🔷 راهیان نور، سفری تضمینی برای رفتن به بهشت در جهنم دنیا! اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور
♦️همین حالا وسایلتان را جمع کنید و به جنوب بروید. اولین شهیدی که به ذهنتان میآید شما را به این سفر دعوت کرده است!
🔹مسیحی بودم و اسمم «ژاکلین زکریا» بود. خیلی دوست داشتم با مریم به اردوی جنوب بروم اما مشکل پدر و مادرم بودند. به آنها نگفتم که به سفری زیارتی و فرهنگی میرویم، بلکه گفتم از طرف مدرسه به یک سفر سیاحتی میرویم اما باز مخالفت کردند.
🔹دو روز قهر کردم و لب به غذا نزدم. ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم. ۲۸ اسفند ساعت ۳ نیمه شب بود. هیچ روشی برای راضی کردن آنها به ذهنم نرسید. با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم. کتاب دعا را برداشتم و شروع کردم به خواندن. هرچه بیشتر در دعا غرق میشدم احساس میکردم حالم بهتر میشود.
🔹نمیدانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد. در عالم رؤیا دیدم که در بیابان برهوتی ایستادهام. دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و به من گفت: «زهرا، بیا بیا، میخواهم چیزی نشانت بدهم». با تعجب گفتم: «آقا ببخشید من زهرا نیستم. اسمم ژاکلین است!» ولی هرچه میگفتم گوشش بدهکار نبود و مرتب مرا زهرا خطاب میکرد!
🔹با آرامش خاصی راه افتادم و دنبالش رفتم. در نقطهای از زمین چالهای بود. اشاره کرد به آنجا و گفت «داخل شو.» گفتم اما این چاله کوچک است! گفت دستت را بر زمین بگذار تا داخل شوی! به خودم جرأت دادم و این کار را کردم.
🔹آن پایین جای عجیبی بود! یک سالن خیلی بزرگ که از دیوارهای بلند و سفیدش نور آبی رنگی پخش میشد. درست می دیدم، آن نور منعکس از عکس شهدایی بود که بر دیوارها آویخته شده بودند! انتهای آن عکسها عکس رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنه ای قرار داشت. به عکسها که نگاه می کردم با من حرف میزنند ولی من چیزی نمیفهمیدم تا اینکه رسیدم به عکس آقا!
🔹آقا شروع کرد با من حرف زدن. خوب یادم است که ایشان گفتند: «شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آنها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهانآرا، شهید همت، شهید باکری، شهید علمدار و…» همین که نام شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟ چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود.
🔹آقا نگاهی به من انداخت و گفت: «علمدار همانی است که پیش شما بود. همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی!» به یک باره از خواب پریدم. خیلی آشفته بودم. نمیدانستم چکار کنم. هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه میخورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد.
🔹باورم نمیشد که پدرم به همین راحتی قبول کرده باشد. خیلی خوشحال شدم. به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم. اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار به سفر معنوی راهیان نور رفتم. نمی دانم برای چه، اما موقع ثبتنام وقتی اسمم را پرسیدند مکثی کردم و گفتم من زهرا علمدار هستم! بالاخره اول فروردین سال ۱۳۷۸ بعد از نماز مغرب و عشاء با بچه های مدرسه عازم جنوب شدیم. کسی نمیدانست که من و خانواده ام مسیحی هستیم به جز مریم
🔹در راه به خوابم خیلی فکر کردم.
از بچهها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمیدانست. وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم. کم مانده بود از خوشحالی بال دربیاورم. چند نوار از مداحی هایش را خریدم. در راه هرچه بیشتر نوارهای او را گوش میدادم بیشتر متوجه میشدم که آقا چه گفته اند!
🔹درطی چند روزی که جنوب بودیم، تازه متوجه شدم که اسلام چه دین شیرینی است. وقتی بچهها نماز جماعت میخوانند من کناری مینشستم، زانوهایم را بغل میگرفتم و گریه میکردم. گریه به حال خودم که با آنها زمین تا آسمان فرق داشتم. شلمچه خیلی باصفا بود، حس غریبی داشتم.
🔹احساس میکردم که خاک آنجا با من حرف میزند. با مریم دعا میخواندیم که ناگهان در حالتی عجیب و در اوج هوشیاری احساس کردم شهدا دور ما جمع شده و زیارت عاشورا میخوانند! منقلب شدم و از هوش رفتم. در بیمارستان خرمشهر به هوش آمدم. صبح روز بعد هنگام اذان مسئول کاروان خبر عجیبی داد! تازه معنای خواب آن شبم را فهمیدم!
