیم و بدنه سنگینش را صد متر به راست بردیم. بیسیم چی گفت: دیده بان میگه چرا طول میدین؟
رحیم گفت: بگو دندان روی جگر بگذاره. مداد نیست كه زودی ببریمش!
دوباره خمپاره را در زمین كاشتیم. بیسیم چی از دیده بان كسب تكلیف كرد و بعد اعلام آتش كرد. ما هم آتش كردیم! بیسیم چی گفت: دیده بان میگه خوب بود، حالا پنجاه تا به چپ برید! با مكافات قبضه خمپاره را در آوردیم و پنجاه متر به سمت چپ بردیم و دوباره كاشتیم و آتش! چند دقیقه بعد بیسیم چی گفت: میگه حالا دویست تا به راست! دیگر داشت گریه مان می گرفت. تا غروب ما قبضه سنگین خمپاره را خركش به این طرف و آن طرف می كشاندیم و جناب دیده بان غُر میزد كه چرا كار را طول میدهیم و جَلد و چابك نیستیم.
سرانجام یكی از بچه ها قاطی كرد و فریاد زد: به آن دیده بان بگو اگر راست میگه بیاد اینجا و خودش صد تا به راست و دویست تا به چپ بره!
بیسیم چی پیام گهربار دوستمان را به دیده بان رساند و دیده بانكه معلوم بود حسابی از فاصله افتادن بین شلیك ها عصبانی شده، گفت كه داره میآد.
نیم ساعت بعد دیده بان سوار بر موتور از راه رسید. ما كه از خستگی همگی روی زمین ولو شده بودیم، با خشم نگاهش كردیم.
دیده بانكه یك ستوان تپل مپل بود، پرسید: خُب مشكل شما چیه؟ شما چرا اینجایین. از جایی كه صبح بودید خیلی دور شدین!
رحیم گفت: برادر من، آخر هی میگی برو به راست. صد تا برو به چپ. خُب معلوم كه از جایی كه اوّل بودیم دور میشیم دیگه.
ستوان اول چند لحظه با حیرت بروبر نگاهمان كرد. بعد با صدای رگه دار پرسید: بگید ببینم وقتی میگفتم صد تا به راست، شما چه کار میكردین؟
ـ خُب معلومه، قبضه خمپاره رو در
می آوردیم و با مكافات صد متر به راست می بردیم!
ستوان مجسمه شد. بعد پقی زد زیر خنده. آنقدر خندید كه ما هم به خنده افتادیم. ستوان خندهخنده گفت: وای خدا! چه قدر بامزه، خدا خیرتان بده چند وقت بود كه حسابی نخندیده بودم. وای خدا دلم درد گرفت.
ما كه نمی دانستیم علّت خنده ستوان چیه، گفتیم: چرا میخندی؟
ستوان یك شكم دیگر خندید. بعد خیسی چشمانش را گرفت و گفت: قربان شكل ماهتان برم، وقتی می گفتم صد تا به راست، یعنی اینكه با این دستگیره سر خمپاره را صد درجه به راست بچرخانید، نه اینكه كله اش را بردارید و صد متر به سمت راست ببریدش! و دوباره خندید.
فهمیدیم چه گافی دادیم. ما هم خندیدیم. دست و بالمان از خستگی خشك شده بود، اما چنان می خندیدیم كه دلمان درد گرفته بود.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از نایت کویین
AUD-20201127-WA0004.mp3
9.29M
#سبک_زندگی_شاد 5
❤️ یه پدر مادر از قبل از بارداری می تونن در میزان شادی فرزندشون
در طول زندگی تاثیرگذار باشند.
فقط کافیه عوامل شادی ساز رو برای خودشون و فرزندشون بشناسند.
#استاد شجاعی 🎤
💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
💠 خاطرات شهدا
🔺اسراف ممنوع
در منطقهي دشت عباس مستقر بودند. بعد از نماز، سر سفرهي ناهار نشستند. غذا آبگوشت بود؛
ولی سیدسجاد بلند شد و رفت سراغ نانهای خشکی که گذاشته بودند برای دور ریختن.
