سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمدرضا هست🥰✋
*عجب رمزیست یا زهرا..*💚
*شهید محمدرضا تورجی زاده*🌹
تاریخ تولد: ۲۳ / ۴ / ۱۳۴۳
تاریخ شهادت: ۵ / ۲ / ۱۳۶۶
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: بانه
🌹همرزم← روزهای سه شنبه و چهارشنبه💚 *مسیر 900 کیلومتری دارخوئین تا جمکران را میرفت💚 و بعد از خواندن نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر میگشت.*‼️ یک بار 14 بار ماشین عوض کرده بود تا به جمکران برسد‼️ *این راز رفتنش به جمکران بعد از شهادتش فاش شد.*💚 دوست← علاقه ی فراوان محمدرضا *و درخواست رزمندگان دیگر🍂 باعث شد که آن ها هیئت گردان یازهرا را تاسیس کنند*💛 و این هیئت بعدها در اصفهان با نام هیئت محبان حضرت زهرا(س)💚 و هیئت رزمندگان اسلام به فعالیت خود ادامه داد🌷همرزم← *محمدرضا علاقه ی فراوانی به حضرت فاطمه زهرا(س) داشت💚 و در تمامی مداحی های خود در مدح ایشان می خواندند🍂علاقه ی تورجی زاده به حضرت فاطمه زهرا(س)🌷به حدی بود که وصیت کرد📃 بر روی سنگ قبرش نام مبارک حضرت زهرا را بنویسند.💚 سرانجام او تاریخ 5 اردیبهشت 66 در حین فرماندهی گردان یازهرا🍂💚 در سنگرش همانند مادرش حضرت زهرا (س) 💛از ناحیه ی پهلو🥀بازو🥀جراحت و ترکش هایی دید🥀و به شهادت رسید*🕊️🕋
*عجب رمزیست یا زهرا💚که هر رزمنده را دیدم🍂شکسته سینه و بازو🥀و زخمی کرده پهلو را*🥀
*شهید محمد رضا تورجی زاده*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🍃تب شدیدی داشت ...
و باید استراحت می کرد
حالش روبهراه نبود نمیتوانست راه برود
💐داشتم برای بچهها دعای کمیل میخواندم
که دیدم کسی دارد سینهخیز میآید طرفم!
تعجب کردم سیدعلیاکبر بود ...
💠بعد از دعا می گفت:
نمیتوانستم ببینم شما مشغول دعا باشید
و من از شما دور باشم ، دوست داشتم
اگر توجهی به جمعتان میشود
من هم بی نصیب نمانم ...
✏️راوی: حجةالاسلام عسکری نصیرایی
گرفته شده از کتاب این عشق الهی است
🌹🕊#شهید_سیدعلیاکبر_شجاعیان
#فرمانده_گردان_یارسولﷺ
#لشڪر۲۵_ڪـربلا
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada
#تلنگر
دیپلمات بود اما ، با لات های پشت میز ، مذاکره نکرد.
کیش و مات نشد چون مات و مبهوت کدخدا نبود.
مچ توله های شیطان را قبل از بزم دیپلماسی ، در رزم حماسی خواباند ، اما با شیطان دست نداد.
معمای جنگ را حاج احمدها حل کردند ، اما اهل مذاکره در حل معمای شهادت حاج احمدها درماندند !!
لباس فرماندهی را با کُت دیپلماتی عوض کرد تا انقلاب را صادر کند نه اینکه با یقه دیپلماتی دنبال صاف کردن مسیر واردات باشد !
کسی او را با امیرکبیر و مصدق مقایسه نکرد ، اما اهل صدق بود و در جهاد اکبر ، امیری کبیر !!
سلیمانی ها و تهرانی مقدم ها شاهدند که او مفقودالاثر نیست ، چه آنکه آثار وجودی اش امروز مرزهای دفاعی ما را از دشت خرمشهر و مریوان و پاوه تا بلندی های جولان برده است.
وارثان خود خوانده ی ارض موعود خواستند سر او را زیر آب کنند اما طراحان خاورمیانه ی جدید گواهند که امروز بحر تا نهر قدمگاه سپاهیان اوست !
شهادت برای حاج احمدها دیر و زود دارد و تعیین تکلیف اسارتش برای بعضی ها سوخت و سوز !! عنوان شهید ، برازنده ی اوست ، اما عنوان آزاده ، آرزوی ما.....
جاویدالاثر
#حاج_احمد_متوسلیان
تا #انتخابات
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada
💠زیارت امام رضا (ع)
از بچه های تفحص بود. همراه علی محمودوند. کاروان ۱۰۰۰ تایی شهدا رو عازم مشهد الرضا علیه السلام کرده بودند،
مشکل اینجا بود عده ای بنا گذاشتند بر سر و صدا کردن به خاطر نبودن ۱۳ تا از پیکر مقدس این شهدا.
