❣#ﺷﻬﻴﺪ_اﻣﺎﻡ_ﺯﻣﺎنی
... نمی دانم آقا با چه قلمی روی کاغذی، سه خط نوشتند و به دست من دادند و فرمودند: «این را به خانمیرزا بده و دیگر مانع فرمانده لشکر صاحب الزمان نشو!»
باز تلاشم را کردم شاید اثری داشته باشد. گفتم: آقا بگذارین امتحان آخرش را بده، خودم راهی اش می کنم.
آقا با کمی غضب فرمودند: «اگر به خان میرزا اجازه ندی روز قیامت، از مادرم، حضرت زهرا(س) می خواهم به تو پشت کند.»
دستم را روی چشم گذاشتم و گفتم: من و خان میرزا فدای امام زمان(عج)...
در وصیتش نوشته بود:... باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست
امیدوارم که از این سرباز عقب مانده از لشکرت راضی شوی و مرا ببخش اگر گنهکارم، مرا ببخش اگر خطا کارم. مهدی جان در قدمگاه هایت که محل خانواده شهدا بود میرفتم ومتوسل میشدم.آخر درِ ورود به درگاه خدا از آنجا میگذرد.کجا را غیر از این راه میتوانستم پیدا کنم. مهدی جان شاید در اوایل نمی دانستم ولی بعداً فهمیدم که درِ ورود به پیشگاه خدا ازکنار بازماندگان شهدا می گذرد.درِ راه یابی به تو واجدادت،از خانه ی شهدا نورش سوسو میزند...
ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺭاﺯ ﻳﻚ ﭘﺮﻭاﻧﻪ..
#شهید #خانمیرزا_استواری
❣ در روستای بند امیر از توابع مرودشت ساکن بودیم. روز هشتم ماه محرم بود. مهدی سه ساله بود، گوشه ای از خانه، روی پتو ای خوابیده بود. من هم مشغول کارهایم بودم. پدرش مداح بود و خادم هیات. از صبح رفته بود به کارهای حسینیه برسد تا حسینه را برای عزادارن در شب تاسوعا آماده کند.
عصر شد و مهدی هنوز بیدار نشده بود. یکی از همسایه ها که خانه ما بود، متوجه مهدی شد و گفت: چرا این پسر بیدار نمی شود.
رفتم کنارش. دیدم سر و پیشانی اش غرق عرق است، متکا و پتوی زیرش هم خیس، خیس. خواستم بلندش کنم, دیدم بی حال است و هیچ حرکتی ندارد. ماشین نبود، مهدی را در آغوش کشیدم و شروع کردم به دویدن در کوچه ها تا به دکتر برسم.
دکتر مهدی را معاینه کرد و گفت: خانم، پسر شما مننژیت گرفته، همین الان برسانیدش بیمارستان سعدی شیراز وگرنه از بین می رود.
سراسیمه برگشتم. ما در آن محل غریبه بودیم کسی را نمی شناختیم. فرستادم دنبال پدرش. پدرش آمد. جریان را گفتم و خواستم تا ماشینی پیدا کند تا به شیراز برویم.
خیلی جدی گفت: من نمی آیم.
گفت: من خادم حضرت ابوالفضل هستم و باید امشب به عزادارانش خدمت کنم و کارهای حضرت ابوالفضل برای من واجب تر از این پسر است!
تعجب من را که دید گفت: من به حضرت ابوالفضل خدمت می کنم، مطمئن هم هستم ایشان هم فرزند من را بر می گردانند.
دیگر حرفی نزد و رفت دنبال کارهایش. من ماندم و مهدی که فقط نفسش بالا می آمد و می رفت و دیگر حرکتی نداشت. ساعت ها به سختی می گذشت. ساعت ده شب شد. هیات عزادارن از کوچه ما عبور می کردند و حضرت ابوالفضل را صدا می زدند. مهدی را رها کردم و با پای برهنه شروع کردم دنبال هیات دویدن و شفای فرزندم را از آقا ابوالفضل خواستم.
خورد و خسته برگشتم. نیمه شب پدرش هم برگشت. گفت: مهدی چطوره گفتم همان طور که بود.