شروع کرد به خوردن.
گفتند: چرا اینا رو میخوری؟
غذا که هست.
گفت: اون پیرزنای بیچاره با عشق، اینا رو میفرستن جبهه؛ شما میگذاریدشان برای دور ریختن؟!
فردای قیامت، پاسخ زحمت اونا رو چه کسی میده؟!
🌸شهید سیدسجاد خاضع🌸
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🙏🙏🙏
🌹مناجات شهدا🌹
خدایا پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست آموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیفروز تا در سرمای بیخبری نمانیم. خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مشت خونینشان را برافراشته داریم. خدایا چشمی عطا کن تا برای تو بگرید، دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد، پایی عطا کن که جز راه تو نرود و جانی عطا کن که برای تو برود.
🌹شهید معلم، مهدی رجب بیگی
متولد سال 1336
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#زندگی_به_رنگ_شهدا
🍃عهد نامه ی شهیده نجمه قاسم پور با امام رضا(ع)
در زمانه ای که دلها را دلیلی برای ماندن بر سر پیمان ها نیست، دلم بهانه عشق شما را کرده است.
مولا! میخواهم وفاداری کنم، حرکت از من و برکت از شما.
و این عهدی است ماندگار بین نجمه و علی ابن موسی الرضا علیه السلام مورخه ۱۳۸۷/۱/۳ در حضور شهدا
موارد عهد:
۱- نماز اول وقت
۲- احترام به پدر ومادر
۳- ادای امانت
۴- دوری از غیبت
۵- دوری از دروغ
۶- تلاوت هر روز قرآن
۷- درس خواندن
۸- کنترل نگاه
آقا جان! قول میدهم در صورت عدم پایبندی به قراردادمان یکی از کارهای مورد رضایتمان را انجام دهم:
۱- صدقه
۲- روزه
۳- تلاوت قرآن
شاهدان عهدنامه:
۱- ستار العیوب عالمیان
۲- آقایم امام زمان(روحی فداک)
۳- شهید گمنام
۴- شهید محمد رضا نیازی
و چه زیبا به عهد خویش وفا کرد و ۳ هفته بعد از عهدنامه، به آرزویش رسید.
در مشهد وقتی از او سوال شد که آرزویش چیست؟ گفت: شهادت
شهادت: ۱۳۸۷/۱/۲۴ حسینیه سید ا لشهدای شیراز (عملیات تروریستی)
#شهیده نجمه قاسم پور
یاد شهدا با صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🍃🌷🌾🍂🌻
🌻🍁🥀
🌾
#یاد_شهدا
🌷بِسـم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین🍃
خواب شهید عباس آبیاری دو روز قبل از شهادت :
شب ۱۹ دی ماه ۹۴ عباس درحال استراحت بود که در خواب حضرت زینب(س) را صدا میزد .
دوستش عباس را از خواب بیدار میکند و عباس خوابش را تعریف میکند...
به نقل از شهید بزرگوار عباس آبیاری:
در خواب دیدم بانویی قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میکند، عباس جان پسرم بیا کنارم ، من که متوجه نبودم با من هست پرسیدم با من هستید ؟
بانوی قد خمیده گفت بله عباس جان بیا سمت راستم پسرم که نام برادرم عباس را داری ...
بعد شهید عباس آسمیه را صدا کرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم و بعد شهید رضا نصیری را صدا کرد و گفت پسرم هم اسم عمویم هستی بیا کنارم،
شهید مرتضی کریمی را صدا کرد و فرموند :هم اسم پدرم هستی بیا فرزندم ، میثم(شهید میثم نظری) جان توام بیا شما پسرم و بعد با بانوی قدخمیده به داخل نور رفتیم...دو روز بعد از خواب شهید عباس آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹۴ ،در منطقه عملیاتی خانطومان هر پنج نفر بشهادت رسیدند.