🔹خبر این بود که امروز دوباره به شلمچه میرویم چون قرار است امام خامنهای به شلمچه بیایند و نماز عید قربان را به امامت ایشان بخوانیم! از خوشحالی بال درآورده بودم! به همه چیز در خوابم رسیده بودم! بعد که از جنوب برگشتیم تمام شکهایم به یقین تبدیل شد. آن موقع بود که از مریم خواستم راه اسلام آوردن را به من یاد دهد. او هم خیلی خوشحال شد وقتی شهادتین را میگفتم. احساس میکردم مثل مریم و دوستانش من هم مسلمان شدهام و...
🔸منبع: «خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از ماهنامه فکه، ۱۳۹۴/۲/۲۷ کد خبر: ۴۶۵۶۷»
🔷 یکم اسفند روز «روحانیت و دفاع مقدس» و سالروز شهادت آیتالله شیخ فضلالله محلاتی گرامی باد.
♦️شهید آوینی: «شاید برای آنها که هنوز نمیخواهند حقیقت را باور کنند بین فقه و اصول و جبهههای جنگ تناسبی نباشد، اما برای ما که علما و فقها را ورثه انبیا میدانیم حقیقت مسلم این است که فتح ما در جبهههای نبرد، در همین کلاسهای فقه و اصول است که پایهریزی میگردد.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
🔷 یکم اسفند روز «روحانیت و دفاع مقدس» و سالروز شهادت آیتالله شیخ فضلالله محلاتی گرامی باد.
♦️شهید آوینی: «علما ورثه انبیا هستند و وظیفه انبیا نجات بشر از غُل و زنجیرهای خودپرستی و بت پرستی است و این وظیفه تا جامعه به اصلاح کشیده نشود به تمامی میسر نیست. اینچنین، ذات اسلام سیاسی است و همه تاریخ، تاریخ مبارزه انبیا با طواغیتی است که حیات خود را در بردگی انسانها میجویند.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
24.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 غوغای شهید آوینی برای غزه
🔸ببینیم و منتشر کنیم.
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 گزیدههایی از وصیتنامههای شهدا که رهبر انقلاب آنها را بخشی از منشور معنوی انقلاب میدانند.
❤️ «طاهره عزیزم را به شما میسپارم»
✉️طاهره عزیزم را به شما میسپارم. طاهره جان با تو سخن میگویم؛ امیدوارم که گوش به حرف مادرت بدهی و یک دختر نمونه باشی و پیرو خط پدرت باشی، نکند یک وقت گوش به حرف مادرت ندهی. من تو را بیشتر از هر چیز دوست داشتم ولی چه کنم خدا را بیشتر از تو دوست داشتم. میدانم که داغ بی پدری سخت است ولی امیدوارم که خانواده نگذارد درد بی پدری بکشی، دخترم دوستت دارم.
📝 وصیت نامه شهید غلامعباس کاظمی
11.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◽️برویم قبل از اینکه بُرده شویم!
🌷۵ اسفند؛ آیین بدرقۀ سید شهید مقاومت
🖼 #سخن_نگاشت | رهبر معظم انقلاب:
🔸 «سید عزیز مقاومت پاداش دهها سال جهاد فی سبیل الله و دشواریهای آن را در خلال یک پیکار مقدس دریافت کرد.» ۱۴۰۳/۰۷/۰۷
#انا_علی_العهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گردان کاپشن صورتیها
🔹پیش از آغاز رزمایش ۵۰ هزار نفری پیامبر اعظم (ص) ۱۹ در کرمان، دختران با کاپشن صورتی به ریحانه سلطانینژاد، دختری با کاپشن صورتی که در حادثهٔ تروریستی کرمان به شهادت رسید ادای احترام کردند.
11.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹در رثای شهید سید حسن نصرالله
سید وارسته لبنانی
سلام ما را برسان به سلیمانی
🎙حاج صادق آهنگران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوختن
همیشه سهم سادات بود..
13.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ مادر شهید محمدمهدی لطفی نیاسر میگوید:
«همیشه برای مهدی دعای شهادت میکردم و میگفتم که انشاءالله شهید شوی، اما آنقدر خدمت کنی تا خدا و امام زمان (عج) از تو راضی باشند و بعد شهادت نصیبت شود»
❇️ و پدر بر بالین فرزند، خطاب به او میگوید: «خوش بحالت، بابا.. انشاءالله برادرانت هم به به تو ملحق شوند..»
💠 براستی که سید شهیدان اهل قلم، در وصف این اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا (ع) چه زیبا گفت:
خداوند، مقربترین بندگان خویش را از میانِ عُشاق برمیگزیند؛ و هم آنانند که گره کورِ دنیا را به معجزه عشق می گشایند...
#محمدمهدی_لطفی_نیاسر