eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
بهش گفتم :پسرم تو به اندازه کافی جنگ رفتی، دیگه نرو! دفاع از انقلاب و ولایت فقط مال تو نیست بزار بقیه هم سهمشون رو ادا کنند، چیزی نگفت و یک گوشه ساکت نشست، فردا صبح که خواستم نماز بخونم اومد جانمازم رو جمع کرد و گفت: باباجان شما به اندازه کافی نماز خوندی حالا بزار یکم بی‌نمازها نماز بخونن، خیلی زیبا منو قانع کرد که دفاع از ولایت سهمیه بردار نیست، دیگه حرفی برای گفتن نداشتم رفت شهید شد اما سربلندم پیش رهبرم. رضا‌ حاجی‌زاده 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عازم شهرستان سبزوار بودیم، حدود نیم‌ساعت مانده بود به مقصد برسیم که صدای اذان به صدا در آمد، داداش ابوالفضل گفت: «یک مسجد این نزدیکیها هست، ماشین را نگهداریم و نمازمان را بخوانیم.» گفتم: ابوالفضل نیم ساعت دیگه نمانده تا برسیم مقصد، می رویم لباس هایمان را عوض می کنیم، نفسی تازه می کنیم و با خیال راحت نمازمان را می خوانیم، ابوالفضل گفت: «نه! نماز اول وقت یک چیز دیگه است، اگر شما نمی‌خواهید بخوانید اشکالی ندارد اما من می‌خواهم نمازم را اول وقت بخوانم، توی مسیر یک مسجد خیلی زیبایی بود، در محلی بنام «جاجرم» نگه داشتیم، ماشین را توی سایه پارک کردیم؛ وضو گرفتیم و نمازمان را خواندیم، واقعا لذت بردم و خستگی از تنم برطرف شد، می‌گفت مگر نه این است که مولایمان امام حسین علیه‌السلام در وسط جنگ و خونریزی نمازش را اول وقت برپا کرد؟ گرچه نمازم را اکثر وقتها اول وقت می‌خوانم اما آن نماز، شیرینی خاصی داشت و حالا شده خاطره‌ای قشنگ و موثر از برادر شهیدم. 🌷 شهید ابوالفضل راه‌چمنی🌷 📚 کتاب صندوقچه گل‌رز 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بعد از عملیات والفجر مقدماتی برای دیدبانی به منطقه شلمچه رفتم. در آن منطقه نیروهای بعثی از پتروشیمی به عنوان دکل دیدبانی استفاده می‌کرد، صبح‌ها ما به آن‌ها مشرف بودیم و عصرها آن‌ها به منطقه اشراف داشتند. در بالای دکل کشتی‌های لهستانی و شوروی که با آغاز جنگ تحمیلی در اروندرود مانده بودند را دیدم که مکانی برای تردد نیروهای بعثی شده بود. در آن‌جا توپخانه ۱۵۵ ارتش به ما مأمور شده بود، با بی‌سیم به فرمانده آتش‌بار شرایط را توضیح دادم و درخواست آتش کردم. او هم تقاضای من را رد کرد و گفت این کشتی‌ها مسئولیت بین المللی دارند. 🌷از این که می‌دیدم نیروهای بعثی از این کشتی‌ها به نفع خودشان استفاده می‌کنند بسیار ناراحت می‌شدم، به همین خاطر با شهید خرازی موضوع را در میان گذاشتم. او هم اجازه داد تا کشتی‌ها را بزنم. فردای آن روز درخواست آتش کرده و هدف را تجمع نیروهای دشمن اعلام کردم. بعد از دو گلوله، سومی و چهارمی به هدف خورد. عراقی‌ها با آتش سنگینی جواب دادند. 