#شهید عباس آبیاری
یاد شهدا با صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
مداحی آنلاین - دور از وطنم میلرزه تنم - مهدی رسولی.mp3
7.17M
🔳 #شهادت_امام_هادی(ع)
🌴دور از وطنم
🌴میلرزه تنم
🎤 #مهدی_رسولی
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
*[شهیدان زنده اند🕊️°•√]*
شب جمعه رفته بودم دارالرحمه (گلزار شهدای شیراز)،سر مزار شهید رودکی بودم.
دیدم جمعی از دختران دانشجو سر مزار شهید حاج منصورخادم صادق نشسته اند ، من رفتم تا فاتحه بخوانم،
آنہا پرسیدند:
شما این شهید را میشناسید ؟!
من با تعجب گفتم : مگر شما این شهید رانمیشناسید....!
پس چرا این همه وقت سر قبرش نشسته اید ....!
یکی از آنہا گفت:
ما از شهر های مختلف به شیراز آمده ایم و دانشجو هستیم.
صاحب خوابگاه دانشجویی رفت حکم تخلیه گرفت.وسط ترم به ما اعلام کردند که باید تخلیه کنید.
هر چه مسئول خوابگاه تلاش کردبی فایده بود.ما بضاعت آنچنانی نداشتیم و هر کدام از یک شهر به اینجا آمده بودیم و خانواده ی ما نمیتوانستند بیایند.
روز چهارشنبه بود که حکم تخلیه آمد. نمیدانستیم چه کنیم.مسئول خوابگاه گفت : به خانواده هایتان زنگ بزنید و ماجرا را بگوییدتا کاری بکنند،ما باید تا فردا اینجا را تخلیه کنیم وگرنه وسایل ما را بیرون میریزند...
رفتیم پیش مسئولین،هیچ فایده ای نداشت ....
ظهر بعد از نماز به امام جماعت دانشگاه موضوع را گفتیم،ایشان هم هیچ راه چاره ای نداشت،وقتی خواستیم برگردیم ایشان گفت:
از دست زنده ها که ظاهرا کاری بر نمی آید،بروید سراغ شهدا....
پرسان پرسان خودمان را به دارالرحمه رساندیم.
وقتی از میان قبور مطهر شهداعبور میکردیم ،احساس کردیم این شهید ما را صدا میزند و میگوید:چه مشکلی دارید...!؟
سر قبر شهید حاج منصور خادم صادق نشستیم و با او درد دل کردیم،
بعد فاتحه ای خواندیم و برگشتیم ....
فردا صبح صاحب ملک خوابگاه دوباره آمد.
مسئولین مربوط هم آنجا بودند.
صاحب خوابگاه گفت حاج منصور کیه..... ؟؟!!!
بعد بی مقدمه ادامه داد: من کاری با شما ندارم بگذارید دانشجو ها بمانند اما تو رو خدا به این حاج منصور این مطلب را بگویید.
دیشب وقتی خوابیدم ،تا صبح چندین بار، جوانی با هیبت به خوابم امد و گفت :
من حاج منصور هستم.نباید این دانشجو ها را اذیت کنی....
مسئول خوابگاه به سراغ ما امد و گفت :
شما جوانی به نام حاج منصور می شناسید...؟
همه ی ما زدیم زیر گریه....
موضوع برای ما کاملا مشخص بود، از آن روز هر هفته شب های جمعه بر سر مزار ایشان جمع میشویم و دعا وقرآن میخوانیم...
📚منبع:کتاب شهیدان زنده اند صفحه16
#ڪپی مطلب با ذڪر صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🔰رفاقت از جنس شهدایی🔰
تا حالا فکر کردی با یه شهید رفیق بشی؟؟
از اون رفیق فابریکا ...
از اونا که همیشه باهمن؟؟
امتحان کردی؟؟
هرچی ازش بخوای بهت میده!!
آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه
میخوای باهاش رفیق بشی؟؟!!
اول👈 انتخاب شهید.
