eitaa logo
در جمع شهیدان
221 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
10 فایل
امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست. (مقام معظم رهبری) کانال ولایی ما 👈 @zohoore_ghaem ارتباط با خادم 👈 @mohebolmahdi   
مشاهده در ایتا
دانلود
.................☆﷽☆ـ............... 💠 دست از دامن امام زمان "عج" برنداریم 🌷شهید نیری، ارتباط خاصی با امام زمان (عج) داشت. یک بار یکی از خواب‌هایش را داشت تعریف می‌کرد: «چند نفر پشت ماشینی سوار شده بودیم. ماشین در جاده‌ای بسیار خراب و با سرعت زیاد حرکت می‌کرد و حفاظی هم نداشت که بچه‌ها آن را محکم بچسبند. سر هر پیچی که می‌رسیدیم یکی دو نفر از پشت ماشین زمین می‌افتادند. یک باره به اطراف خودم نگاه کردم. جز من کسی پشت ماشین نمانده بود. سر پیچ بعدی ماشین آن قدر تند رفت که من هم دستم کنده شد. نزدیک بود از پشت ماشین پرت شوم. در آن لحظه فریاد زدم: «یا صاحب الزمان!». در همین حال یک نفر دستم را گرفت و اجازه نداد به زمین بیفتم. من به سلامت توانستم آن گردنه‌ها را طی کنم. در همین لحظه از خواب پریدم و فهمیدم باید در سخت‌ترین شرایط هم دست از دامن امام زمان (عج) برنداریم وگرنه تندباد حوادث همه‌ی ما را نابود خواهد کرد. منبع: کتاب عارفانه (خاطرات شهید احمدعلی نیری). ●شهید احمدعلی نیری(●ولادت: ۱۳۴۵، تهران ☆ ○شهادت: ۱۳۶۴، فاو، عملیاتِ والفجر۸ ☆ ■مزار: گلزار مطهر شهدای بهشت زهرای تهران 🌷نثار روح مطهر عارف شهید "احمدعلی نیری" صلوات
۲۶ بهمن ۱۳۶۱ فرمایش امام خمینی در دوران جنگ تحمیلی:👇 ⚪️ مکرر دیدیم که زنان بزرگواری زینب گونه فریاد می‌زنند که فرزندان خود را از دست داده و مفتخرند به این امر؛ و می‌دانند آنچه به دست آورده‌اند بالاتر از جنات نعیم است، چه رسد به متاع ناچیز دنیا.
🌷 26 بهمن 1364 - سالروز شهادت مهرداد رحیمی بسیجی دریادل در عملیات والفجر 8 در جاده ام القصر منطقه فاو در سن 16 سالگی پرکشید🕊🕊 📄 ☝️ بخشی از نامه شهید مهرداد رحیمی به پدر و مادرش
🔺لحظاتی پس از سقوط یک هواپیمای جنگنده عراقی در منطقه‌‌ی فاو ۲۵ بهمن ۶۴
🌹شهیدمحمدعلی برزگر؛به خوشرویی ؛خوشپوشی؛معطر ومرتب بودن؛خیلی اهمیت می داد. بسیارشوخ طبع بود ولی درچهارچوب دین.هرجامحمدبودبچه هاسراغش می رفتن...ازبودنش لذت می بردیم خیلی اهل ورزش بود... کشتی؛والیبال؛ورزش پهلوانی زورخانه؛و....رو بخوبی می دانست. اما فوتبالش حرف نداشت وکسی حریفش نمیشد.