🌷ارتش از این عکس‌العمل تعجب کرده بود. اولین کشتی را من زدم، دو ماه بعد باقی دیدبان‌ها باقی کشتی‌ها را هدف گرفتند. از قرارگاه تماس گرفتند و عصبانی بودند. فردای آن روز برای گزارش به قرارگاه رفتم. مسئول آتش بار فریاد می‌زد که چرا این کار را کردی، تمام خاکریزهای ما را زدند. گفتم من از شهید خرازی اجازه گرفتم. با شنیدن اسم خرازی دیگر حرفی نزد. 🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید فرمانده حاج حسین خرازی راوی: جانباز سرافراز ۷۰ درصد علی صفایی از دیدبان‌های دوران دفاع مقدس منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره حجت الاسلام پناهیان از یک شهید .......... حجت الاسلام و المسلمین پناهیان در دوران دفاع مقدس: جوان رزمنده ی را در جبهه دیدم ، بهش گفتم : دیر آمدی، گفت: کنکور شرکت کرده بودم یک کمی دیر شد، همین جوری که گفت کنکور شرکت کرده بودم یک کمی دیر شد، فکر کردم خب قبول نشده ، که بلند شده برگشت به جبهه، گفتم قبول نشدی؟ گفت چرا قبول شدم. همچین گفت قبول شدم، گفتم خب حتماً یک رشته‌ای قبول شده که نمی‌ارزیده برود دانشگاه، حالا دیگر آمده جبهه بجنگد و ببیند به شهادت می‌رسد یا نه؟ گفتم چه رشته‌ای قبول شدی؟ گفت پزشکی دانشگاه تهران قبول شدم. با تعجب گفتم خب این را که این جوری نمی‌گویند که، گفتم پزشکی دانشگاه تهران قبول شدی خب چرا نرفتی؟ گفت آخِ من اصلاً دانشگاه نمی‌خواستم بروم، این را شرکت کردم برای مامانم اینها، چون میدانم تو این عملیات من شهید می‌شوم، بعد بعضی از فامیل‌هایمان هستند زیاد موافق با شهادت و اینها نیستند، آنها بچه‌هایشان دیپلم هم نتوانستند بگیرند، بعد دوست دارم بعد از من مادرم سرش را بالا بگیرد کنار جنازه من بگوید: بچه من رفت به شهادت رسید در حالی که پزشکی دانشگاه تهران هم قبول شده بود... آه ای شهید............ ای کاش دوباره زنده میشدی و دوباره شهید میشدی اما اینبار نه از زخم دشمن از زخم جانکاه خودی ها با شهادتت آینده رو برای ما خریدی اما خرابش کردیم بیا و دوباره آینده سازی کن دل بر ما نبند، خودت بیا و دوباره شهید شو شهید جهاد اکبر شهید امر به معروف شهید نهی از منکر عشق یعنی یه شهید عشق یعنی . . . . . . . . . دلم تنگ شهیدان است امشب...... دوست دارم شبیه تــــــــــــو شوم شبیه کلمه‌ای که خدا دوستش دارد؛ شـــــــــهیـــــــــــد ........... 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش صادق هست🥰✋ *پرواز در سالروز شهادت حضرت زینب (س)*🕊️ *شهید صادق عدالت اکبری*🌹 تاریخ تولد: ۲ / ۲ / ۱۳۶۷ تاریخ شهادت: ۴ / ۲ / ۱۳۹۵ محل تولد: تبریز محل شهادت: سوریه *🌹همسرش← در اولین روز ماه رجب عقد کردیم🎊و صادق که روزه هم بود،🌙در هنگام خواندن خطبه عقد چندین بار در گوش من زمزمه کرد که «آرزوی من را فراموش نکنید و دعا کنید»💫 خاطره شهید تجلایی را یاد آور می‌شدند که همسرشان برایش آرزوی شهادت کرده بود.🌙اولین مکانی که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهدا بود.💫 وقتی که در گلزار شهدا با هم قدم می‌زدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار می‌رفتم‼️که می شود انسان کسی را که دوست دارد💕 برایش یک چنین دعایی بکند که با شهادت از کنارش برود؟ ⁉️با خود گفتم اگر در بین این شهدا، شهیدی را هم نام آقا صادق ببینم این دعا را خواهم کرد.🌙دقیقا همان لحظه‌ای که به این مسئله فکر می‌کردم مزار شهید صادق جنگی را دیدم.‼️در آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم اما بعداز آن به این دعا مصمم شدم.