گفت: نگران نباش، راحت بخواب، آقا بچه ما را بر می گرداند.
خودش که از خستگی زود خوابش برد. اما من از ناراحتی خوابم نمی برد. ساعت سه شب بود. دیدم در اتاق باز شد. مهدی بود. ما را صدا می زد. رو به سمت کربلا ایستاده بود. دویدم سمتش گفتم چی شده مادر، چطور ایستادی؟
با زبان بچگانه خود گفت: حضرت ابوالفضل و امام حسین دست زیر سر من کردند و من را بلند کردند و رفتند!
از حال طبیعی خارج شدم و شروع کردم به گریه و زاری و می گفتم: خدا را شکر که آقا ابروی خادم خود را خریدند!
☝راوی : خانم مؤیدی, مادر شهید
1️⃣
دوستان من بهبهانی هستم. در روز سیام مردادماه سال هزار و سیصد و چهل و شش بدنیا اومدم🙂دوره دبستان و راهنمایی رو در بهبهان گذروندم😐اما به خاطر اینکه کمک حال پدرم بشم، بعداز دوره راهنمایی در امتحانات ورودی آموزشگاه حرفهای شرکت نفت امیدیه شرکت کردم. 🙂خُب خداروشکر امتحان رو خوب دادم و قبول شدم و دیگه مجبور شدم از خانواده دور بشم و به امیدیه برم.
2⃣
سال دوم آموزشگاه که بودم دیگه نتونستم تحمل کنم و جبهه نرم🙂اما چون هنوز پانزده سالم بود ثبت نامم نمی کردند. دیگه کلک زدم و شناسنامم رو دستکاری کردم. یعنی دوسالی خودم رو بزرگتر کردم.😄 تولدم رو آوردم موقعی که توی شکم مادرم هم نبودم.😳رفتم سپاه امیدیه ثبت نام کردم و عازم جبهه شدم.🤔
3⃣
راستی من از همون دوره آموزشگاه تو پایگاه بسیج و انجمن اسلامی آنجا ثبت نام کرده بودم. یه دفترچه هم برای ثبت اعمال روزانم درست کرده بودم و شبها قبل از خواب یه خورده به حساب و کتاب اعمال خودم رسیدگی میکردم. آخه توصیه امام علیه.🤔
4⃣
بار اولی که جبهه رفتم بدون اجازه پدر و مادرم رفته بودم.😐 برادرم حسن پاسدار بود و توی همون جبههای بود که من رفته بودم. یعنی منطقه پدافندی والفجر مقدماتی.🙂برادرم از اومدنم به جبهه تعجب کرد و گفت: وروجک تو چه جوری اومدی جبهه؟ تو که سِنِت نمی رسید.🤔گفتم داداش صداش رو درنیار، کلک زدم. 😄اونم دیگه چیزی نگفت.