قول داد و گفت هرجوری شده من این ۱۳ تا شهید رو میارم.
رفت شلمچه و شروع کرد زاری بالای یکی از کانال ها.
آخرش که داشت برمی گشت گفت:
شهدا داریم کاروان می بریم مشهد الرضا علیه السلام.
۱۳ تا جا هم خالی داریم. هر کی می آد بسم الله....
اومد توی کانال، ۱۳ تا دست از زیر خاک زده بود بیرون. لبیک ...
جستجوگر نور شهید #مجید_پازوکی...
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada
💢 یکی از روحانیون تعریف می کرد:
در زمان جنگ شخصی از دوستانم از بس به امام زمان عجل الله تعالی فرجه علاقه داشت به من وصیت کرد:
⚠ «اگر من #شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو در رابطه با امام زمان عجل الله تعالی فرجه🌺 سخنرانی کنی».
روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند. پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است. آیا من می توانم در #مجلس_ختم او سخنرانی کنم؟ و آنان اجازه دادند.
در مجلس سخنرانی کردم، بعد گفتم ذکر شهید این بوده است:
✨یا بن الحسن؛
یا بیا و یک نظر به من کن
یا بیا و مرا در کفن کن
وقتی این جمله را گفتم، یک نفر بلند بلند شروع کرد به گریه کردن.
🔸 وقتی آرام شد گفت: من #غسال هستم، دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود. و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی.
🔹وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم، دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این شهید را #غسل و #کفن کنم. 🌸وقتی به خودم آمدم به #غسالخانه برگشتم ولی آن آقا را ندیدم. آن شهید غسل داده شده بود و فضای غسالخانه را عطر دل انگیزی فرا گرفته بود. 🌸
از دیشب ذهنم درگیر بود که آن آقا که بود؟
✨یا بن الحسن
یا بیا و یک نظر به من کن
یا بیا و مرا در کفن کن
[📚منبع: کتاب میر مهر، حجت السلام پور آقایی]
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada
خاطره ✍
سال ۶۱ خط اول پاسگاه زید بودیم ، من پاسبخش و خدا بیامرز حاجی محمدی فرد اهل چاهورز نگهبان بود ، هر شب که برا سرکشی به سنگرش میرفتم ، سرش از فضای بالای سنگر پیدا بود ، اون شب ندیدمش .😳
ابتدا از ترس اینکه عراقیا خفه اش کردند ترسیدم نزدیکش بشم اما آرام آرام بالای سنگرش رفتم .
دیدم بصورت دمر تو سنگر خوابیده ، ترسم بیشتر شد ، کم کم با دست به پشت دوشش اشاره ای کردم.
یکباره بلند شد ، ابتدا خیلی ترسیدم ، با صدای بلند سرش داد زدم :
حاجی زشته یک گردان به امید نگهبانی تو خوابیدند تو گرفتی تو سنگر خوابیدی ؟
میدونی چه جواب داد ، گفت:
قادری ، من شب کورم ، شب نمیبینم ، گوشام گذاشتم زمین صدای پاشون بشنوم .😄
روحش شاد . خدایش بیامرزد
خاطره سرهنگ پاسدار کربلائی احمد قادری
خاطره✍
جلسه داشتیم ، ۲۸ تا مهمون داشتیم ، به سرباز گفتم برو کیک و آب میوه بیار پذیرائی کن .
برگشت به همه کیک و آب میوه داد جز من ، گفتم :
چرا از من پذیرایی نشد ؟
گفت : شمردم ؛ با شما ۲۸ نفر بودید 😳
گفتم: این لیست دست من ۲۸ نفر ، با من ۲۹ نفر ، برو دو باره بشمار .
رفت و اومد گفت: نه با شما ۲۸ نفر هستید
گفتم : شما چطور شمردید
گفت : روم نشد برم داخل مهمونا رو بشمارم ، من کفشها رو شمردم ، ۲۸ جفت بود 😔
دیدم دو تا از بچه ها جانباز بودند ، هر کدام یک پا داشتند
😄😄😄😄😄😄
خاطره ✍
سال ۶۱ خط اول پاسگاه زید بودیم ، من پاسبخش و خدا بیامرز حاجی محمدی فرد اهل چاهورز نگهبان بود ، هر شب که برا سرکشی به سنگرش میرفتم ، سرش از فضای بالای سنگر پیدا بود ، اون شب ندیدمش .😳
ابتدا از ترس اینکه عراقیا خفه اش کردند ترسیدم نزدیکش بشم اما آرام آرام بالای سنگرش رفتم .