🍃او عاشق خدا بود و دلبستگی به دنیا و مادیات نداشت🍂و فقط خدا را میخواست،🕊️داوطلبانه به سوریه رفت و عاقبت در جنوب منطقه حلب با اصابت بیشترین تعداد ترکش به پشت سرش🥀💥 به شهادت رسید🕊️ پشت سرش تخلیه شده بود🥀او همزمان با شهادت بی بی دو عالم حضرت زینب کبری (س)🏴در حالی که دو روز از تولد خودش می‌گذشت🎊 به آرزویش رسید*🕊️🕋 *شهید صادق عدالت اکبری* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش امیرعلی هست🥰✋ *بازگشت تعزیه‌خوان بعد از 5 سال*🕊️ *شهید امیرعلی محمدیان*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۷۱ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۰ / ۱۳۹۴ محل تولد: تهران محل شهادت: سوریه *🌹مادرش← اميرعلی درباره‌ی كارهايی كه می‌كرد خيلی حرف نمی‌زد🌙و كسی هم نمی‌دانست كه او حقوقش را خرج نيازمندان می‌كند💫تنها دارايی اميرعلی يک موتور بود🏍️ كه آن را هم با قرض خريده بود🏍️ وقتی هم رفت به من سفارش كرد اگر برنگشتم آن را بفروشيد و بدهی‌های مرا بدهيد🌾از همه خداحافظی كرد و حلاليت طلبيد🥀مدت زيادی در سوريه نبود كه خبر شهادتش را آوردند🕊️ همرزم← دشمن كه حمله كرد هركدام از ما پناه گرفتيم💥 اميرعلی پايش تير خورد و روی زمين افتاد🥀خواستيم كمكش كنيم، نگذاشت. گفت برويد، من خودم را به شما می‌رسانم🍃 اما ديگر کسی او را ندید🥀اميرعلی خيلی حضرت فاطمه(س) را دوست داشت💫و هميشه میگفت دلم می‌خواهد مثل مادرم حضرت زهرا(س) گمنام باشم🕊️راوی← او تعزیه خوان بود🗡️و در روز عاشورا به جهت اینکه درشت اندام بود همواره در تعزیه ها نقش شمر لعنت الله علیه❌را اجرا می‌کرد🍃 اما وقتی خیمه ها را آتش می زدند🔥گوشه‌ای می‌نشست و اشک می‌ریخت🥀او در سوریه به دست تکفیری‌ها به شهادت رسید💥و پیکرش پیدا نشد و مفقود ماند🥀بعد از 5 سال پیکرش تفحص🌙و بهمن ماه ۱۴۰۰ به وطن آمد🕊️و در سالروز شهادت حضرت زینب (س)🏴 به خاک سپرده شد*🕊️🕋 *شهید امیر علی محمدیان* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از شهدا به نام «احمدزاده» را که براساس شواهد دوستانش پیدا کرده بودیم، هیچ پلاک و مدرکی نداشت، تحویل خانواده اش دادیم. مادر او با دیدن چند تکه استخوان، مات و مبهوت، فقط می گفت: «این بچه من نیست!» حق هم داشت. او در همان لحظات، تکه پاره های لباس شهید را می جست که ناگهان چیزی توجه اش را جلب کرد. دستانش را میان استخوان ها برد و خودکار رنگ و رو رفته ای را در آورد. با گوشه چادر، بدنه خودکار را پاک کرد. سریع مغزی خودکار را درآورد و تکه کاغذی را که داخل بدنه آن لوله شده بود، خارج ساخت. اشک در چشمانش حلقه زد. همه متعجب شده بودند که چه شده، دیدیم بر روی کاغذ لوله شده نوشته شده: «احمدزاده». مادر آن را بوسید و گفت: «این دست خط پسرم، این پیکر پسرمه، خودشه.» شادی روح امام و شهدا صلوات 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میثم می‌گفت تمام دارایی‌ و بچه‌هایم را فدای آقا و انقلاب و اسلام می‌کنم؛ اوج روزهای فتنه ۸۸ همسر من خانه نبود، ما هم از او خبر نداشتیم، بعد از حدود ۱۰روز خانه آمد و ما متوجه شدیم که به دلیل موضوع فتنه در مأموریت بودند. خط قرمز تمام شهدا رهبری بوده است، به ما سفارش می‌کرد که گوش‌مان به صحبت‌های آقا باشد، بسیار بر این موضوع تأکید داشت، خصوصا در روزهای آخری که می‌خواست اعزام شود، می‌گفت گوش به فرمان حضرت آقا باش، هر چه