شایداگرالان بود ازفوتبالیستهای حرفه ای محسوب میشد شهیدمحمدعلی برزگر علاوه براینها چندبرنامه همیشگی داشت. ✨بعدنمازصبح خوندن دعای عهد ✨بعدنمازظهر خوندن زیارت عاشورا ✨نیمه شب هم قران ونمازشب خیلی تاکید میکرد دعای عهدوزیارت عاشورا روحفظ کنیم. یادمه عملیات آخربهم گفت: هرکس اینها روبخونه عاقبت بخیر میشه. به شوخی گفتم:حالابگوکی ازاون دنیااومده بهت گفته؟ اگه راست میگی نشونه بده؟؟؟ لبخندزدگفت: 💥نشونه تو منم. شب عملیات نفس زنان خودموبهش رسوندم گفتم:محمدتو میدونستی نوکِ پیکانِ حمله قرارگرفتی؟گفت:آره. باناراحتی گفتم:توکه ازهمه چیزعلم غیب داری؛گفت:توفقط سفارشمو فراموش نکن.رفتم. باچشم خودم دیدم برزگر(خط شکن شهیدکاوه)همون عملیات شهیدو گمنام شد.اونقدرآتش مستقیم کاتیوشا روسرش ریخت که مطمئن شدم خاکسترشم به دستم نمیرسه. سال بعد؛ازمعراج خبردادن پیکرش پیداشده. تنهاپیکرسالم دربین شهدای اون روزبود. بعدچندروز مشرف شدم به حرم امام رضا(ع)..دورضریح یکدفعه کلام محمدیادم اومد.نشونت منم. نشانه محمدشهادت وپیکرسالمی بودکه من بی خبرازآن بودم اما او از عاقبتش خبر داشت.. عاشورا حسین کربلای۲ حاج عمران عراق شکن لشکر ۵ویژه شهیدکاوه راوی:پاسدار آقای حسین پوران
خاطره اخرین اعزام شهیدبرزگر وساطت حضرت زهرا(س) داشتم برا آخرین بار ساکشومی بستم دلشوره بدی توی دلم افتاده بود همینطورکه لباساشوتامی زدم گفتم:پسرم تو۵باره جبهه رفتی... دینتو اداکردی...دیگه نرو... محمدلبخندتلخی زد:مادرجان...مگه جبهه رفتن کوپنیه.منوکسی مجبور نکرده...تاجنگ باشه محمدجبهه روترک نمیکنه. بعدم ساکو روی دوشش انداختو وازجاش بلندشد وچندقدمی روبه دررفت. بااین حرف وحرکتش ازکوره در رفتم ودادزدم: اگربری شیرموحلالت نمیکنم. بَچَّم سرجاش میخکوب شد. برگشت دوزانومقابلم نشست وبا بغض گفت:چشم تاشما رضایت ندی محمدجایی نمیره...یعنی جایی نداره که بره. اما مادر،یه سوال ازت می پرسم بعدش هرچی شمابگی همون کارومیکنم. مادرم: اگرقیامت بشه وشماباحضرت فاطمه که همنام‌شماست روبه روبشین وبی بی ازشما بپرسه این همه روضه رفتی اشک ریختی واسه حسینم پس چرا خدا بهت سربازداد حرفتو عمل نکردی ونزاشتی پسرت از راه حسینم دفاع کنه،اونوقت چی داری بگی؟حواست باشه مادر،الان وقت امتحانه. اگه میتونی جواب حضرت روبدی من دیگه جایی نمیرم. محمدمنوجایی حواله کردکه نقطه ضعفم بود؛گفتم: همین حالا پاشو بروبه دوستات ملحق شو. سپردمت به خدا...بی بی خودش بهترازمن واست مادری میکنه. این دیدارآخرمان بود. آری.... محمدم رفت وتامدتها مفقودالاثرشد.