دیدم بصورت دمر تو سنگر خوابیده ، ترسم بیشتر شد ، کم کم با دست به پشت دوشش اشاره ای کردم.
یکباره بلند شد ، ابتدا خیلی ترسیدم ، با صدای بلند سرش داد زدم :
حاجی زشته یک گردان به امید نگهبانی تو خوابیدند تو گرفتی تو سنگر خوابیدی ؟
میدونی چه جواب داد ، گفت:
قادری ، من شب کورم ، شب نمیبینم ، گوشام گذاشتم زمین صدای پاشون بشنوم .😄
روحش شاد . خدایش بیامرزد
احمد قادری
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد حسین هست🥰✋
*طعم شهادت با زبان روزه*🕊️
*شهید محمد حسین عطرے*🌹
تاریخ تولد: ۸ / ۵ / ۱۳۵۵
تاریخ شهادت: ۱۴ / ۳ / ۱۳۹۲
محل تولد: رشت / گیلان
محل شهادت: سوریه
🌹مادرش← *زمان تولد به دلیل مشکلی قرار بود محمدحسین سقط شود،🥀اما خواب دیدم که در دسته عزاداری اباعبدالله (ع) هستم*🏴 و او را در آغوش دارم🌷 به لطف خدا ایشان سالم به دنیا آمد🍃 و به برکت این خواب اسمش را محمدحسین گذاشتیم💫همسرش← *او روزه و نمازهایی که حتی بر او واجب نبود را به جا میاورد💛 در ماه رجب و شعبان علاوه بر ماه رمضان روزه میگرفت💛 او در اردیبهشت ماه از همه خداحافظی کرد🍂حلالیت گرفت و رفت*🕊️همرزم← چهلمین روز از ماموریت خود در سوریه را سپری میکرد🍂 *تماسی با فرماندهی گرفته میشود که مهمانی از ایران عازم سوریه است*✨ و باید مسئول راننده به فرودگاه رفته تا مهمان را همراه خود به جمع مدافعان حرم بیاورد💫 *مسئول این کار در آن روز مسئولیت دیگری بر عهده داشتند☑️ شهید عطری خود قبول میکند تا به فرودگاه برود*🌷 در مسیر بازگشت از فرودگاه🚖 *تکفیری ها خودروی شهید را مورد اثابت خمپاره قرار میدهند💥🥀و او در اثر اثابت ترکش به دو پایش🍂 هر دو پای او قطع میشود🥀و در اثر خونریزی زیاد🥀🩸با دهان روزه و تشنه لب🥀🖤 به دیدار اربابش میرود*🕊️🕋
*شهید محمد حسین عطری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
📝#خاطراتے_از_شهـدا
#نمـــاز_اول_وقـت
✍️در زمين كشاورزے نزديك روستا مشغول ڪار بوديم. مےخواستيم هر چہ زودتر ڪار تمام شود تا برگرديم به خانہ كه ناگهان حمزه دست از كار ڪشيد و بہ طرف شير آب رفت.
با تعجب بہ او گفتم: ڪجا مےروي؟ گفت: مگر صداے #اذان را نمےشنوي؟ وقت نماز است. گفتم: بيا ڪار را تمام كنيم، بعد مے رويم #نماز مے خوانيم.
با حالت عجيبے به من گفت: چطور اين قدر به نفْسِ خودت اهميت مےدهي، اما به خداي خودت نہ؟وبعد رفت تا نماز را در #اول_ وقت بہ جا آورد
#شهید_حمزه_اباذری 💐
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada
خاطرات شهدا
💠«عقب ماند و زود رسید»💠
حین عملیات ،دشمن متوجه ما شدوبا دوشکا مارا به رگبار بست یک پای مجید در اثراصابت گلوله قطع شدوقرار شد هرطور شدهخود رابه عقب برساند و ما به پیشروی خود ادامه دهیم.وقتی همان موقع برگشتیم دیدیم پای دیگر اوقطعشده و خون زیادی از او رفته و در آستانه شهادت است وقتیکنارش رسیدموسر او را از زمین بلند کردم تنها کلمه ای که با ضعف از او شنیدم ذکر«#یاحسین»بود...
#خاطرات شهدایی
#ولایی
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada
توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ
ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ... ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ،
ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ
ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،
ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ #ﺍﻟﻠﻪ_ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ
ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ،
ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ،
ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.
ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ..
اینطوری شهید دادیم
حالا بعضیامون راحت پای #کانال های #ماهواره نشستیم وصحنه های زننده رو تماشا میکنیم وگاهی با خانواده هم همراهی می کنیم ونمی دانیم یه روز همان شهيد رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از #گناه حفظ کرده وغصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن
#وصیتنامه شهید مجید محمودی
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨@baShoohada