به آلبوم شهدا نگاه کن
به عکسشون، به لبخندشون
ببین کدوم رو بیشتر دوس داری
با کدوم یکی بیشتر راحتی؟!
دوم👈 با دوست شهیدت عهد ببند و یه جایی بنویس:
با دوست شهیدم عهد مےبندم پای رفاقت او تا لحظه ی مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه ی او به هیچ وجه رو برنگردانم.
سوم 👈شناخت شهید
تا مےتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمع آوری کن.
عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیت نامه....
چهارم👈 هدیه ثواب اعمال خود به شهید
از همین الان هرکار ثوابی که انجام میدی،
فقط یه جمله بگو: "خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم."
این طوری، طبق روایات نه تنها از ثواب چیزی کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم میشه!
شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه!
تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی!
پنجم👈 درگیر کردن خود با شهید.
سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بذار!!
در طول روز باهاش درد و دل کن.باهاش حرف بزن. آرزوهاتو بهش بگو...
ششم 👈عدم گناه در حضور رفیق⛔️
روح شهید تا گام پنجم بسیار از شما راضیه
ولی آیا در حضور دوست معنویت مےتونی گناه کنی؟
نگاهمون، حجابمون، رابطمون با نامحرم، چت با نامحرم، غیبت، دروغ، نمازامون و .....
هفتم 👈 اولین پاسخ شهید✅
کمی صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شیرینی برای شما خواهد داشت که در گام بعدی گناه کردن براتون سخت میشه !!
خواب دوست شهیدتو مےبینی، دعایی که کرده بودی برآورده میشه، دعوت به قبور شهدا و راهیان نور و ...
هشتم👈حفظ و تقویت رابطه تا شهادت(مرگ).
🌷هر کسی با هر شهیدی خو گرفت
روز محشر #آبرو از او گرفت🌷
گام های سختی رو انجام دادید. درسته؟!
اما مطمئنا با شیرینی قلبی همراه بوده....
سبکبالان🕊
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از نایت کویین
AUD-20201128-WA0498.mp3
9.62M
#سبک_زندگی_شاد ۶
شادی آخرت ، متعلق به کسانی ست که در دنیا سخت گیر نیستند.
❌ انسانهای زودرنج ، حسود و کینه ای ، نصیبی از شادی آخرت ندارند؛
❗️ زیرا نفس خود را در سختی گذاشته اند.
#استاد شجاعی 🎤
💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
4_235829026361442590.MP3
15.61M
حتما حتما گوش کنید. عالیه 👆👆
🅱سخنرانی استاد رائفی پور
🔮 #راز_هستی
♨️ مهم و جذاب
📥 15 MB
انتشار حداکثری
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
❇❇❇ #سیره_شهدا ❇❇❇
🔶 فرمانده یا...؟
یک روز در اردوگاه شهدای خیبر قرار بود آقامهدی برای بازدید تشریف بیاورند.
همه صف کشیدیم،
گردان،
گروهان،
دسته و...
فرمانده لشکرمان آمد!
آقامهدی مقابل نیروهای گردان خط شکن اش حرکت میکرد.
گاهی می ایستاد و با نیروها صحبت میکرد،
از اسلحه ای که رزمنده در دست داشت و از کاربرد آن میپرسید.
گاه گوشه یقه رزمنده ای را که تا خورده بود با آرامش درست میکرد!
یک بار هم زمین نشست و بند پوتین یکی از رزمنده ها را که زیادی بلند بود یک گره اضافی زد!
کجای دنیا می شد فرماندهی مثل فرماندهان ما پیدا کرد؟
او همزمان به ما دو درس بزرگ میداد؛
درس نظم و آمادگی
و درس محبت و همدلی بین سپاه_اسلام...
درمقابل این خلوص و محبت، بچه ها حاضر بودند جانشان را هم برای اجرای دستورات فرماندهانشان بدهند،
و میدادند...
سرلشکر #شهید_مهدی_باکری
🌸 زندگے زیباست اما شهادت زیباتر 🌸
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