eitaa logo
در جمع شهیدان
186 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
9 فایل
امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست. (مقام معظم رهبری) کانال ولایی ما 👈 @zohoore_ghaem ارتباط با خادم 👈 @mohebolmahdi   
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که چشم برزخی داشت ‌.. مادر شهـید: با مـجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟ امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ به‌کانال‌ولایی بپیوندید👇 @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan ۳ ✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 دولت مردمی🪴 [به مردم بگویید تا یادشان بماند]🪞 ⁉️ آقای عارف! شما اولین نفری نیستی که با بی‌انصافی تمام سه سال خدمت شبانه روزی شهید رئیسی را نمی‌بینی! رئیسی عزیز در زمان حیاتش هم چه زخم زبان‌هایی که نشنید! ⭕️ او بعد از ۸ سال ترک فعل های روحانی سکان اداره کشور را به دست گرفت و کلمه ای از آن نگفت. روحت شاد رییس جمهور شهیدم 🥀 ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ به‌کانال‌ولایی بپیوندید👇 @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan ۳ ✌️
در جمع شهیدان
👆👆زیارت نیابتی 😍
⛔️فراخوان تجمع بزرگ ملت ایران⛔️ عن فاطمه الزهرا سلام الله علیهم 🔴جعل الله الجهاد عزا للاسلام🔴 ❌️ فراخوان مطالبه گرانه مردم غیور ایران جهت پاسخ دندان شکن به آمریکا و اسراییل بابت تجاوز به خاک مقدس جمهوری اسلامی ایران وعده ما: یکشنبه ۱۱ آذر ماه ساعت: ۱۵:۳۰ مکان: مشهد مقدس میدان: فلسطین میلیونی
. 🌹 مادر یوسف: من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم. 🔺پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگشت، کوموله ها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند، گفتند به خمینی توهین کن یوسف این کار رو نکرد. 🔺به من گفتند توهین کن گفتم چنین کاری نمیکنم گفتند: بچه‌ت را می‌کشیم بازهم قبول نکردم پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند... 🔺گفتند به خمینی توهین کن بازم توهین نکردم من رو با جنازه تکه پاره شده پسرم در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند؛ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی گفتم : من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم گفتند: دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها می‌گردانیم... 🔺شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه میگفتم:یافاطمةالزهرا، یازینب‌کبری... انگار همه عالم کمکم می‌کردند برای حفر قبر پسرم. دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر... 🔺فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو... 🔺کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم.. به همین خاطر من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم. 🔺به راستی مثل کوه پای نظام جمهوری اسلامی و امام خمینی (ره) ایستادند ما چه قدر پای ارزش هایمان ایستاده ایم شهید یوسف داورپناه🕊🌹
تو نیستی ولی در من غمگینی است! که هر شب بوی پیراهن تو پیغمبرش می‌کند.... پ.ن: پیراهنی که علی در عکس به تن دارد، همان پیراهنی است که مادر از او به یادگار نگهداشته است.... مادر در سفر پیراهن علی را با خود می برد تا فرزندش را در این زیارت معنوی سهیم کند.... متولد ۱۳۴۹ ،شهادت ۱۳۶۷ در منطقه بانه به رسید.🌷 📎همدان، بخش مرکزی، روستای رباط شورینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هی نگاهت بڪنم، گم بشوم در چشمت گم شدن در شبِ چشمان تو پیدا شدن است... : دوست دارم اگر شهید شدم ؛ پیڪری نداشتہ باشم از ادب دور است ڪہ در پیشگاه سیدالشهدا با تنے سالم و ڪفن پوش محشور شوم... 🌷