🕊 خدایا: اگر هزار بار در راهت کشته شوم خاکسترم باقی بمانَد باز هم زنده شوم بادشمنان اسلام به ستیز برمی خیزم. خدایا: این بار با دلی خونین و رویی سیاه به درگاهت آمده ام؛ فقط ازتومیخواهم شهادت رانصیبم گردانی. بارالها: توخودمیدانی.... من این مرگ شرافتمندانه در راهت را بهتر ازمرگ ذلت بارمی دانم. این بار عاشقانه بسویت آمده ام... مرا بازمگردان. 🌹فرازی از وصیتنامه شهید محمدعلی برزگر [ وصیتنامه کاملش خیلی قشنگه] 🖇پیوست صلوات✨
‍ یا ابا صالح المهدی ادرکنی (عج) همواره دلم به این ندای جانبخش خوش بوده و هست هر بار که به جبهه اعزام می شدم، دو سه تا ماژیک رنگی می خریدم و با خودم می بردم لباس های مان را که تحویل می گرفتیم، بلافاصله شروع می کردم به نوشتن پشت پیراهن خودم و بقیه که التماس دعا داشتند: یا ابا صالح المهدی ادرکنی اینقدر این نوشته برایم قوّت قلب داشت و انرژی مثبت می داد که عاشقش بودم. در میانۀ نبرد تن با تانک، آنجا که چیزی نمانده بود ترس بر ایمانم غلبه کند، پنداری امام عصر مستقیم نشسته جلویم و حرف دلم را می شنود در سخت ترین شرایط جنگ، انگاری خود آقا سرم را در آغوش می گرفت و بهم آرامش می داد و در میانۀ بارش تیر و ترکش و خمپاره، وقتی بدن زخم خورده ام، نه می سوخت و نه درد می کرد، مطمئن بودم از قدرت و قوّت این کلام زیباست: یا ابا صالح المهدی ادرکنی این عکس را تابستان 1362 در سقّز کردستان،  روستای حسن سالاران، "سید احمد جلالی پروین" دوست و بچه محلم، با دوربین ساده و معمولی خودم ازم گرفت. این عکس دو نکتۀ قشنگ دارد: نوشتۀ پشت پیراهنم پوکۀ گلوله که در هوا معلق است! و در این دوران وانفسا، برایم دنیایی از خاطرات دلنشین و ایمانبخش در دل این عکس ها جاریست. حمید داودآبادی
  به‌واسطه حضور در تسلیحات گردان یاد گرفته بودم با کدام نارنجک می‌شود بیشتر سر به سر بچه‌ها گذاشت. یک نوع نارنجک آبی رنگ پلاستیکی داشتیم که بهش تدافعی می گفتیم و بیشتر ایجاد صدا می‌کرد تا ترکش. کله‌گیش پیچ می خورد و می توانستیم چاشنی‌اش را در بیاوریم و بی خطرش کنیم. در جزیره مجنون، گاها برای تقسیم مهمات، همه را داخل سنگر اجتماعی می‌آوردیم و سهم هر پاسگاه آبی را کنار می‌گذاشتیم. راننده ای داشتیم که بخاطر احتیاط یا هر چیز دیگری، دائم فریاد می‌زد، آخرش ما رو به کشتن میدید، اینا رو ببرید بیرون تقسیم کنید، خطرناکه.   یک روز با بچه‌های سنگر هماهنگ شدیم تا وقتی نارنجک از دستم افتاد و تقه کرد هر کدام به سمتی شیرجه برود و... همان روز که شروع به تقسیم کردیم، باز شروع به اعتراض کرد، حلقه نارنجک را توی انگشت کردم چرخ دادم که صدایش به التماس بلند شد و.... آرام ضامن را کشیدم و نارنجک تقه ای کرد و کف سنگر افتاد و بچه‌ها هرکدام به سمتی خوابیدند و این برادرمان مات و مبهوت و بدون هیچ عکس العملی چند ثانیه ای تسلیم شرایط شد و پشت بندش با قهقهه بچه‌ها به خودش آمد.   خلاصه بعد از آن شد حکایت آن غلامی که در بلم بی تابی می کرد و بعد از به آب انداختنش آرام در گوشه‌ای نشست.