5⃣
بعداز پایان مأموریتم به آموزشگاه برگشتم. درسم رو تموم کردم و استخدام شرکت نفت شدم. یعنی هفده سالم بود که رفتم سر کار.😐همونجا هم بیکار ننشستم و کار فرهنگی می کردم.🙂اما مزه جبهه رفتن زیر زبونم رفته بود.☺️دوباره رفتم و توی عملیات های والفجر هشت و کربلای یک و چهار و پنج هم شرکت کردم.😐
6⃣
قبل از عملیات کربلای پنج یه خواب خوب دیدم.😉 امام مسابقه سینه خیز گذاشته بود و منم تو مسابقه بودم. باید تا جایی که امام خمینی روی صندلی نشسته بود سینهخیز میرفتیم. من رفتم و رسیدم🙂امام بهم گفت بزودی جایزه خوبی بهت میدم.😊 منم از خوشحالی از خواب بیدار شدم.😄دیگه میدونستم که جایزهام حتما شهادته و خیلی ذوق کردم.😃
7⃣
امام به وعده اش عمل کرد . وقتی برای عملیات کربلای پنج رفته بودیم، توی جاده شهید صفوی شلمچه به همراه گردان فجر بهبهان بمباران شیمیایی شدیم. همگی سوختیم و غرق تاول شدیم. نامرد گاز خردل زده بود. هفتاد و چهار نفر از بچهها تو بیمارستانها بسوی بهشت پر کشیدن. منم در تاریخ بیست و ششم دی ماه شصت و پنج توی بیمارستان شهید چمران تهران آسمانی شدم.🌹
8⃣
بچهها دیگه وقت من تمومه.😒 باید یواش یواش از خدمتتون مرخص بشم.😐 اما اجازه بدین یه کم از وصیتنامهام رو براتون بگم که بدردتون میخوره.🙂اون قسمت رو قبلا بچهها آماده کردند. خودتون ببینین.😄 عکسش رو براتون میذارم. خوب بچهها مواظب خودتون باشین.😘 حواستون هم باشه تو فضای مجازی یه وقت گول نخورین.😉 مبادا پشت رهبر رو خالی کنین. همیشه گوش به فرمانش باشین. یاعلی، خدانگهدار.🖐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اهتزاز تصویر شهید سنوار در لیگ فوتبال مغرب
🔹️در جریان رقابتهای لیگ فوتبال مغرب هواداران با نمایش تصویر شهید سنوار و نماد چفیه فلسطینی به حمایت از جبهه مقاومت پرداختند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقاومت در غزه جریان دارد
زیبایی ببینید
🔹فیلم لحظه کشته شدن فرمانده تیپ ۴۰۱ ارتش اسرائیل در غزه
رزمندگان مقاوم با کفش پاره ! 💪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 علاقه شهید سیدحسن نصرالله به زبان فارسی و تاکید به ترویج زبان فارسی در لبنان
سیدکمیل باقرزاده، رایزن فرهنگی ایران در لبنان:
🔹سیدحسن نصرالله به من گفت ترویج زبان فارسی را فقط به عنوان یک مسئولیت عادی دولتی نبینید و تلاش انقلابی کنید.
🔹ایشان همیشه در جلساتی که ایرانیها حضور داشتند به زبان فارسی صحبت میکرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ساختار اقتصادی موسسات مالی حزب الله برای بانکهای ما الگو است
مقصودی مجری ثریا:
🔹خیلی از مردم لبنان بعد از بحران مالی بانکی لبنان و بسیاری از مسیحیان به این بانکها پیوستند. اسرائیل این موسسات را دیروز هدف حملات خود قرار داد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شهادت زوج ایرانی-لبنانی دست در دست هم، از منظر شناخت زیبایی صحنه موثر و تکان دهندهای بود
رایزن فرهنگی ایران در لبنان:
🔹همه آشنایان این زوج تاکید داشتند که هیچ زوجی مانند این زن و شوهر که صاحب پنج فرزند نیز بودند به همدیگر اینقدر محبت و عشق نداشتند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادری کردن در کودکی؛ کودک آواره اهل غزه که خواهر مجروحش را بغل کرده و به بیمارستان میبرد
امان از دل صاحب الزمان 😭
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─
بهکانالولایی #ظهور_نزدیک_است بپیوندید👇
@zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
#سیدحسننصرالله #راه_نصرالله #هنیه #حاجقاسم #سنوار #the_end_of_israeil #جهاد_تحریم #تحریم_رژیمکودککش #جمعه_نصر #جمعهنصر
✍ _ بیشترین توصیهاش به دخترانش بود مبنی بر اینکه
مناسبتهای اهل بیت علیه سلام و شهادتها و میلادها را جدی بگیرید.
هر روز یاد #امام_زمان_عجل_الله را داشته باشید،
چون هر چه ما بیشتر به یاد ایشان باشیم، ایشان هم یاد ما هستند.
توسل به حضرت فاطمه زهرا علیه سلام داشته باشید.
نماز اول وقت را حتما اقامه کنید.
به مادر احترام بگذارید
و مطیع، ولی فقیه باشید. در عمل هم این اطاعت را نشان دهید و فقط به زبان نباشد.
#شهید_ابراهیم_عشریه...🌷🕊
شادی روح جمیع شهدا صلوات