●آقا محمد(مرتضی) بسیار قدرشناس و صادق بودند، به نحوی‌که طی 10 سال زندگی مشترک، هیچ‌گاه از همسرم دروغ نشنیدم، همیشه به دنبال رفاه و آسایش خانواده بودند، حتی اگر خودشون در سختی قرار می‌گرفتند. ●همیشه می‌گفتند: از امام حسین (ع) شرم دارم که در کربلا به فکر آسایش همسر و خانواده‌ام باشم، به همین خاطر هیچ‌گاه با هم کربلا نرفتیم. ●همسرم ارادت ویژه‌ای به حضرت زهرا (س) داشتند و می‌گفتند: چادر، حجاب حضرت زهرا (س) است، اگر مشاهده می‌کردند خانم چادری به زمین می‌خورد، همان‌جا ایستاده و گریه می‌کردند. ●آقا محمد علاقه بسیاری به امام رضا (ع) داشتند، مدتی بود که دایم می‌گفتند: دلتنگ زیارت امام رضا (ع) هستم، اما می‌ترسم اگر به مشهد بروم از اعزام جا بمانم. ●رفتند سوریه موقعی که پیکر مطهر شهید بازگشت، زمانی‌که داخل معراج شهدا بودیم، به یاد حسرت زیارتی که بر دل شهید مانده بود افتادم نمیدونستم که روز خاکسپاری که مصادف با شهادت امام رضا (ع) بود، پرچم حرم امام رضا (ع) را برای او می آورند. 🌷 ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ به‌کانال‌ولایی بپیوندید👇 @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan ۳ ✌️
● رفتنش به سوریه در سال ۹۴ و زمانی بود که نبش قبر حجر بن عدی در سوریه توسط تکفیری‌ها اتفاق افتاد. با این اتفاق آقا مرتضی خیلی در رفتنش جدی شد. می‌گفت اگر این‌ها به حرم حضرت زینب (س) برسند امکان دارد چنین بی‌حرمتی را انجام دهند. ● همیشه می‌گفت: «بهترین سرنوشت و سرانجام برای انسان‌ها جز شهادت چه چیز می‌تواند باشد؟» با آنکه من به او می‌گفتم فکر رفتن شما هم برایم سخت است، ولی مرتضی خیلی با آرامش بنده را متقاعد می‌کرد و می‌گفت: «بهترین چیزی که آدم برای عزیزش بخواهد چه چیزی می‌تواند باشد؟ این همه در زندگی تلاش می‌کنیم که سرانجام چه شود؟ ما این همه سر روضه‌های اهل بیت (ع) می‌رویم تا وقتی نیاز باشد جهاد کنیم. اگر بی‌خیال باشیم چگونه رویمان می‌شود دوباره روضه اهل بیت (ع) را گوش کنیم؟» ● به من می‌گفت: «هرموقع یا هر طوری که خبر شهادت من به دستت رسید این جمله را با خودت تکرار کن «لا یوم کیومک یا اباعبدالله» بدون شک مصیبت سیدالشهدا علیه‌السلام بزرگ‌ترین مصیبت در عالم است و هیچ روز و سرنوشتی مانند روز و سرنوشت امام حسین (ع) نیست.» همین حرف‌های آقا مرتضی باعث می‌شد آمادگی روحی در رفتنش برای من ایجاد شود. ● حتی ایشان در سفر آخری که به سوریه داشت یک دستنوشته برای من به یادگار گذاشته بود که بعد از شنیدن خبر شهادتش آن را خواندم. واقعاً باعث شد قلبم خیلی آرام شود. برایم خیلی شیرین بود که آقا مرتضی حتی بعد از شهادتش هم به فکر من بود. آخرین نوشته شهید شفاعت نامه‌ای بود که با جمله «لا یوم کیومک یا اباعبدالله» شروع می‌شد. نوشته بود در آن دنیا من را شفاعت می‌کند و باز به من تأکید کرده بود یادم نرود هیچ مصیبتی بالاتر از مصیبت امام حسین (ع) نیست. ✍به روایت همسر بزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۶۶/۱۲/۹ تهران ●شهادت : ۱۳۹۶/۸/۲۳ دیرالزور ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ به‌کانال‌ولایی بپیوندید👇 @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan ۳ ✌️
: نهیب مردانگی و شرف، لحظه ای که مرد را از نامرد تشخیص میدهند، من ، من ازجهان دست شسته ام، من از مرگ وحشتی ندارم و با بساطت به آغوش مرگ فرو می روم. ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ به‌کانال‌ولایی بپیوندید👇 @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan ۳ ✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام شیاطین اراده کردن که این مرد رو شکست بدن و از زمین محو کنن و تمام ملکوت بدنبال مدد به این بنده خوب خدا هستن تو هم با ملکوت شریک باش هر روز و هرچقدر توان داری با دعا کمکش کن برای سلامتی، طول عمر و موفقیتش حمد و آیت الکرسی بخون به خدانشون بده این جبهه برات مهمه تا خدا هم امدادشو برسونه و بهمون رحم کنه بسم الله... 🔷
توجه⭐️ توجه ⭐️توجه⭐️ قطعا این روزها برای پدر عزیزتر از جانمان، حضرت آقا روزهای سخت و پر فشاری است. بار مسائل و مصائب سنگینی بر دوش ایشان است. حادثه شهادت شهید شهید شهید شهید ترور ناجوانمردانه فرماندهان جبههٔ مقاومت، شهادت بیشمار مردم مظلوم فلسطین لبنان یمن سوریه. مسائل داخلی، فرهنگی، حجاب, فرزندآوری و راهبری جبهه مقاومت از این جمله اند. برای سلامت و تعجیل فرج حضرت حجت (ع) و سلامتی و طول عمر حضرت آقا و اثبات ارادت و عشق و علاقه خودمان تا می‌توانیم کنیم، دهیم کنیم و انواع ها و را به جا آوریم. این دعا رو صبح و شب زیاد بخونید 👇 🤲اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا الخامنه‌ای في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
۰۱:۲۰ حاج قاسم به خون خود آموخت: مرد میدان شهید خواهد شد...
🔷 ۵ آذر سالروز شهادت شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی گرامی باد. 🔹شهید مرادی مخاطب کتاب «یادت باشد» و از شهدای قزوین بوده و همان شهیدی است که رهبر معظم انقلاب در مجلس خبرگان رهبری خطاب به حاضرین می گوید: «وقتی همسرش از قصد او برای رفتن به جهاد مطلع شد و گریه کرد، به او گفت دلم را با گریه ات لرزاندی اما ایمانم را نه! 🔸همسر شهید: «یک شب نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار. من معمولاً عصرها به سر مزارش می‌رفتم ولی آن روز صبح که از خواب بیدار شدم به گلزار رفتم، همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم، دختری آمد و با گریه من را بغل کرد! 🔸هق‌هق گریه‌هایش امان نمی‌داد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری می زارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم می‌فهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی. 🔸برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش! ♦️شهید آوینی: «در دنیا جز نامی و چند عكسی و یک مشت یادگار، ظاهراً چیزی از شهید باقی نمی ماند اما با چشم سِر، در منظر حقیقت، این خون شهید است كه در شریان‌های حیات تاریخی انسان جریان دارد و هیچ فیضی نیست مگر آنكه با وساطت شهید نزول می یابد.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
🔷 شهید آوینی: «هلیکوپتر کبری شبیه سنجاقک است. سنجاقک را دیده‌اید؟ می‌بخشید مرا که خیلی غیرتخصصی سخن می‌گویم. می‌خواستم بگویم این ابزار و وسایل را که تقلیدی ناقص از خلقت کامل خداست، غربی‌ها ساخته بودند تا بدین وسیله تسلط ظاهری خود را بر جهان همیشگی کنند. 🔹اما مگر به کجا می‌توانستند رفت که از مَکر خدا در امان باشند؟ اکنون شیرمردانی دلاور از خطه ایمان، این ابزار را در خدمت اسلام کشیدند و با آنها همچون پرندگان ابابیل به سپاه ابرهه می‌تازند و سنگ‌های آتشین بر سرشان می‌بارند.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
👇بخونید💞 💠 سخن عزراییل بسیار تکان دهنده... ✍مرحوم شهید (ره) در کتاب“داستانهای شگفت” حکایتی درباره اهمیت آورده اند که خلاصه آن 😊 چنین است:🍃 💞 یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟☘ 💢ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم.💫 🌿شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است⁉️ عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ.🍁 خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است.🌿 💕آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است‼️☘ 💢فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه! گفتم پس برای چه فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا.🍃 🌟نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت.😊
🌴 روایت واقعی از 🔹در عملیات کربلای یک تیرماه 65 💠 آزادسازی شب دهم تیرماه عمليات کربلای یک، اونشب من با و دونفر از برای پاکسازی میدان مین دوم جلوی خاکریز دشمن مأموريت داشتیم، قبل از حرکت، پشت خاکریز، شهید سیدمحمد (فرمانده تخریب لشگر10) بسيار نگرانِ بازنشدن دشمن بود، برای همين چهار نفری دستهامون رو کف دست راست سید محمد گذاشتیم و عهد کردیم چنانچه تا شروع عملیات سیم خاردارها باز نشد روی سیم خاردار ها بخوابیم ویا توی بدویم و به هر صورت نیروهارا از موانع رد کنیم بعد ازین پیمان بود که سید محمد آرام گرفت و ما جلوی گردان حرکت کردیم. پشت که رسیدیم متوجه نیروهای عراقی شدیم که در میدان مین مشغول کار بودند، بخاطر همین یه مدت کوتاه پشت میدان خوابیدیم تا اینکه نیروهای عراقى کارشان تمام شد و رفتند ما برای پاکسازی آغاز بکار کردیم. با کشیدن مسیری رو برای عبور نیروها با مشخص کردیم و نیروهای رزمنده رو با توکل برخدا ازمعبر عبور دادیم . عملیات شروع شده بود و دشمن با انواع سلاح و ادواتش روی معبر آتیش میریخت. یکی از رزمنده ها به خاطر آتش زیاد دشمن کنار من توی معبر زمین گیر شد. و هرکاری کردم که از معبر رد بشه و با بقیه رزمنده ها با دشمن درگیر بشه نشد. یکی از نیروهای دشمن که متوجه ما شده بود به طرف ما تیراندازی کرد و گلوله به بازوی راست اون رزمنده اصابت کرد. چاره ای نبود چپیه ام رو باز کردم ودور بازوش بستم تا جلوی خونریزی رو بگیرم. دشمن با خمپاره معبر رو زیر آتیش گرفته بود و ما مجبور بودیم جابجا بشیم. خونریزی زیاد بود و اون مجروح تشنه شده بود و به این خاطر آب قمقه خودش و من رو تا تهش سرکشید. زیر بغلش رو گرفتم تا به خاکریز خودی برسونم و تحوبل بچه های امداد بدهم. همین طور که داخل عقب میومدیم در بین میدان مین اول و دوم دیدم یه شهید روی زمین افتاده. خوب که نگاه کردم دیدم پیکر مطهر است که پایش قطع شده بود . بخودم اومدم و دیدم لودر و بلدوزرهای خودی به طرف میدان مین درحرکت هستند. مجروح را پشت خاکریز تحویل آمبولانس دادم و بلافاصله به طرف بلدوزرها دویدم وآنها رابه طرف معبر خودمان که جهت عبور دستگاههای مهندسی گشاد کرده بودیم هدایت کردم. ابتدای راننده بلدوزر دلهره داشت و ایستاد. به شهید تابش گفتم تو برو بالای بلدوزر من توی میدان مین حرکت میکنم اگر بازهم حرکت نکرد خودمون دستگیره های حرکت بلدوزر رو به عقب میکشیم و بلدوزر به سمت جلو حرکت میکنه تا از ميدان رد بشه . خوشبختانه با حرکت شهید تابش وجذبه ای که داشت راننده راه افتاد و دستگاههای مهندسی را برای زدن خاکریز و جانپناه برای رزمندگان به سلامت از عبور دادیم. میدان مین زیر بارش توپ و خمپاره بود و نیاز بود مدام معبر بوسیله ترمیم بشه . تا نزدیکی های صبح مشغول آماده کردن معبر جهت تردد خودروها و وسایل نفلیه پشتیبانی بوديم . هوا روشن شده بود که اومد دنبالمون و به عقب برگشتیم. از اینکه به تکلیفمون عمل کرده بودیم احساس رضایت میکردیم خدا رو شکر که هم معبر باز شد و هم رزمندگان و نیروهای پشتیبانی از آن به سلامت عبور کردند. 💠 . اونایی که برای از مرز به کربلا مشرف میشن از اون معبر به سلامت عبور میکنند. 🌷خدایی یاد اونهایی که برای باز نگهداشتن اون معبر تا به امروز از پا افتادن هم باشید. —(✍️ راوی: سید محسن حسینی)
🌷شهید ناصر کاظمی، فرمانده سپاه کردستان و حاج احمد متوسلیان، فرمانده سپاه مریوان ⏳ تابستان ۱۳٦۰ 💠 عملیات "قوچ سلطان" در محور مریوان-شیلر 🌴
💠 بی سیم چی ▫️سنّم كم بود، گذاشتندم بی‌سيم‌چی بي‌سيم‌‌چی كه فرمانده‌ی تیپ بود. چند روزی از عمليات گذشته بود و من درست و حسابی نخوابيده بودم. رسيديم به تپه‌ای 🏜كه بچه‌های خودمان آنجا بودند. داشت با آنها احوال‌پرسي مي‌كرد كه من همان‌جا ايستاده تكيه دادم به ديوار و خوابم برد.😴 وقتی بيدار شدم، ديدم پنج دقيقه 🕐بيشتر نخوابيده‌ام، ولی آنجا كلی تغيير كرده بود يكی از بچه‌ها آمد و گفت: «برو نمازهای قضايت را بخوان.» اول منظورش را نفهميدم؛ بعد حالی‌ام كرد كه بيست و چهار ساعت است خوابيده‌ام 😱 توی تمام اين مدت خودش بی ‌سيم📞 را برداشته بود و حرف می زد. —(راوی: بیسیم‌چیِ شهید ناصر کاظمی، بعد از شهادت خوشبین)
🌷شهید خوشبین ، بیسیم‌چی سرداران شهید کردستان، محمد بروجردی و ناصر کاظمی 🔹او در جاده سنندج توسط ضدانقلاب به اسارت درآمد . چند روز بعد پیکر بیجان او در کنار جاده پیدا شد در حالیکه آثار شکنجه بر روی بدنش دیده می‌شد
💠 اهمیت مخابرات در جنگ 🔹 در عملیات‌های نظامی و به طور کلی در جنگ، ارتباطات به مثابه سلسله اعصاب بوده که فرمان را از مغز گرفته و به یکایک اعضای بدن می‌رساند. 🔸 به عنوان مثال، گُردانی که شبانه، به منظور فتح سنگرهای دشمن، کیلومترها راه را می‌پیماید، ضرورت دارد که به طور دائم با قرارگاه در تماس بوده و با راهنمایی‌های فرمانده هان خود عمل کند، در غیر این صورت، امکان گم شدن، کمین خوردن یا به تله افتادن ... وجود دارد؛ 🔹 لذا ارتباط بی‌سیم برای انتقال دستور فرمانده و نیز گزارش به مافوق و همچنین ارتباط با یگان های مجاور عمل کننده، امری کاملاً حیاتی در عملیات ها به شمار می‌آید. ➖ امروزه شاهد تحول بزرگی در عرصه فن آوری ارتباطات هستیم و این امکان فراهم آمده که همگان به آسانی به تکنولوژی های نوین ارتباطی دسترسی داشته باشند. 🔺 لذا نمی‌توان شرایط فعلی را با شرایط سه و چهار دهه پیش مقایسه نمود.
....!! 🌷مخمان تاب برداشت، از بس که این پسر بچه التماس و گریه کرد. فرستادمش گردان مخابرات تا بی سیم چى بشود. وقتی برگشت بی سیم چى خودم شد. دیگر حرف نمی زد. یک شب توی علمیات که آتش دشمن زیاد شد، همه پناه گرفتند و خوابیدند زمین. یک لحظه او را دیدم که بی سیم روی کولش نیست....!! 🌷فکر کردم از ترس آن را انداخته زمین. بهش گفتم: «بچه بی سیم کو؟» با دست زیرِ بدنش را نشان داد و گفت: «اگه من ترکش بخورم، یکی دیگه بی سیم رو بر می داره، ولی اگر بی سیم ترکش بخوره، عملیات خراب می شه.» مُخم باز داشت تاب برمی داشت....🤫 📚 كتاب "سيزده ساله ها"