🌷اولين روزى كه او را ديدم هرگز فراموش نمی‌كنم. تازه به گردان ما آمده بود. چهره‏‌اى معصومانه ولى مصمم داشت. خيلى دلم می‌خواست با او صحبت كنم؛ ولى راستش را بخواهيد خجالت می‌كشيدم. در يك گروهان بوديم و هر شب او را با گريه‏‌هاى عاشقانه و سوز دلى عميق درحال خواندن نماز شب می‌ديدم. همين امر، اشتياق مرا براى صحبت با او بيشتر می‌كرد. 🌷هنگام اجراى عمليات كربلاى پنج فرارسيد. غروب بود و ما در نخلستانهاى حاشيه‏‌ی شلمچه منتظر فرارسيدن شب بوديم. من در سنگرى دراز كشيده بی‌آنكه در خواب باشم، چشمانم را بسته بودم. احساس كردم كسى دارد به صورتم دست می‌كشد و با خنده می‌گويد: «امشب اين چهره با خون، رنگين خواهد شد.» چشمانم را باز كردم خودش بود. كنار من دراز كشيده بود و صحبت می‌كرد. آرى، او حسين منتخبى بود كه مدتها مشتاق صحبت كردن با او بودم. 🌷از من پرسيد: «امشب عازم بهشت هستى يا نه؟» گفتم: «تو چطور؟» تبسمى كرد و با لحنى سرشار از معصوميت گفت: «آرى، به زودى خواهم رفت!» اشك از چشمانم چون ابر بهارى شروع به باريدن كرد. به او گفتم: «سلام مرا به امام حسين عليه‏‌السلام، شهدا و برادرم منصور (شهيد منصور شيخ‏‌زاده بی‌سيم‏چى گروهان جعفر.) برسان و شفاعت مرا نزد پروردگار بنما.» با همان تبسم هميشگى، سرى به علامت تصديق تكان داد و از كنارم برخاست و رفت. اين آخرين ديدار ما بود. او در همان عمليات پرپر شد. 🌹🌷خاطره ای به یاد شهیدان حسين منتخبى و منصور شیخ‌زاده راوى: رزمنده دلاور مسعود شيخ‏‌زاده 📚 کتاب "ذوالفقار" ص ۶۹
🌷۲۶ بهمن - سالروز شهادت علیرضا صالحی دلاورمرد گردان زهیر 📷 معاون گردان زهیر - لشگر 10 سیدالشهدا(ع) تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۶ — فاو، ام الرصاص – عملیات والفجر ۸ مزار: بهشت زهرا (س)، قطعه ۵۳، ردیف ۷۴، شماره ۹ ▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️ 💦 من می روم سوی دریا جای قرار من و تو 🌷 شهید علیرضا صالحی درتاریخ ۱۳۴۳ متولد و پس از گذراندن دوران ابتدایی و راهنمایی، وارد هنرستان فنی و حرفه ای در رشته برق صنعتی شد. با شکل گیری انقلاب اسلامی جهت حفظ دستاوردهای انقلاب به عضویت بسیج مستضعفین درآمد و پست های شبانه درپست منتظران شهادت مسجد حضرت علی ابن ابیطالب(ع) را آغاز کرد. در امور جاری مردمی اعم از خدماتی- فرهنگی- اجتماعی و در رسیدگی به محرومان محل از افراد شاخص بود و رسیدگی به فقرا و برهنگان را به صورتی انجام می داد که هیچ احدالناسی متوجه نمی شد حتی خانواده گرامی اش. با شروع جنگ تحمیلی وارد عرصه جنگ و جبهه شد و داوطلبانه به جبهه های جنوب اعزام و در لشگر ۱۰ سیدالشهداء(ع) مشغول خدمت بود. ابتدا در گردان زهیر(ع) و سپس در واحدهای اطلاعات و عملیات و نیز در گردان حضرت علی اکبر(ع)، خدمت مخلصانه به اسلام و انقلاب را شدت داد و مزد همه تلاش ها، شب زنده داری ها، ایثارها و گذشت هایش را در تاریخ ۱۳۶۴.۱۱.۲۶ در عملیات والفحر 8 در منطقه «فاو» گرفت