گفتند باید اطاعت کنید، حواستان به تنهایی آقا باشد. میثم مدواری 📎 به روایت همسر شهید 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 وقتی نورالدین را پایین آوردند ... نمایی که پیش رو دارید، به تاریخ ۲۷ آذر ۱۳٦۱ در بلندی‌های بازی دراز به ثبت رسیده است... نورالدین امینی از نیروهای یگان تخریبِ پادگان ابوذر بود که هنگام خنثی‌سازی مین، در ارتفاعاتِ بازی دراز به شهادت رسید. همرزمانش پیکر او را در پتویی قرار داده و در مسیری طولانی تا پادگان‌ابوذر پایین آوردند. در میانه‌ی راه، هر کجا که شش رزمنده‌ی حاملِ پیکر، از نفس می افتادند، دقایقی استراحت می‌کردند که این لحظات به ناله و ندبه در کنار پیکر شهید می گذشت. عکاس: عباس رسول شریفی تخریب چی شهید نورالدین امینی🌷 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش کاظم هست🥰✋ *شهادت طبق آرزو...*🕊️ *شهید کاظم خائف*🌹 تاریخ تولد: ۲ / ۲ / ۱۳۳۷ تاریخ شهادت: ۱۰ / ۲ / ۱۳۶۱ محل تولد: بیرجند محل شهادت: کرخه نور *🌹 همرزم← شبی در سنگر نشسته و در روشنایی نور چراغ قوه🔦مشغول خواندن دعا بوديم🌙كه غذاى مختصرى كه عبارت بود از هويج🥕و سيب زمينى🥔 آوردند. کاظم آن را تقسيم كرد و براى هر كدام از ما اندكى غذا ریخت.🍲ولى غذاى خودش را هم پيش من گذاشت و گفت: من نمی‌خواهم،‼️علت را كه پرسيدم، گفت: من تنها امشب اينجا هستم🌙و مطمئنم كه فردا شهيد می‌شوم.🕊️ قبلاً از خداوند چند چيز خواسته‌ام:▪️اول اينكه مرا با شكم گرسنه شهيد كند،🌙▪️دوم اينكه تنها با اصابت یک گلوله به شهادت برسم.💥▪️و سوم اينكه پيكرم در آفتاب بماند كه كبود شود.☀️ و اكنون دوست دارم كه اين خواسته‌های من اجابت گردد.»🌙دقیقا همين طور هم شد💫 شب عمليات شلوغ بود از هم ديگر جدا شديم و تا بامداد يكديگر را پيدا نكردیم🍂 بامدادان وقتى شهيد بزرگوار سردار رجبعلى آهنی به جستجوى او رفت،🍃 او را در حال گذراندن آخرين لحظات ديده بود🥀او به علت شلوغی عملیات طبق خواسته‌اش با شکم گرسنه🥀و بر اثر اصابت گلوله💥 شربت شهادت را نوشید🕊️و ۹ روز در آفتاب داغ خوزستان ماند*🕊🕋 *شهید کاظم خائف* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍جان امام حسین (ع) دعا کن من به عنوان یک فرمانده با ترکش شهید نشوم ، تا روز قیامت شرمنده نیروهایی که با توپ شهید شده اند باشم .دعا کن من هم گلوله توپ نصیبم شود . اگر میخواهی دعا کنی . دعا کن بسوزم ...چند روز بعد در ٢۴ سالگی اش .درست چند روز قبل از مراسم خواستگاری اش .همان شد که خودش میخواست ." تکه تکه و سوخته "پیکرش را از روی انگشتر هدیه مادر شناسایی کردند .تکه ای از دستش را کمی بعد از شهادت و فرستادن پیکر به تهران یافتند و آن تکه را درهمان حوالی شهادتش در یکی از روستاهای سرپل ذهاب به سمت پادگان ابوذر دفنش کردند .درست کنار همان جاده ای که زائران کربلا از آن میگذرند و خاک اتوبوس ها بر روی سنگ مزار غریبش می نشیند ... شهید محسن حاجی بابا 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺مقام معظم رهبری : ما داریم اما شهیدی که به‌ دست انسان‌های یعنی به برسد چنین غیر از من کس دیگری یادم نمی‌آید..!😭 🌷سرداردلها شهید حاج 🌷 🌷یادشهدا باصلوات🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada