کارت بانكيم رو به فروشنده دادم و با خيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه، ولى در كمال تعجب، دستگاه پيام داد:
"موجودى كافى نميباشد! "
امكان نداشت، خودم میدونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارتم پول دارم.
با بیحوصلگى از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار پيام آمد:
"رمز نامعتبر است".
اين بار فروشنده با بیحوصلگى گفت:
آقا لطفا نقداً پرداخت كنيد، پول نقد همراهتون هست؟
فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته...
در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله ى فروشنده در سرم صدا ميكرد؛
"پول نقد همراهتون هست"؟
خدايا...
ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آنها هستيم مثلا عبادت هايى كه كرديم ، دستگيرى ها و انفاق هايى كه انجام داديم و ... .
نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست و ما متعجبانه بگوييم:
مگر میشود؟ اين همه اعمالى كه فكر میكرديم نيك هستند و انجام داديم چه شد؟!
و جواب بدهند:
اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت... !
كنار «بخل»
كنار «حسد»
كنار « ريا»
كنار «بى اعتمادى به خدا»، كنار «دنيا دوستى» و ...
نكند از ما بپرسند:
نقد با خودت چه آوردهاى؟ و ما كيسههایمان تهى باشد و دستانمان خالى ...
خدايا!
از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان مي شود به تو پناه میبریم.
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
#داستان_ڪوتاه📚
#منحصر_به_فرد
یکی از روزها حیوانات جنگل دورهم جمع میشن تا مدرسهای درست کنن.
خرگوش، پرنده، سنجاب و مارماهی شورای آموزشی مدرسه را تشکیل دادن.
خرگوش اصرار داشت که دویدن جزء برنامۀ درسی باشه.
پرنده معتقد بود که باید پرواز نیز گنجانده شود.
مارماهی هم به آموزش شنا معتقد بود و سنجاب اصرار داشت که بالا رفتن از درخت نیز باید در زمرۀ آموزشهای مدرسه قرار بگیره.
شورای مدرسه با لحاظ کردن همۀ پیشنهادات دفترچۀ راهنمای تحصیلی مدرسه رو تهیه کرد و بعد قرار شد همۀ حیوانات همۀ درسها را یاد بگیرن.
خرگوش در دویدن نمرۀ بیست گرفت، اما بالا رفتن از درخت برایش دشوار بود و مرتب از پشت به زمین میخورد. دیری نگذشت که در اثر یکی از این سقوطها مغزش آسیب دید و قدرت دویدن را هم از دست داد و حالا بهجای نمرۀ بیست، ده میگرفت و در بالا رفتن از شاخۀ درختان هم نمرهاش از صفر بالاتر نمیرفت.
پرنده در پرواز عالی بود، اما نوبت به دویدن روی زمین که میرسید نمرۀ خوبی نمیگرفت، مرتب بالهایش میشکست و دیری نگذشت که در درس پرواز هم نمرهای بهتر از ده نصیب او نشد. در کار دویدن هم مرتب صفر میگرفت. صعود از تنۀ درختها هم برایش سخت بود.
جالب اینجاست که تنها مارماهی کندذهن میتوانست درسهای مدرسه را تا حدودی انجام دهد و با نمرۀ ضعیف بالا برود.
اما مسئولین مدرسه خوشحال بودند که همۀ دانشآموزان، همۀ دروس را میخوانند.
ما به این داستان میخندیم اما واقعیتی است که وجود دارد. همۀ تلاش ما بر این است که همه را مثل هم کنیم. درحالیکه وظیفۀ راستین آموزش، باید یاریرساندن به فرد باشد تا او منحصربهفرد بودن خود را کشف کند و بهسوی تکامل خود یگانهاش پیش رود.
❤️
✨﷽✨
🔴 عاق والدین
✍علامه مجلسی در شرح كافی میگوید: عقوق والدين به اين است كه فرزند حرمت آنها را رعايت نكند وبیادبی نمايد و آنها را به خاطر رفتار و گفتاری برنجاند و آزار و اذيت كند و در چيزهايی كه عقلا و شرعا مانعی ندارد از آنها نافرمانی كند.
💫 پيغمبر اكرم(ص) فرمودهاند:
1⃣《از آزردن والدين بپرهيزيد؛ به درستی كه بوی بهشت از هزار سال راه استشمام میشود ولی عاق والدين و قاطع رحم آن را نمیيابد.》
2⃣《و كسی كه پدر و مادر خود را به خشم آورد؛ خدا را به غضب آورده است.》
3⃣《عاق والدين هر عملی كه میخواهد به جا آورد؛ هرگز وارد بهشت نخواهد شد.》
📚 منابع:
۱-وسائل الشیعه؛ به نقل از گناهان کبیره دستغیب
۲- مستدرک؛ به نقل از گناهان کبیره دستغیب
۳- مستدرک، کتاب نکاح، باب ۷۵؛ به نقل از گناهان کبیره دستغیب
❤️
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ دوستی نقل میکند روزی با پسرم به روستایی دوردست برای عوض شدن روحیهمان سفر کردیم. به باغ یکی از دوستان رفتیم. پسرم چند سیب نارس چید که نه طعم داشت نه رنگ.
گفتم پسرم، این سیب ها نارس است، خوردنی نیستند دست نزن و نچین.پسرم گفت: اگر ما این سیبها را نچینیم، قسمت کس دیگری خواهند شد، نمیتوانیم منتظر باشیم تا برسند.
سکوت کردم و عصر به راه افتادیم. در روستا چند نفر دیدم که منتظر خودرویی بودند تا به شهر بروند. خواستم ترمز کنم و آنها را سوار کنم، پسرم گفت: پدرم ما مسافرکش نیستیم ترمز نکن میخواهم خالی برویم و حرف بزنیم.
گفتم پسرم، اینها هم نعمت خدا برای ما هستند، و میدانی چقدر ثواب دارد که این چند نفر را به مقصد برسانیم؟ یادداری سیبها را میخوردی میگفتی اگر ما نخوریم کسان دیگری خواهند خورد؟ این را هم بدان در کار نیک هم اگر ما نکنیم کسان دیگری آن کار نیک را خواهند کرد، پس عجله کنیم ما انجامش دهیم و فیضی ببریم.🌹آن سیبها که تو خوردی برای این دنیا بود و این مسافران سیبهای بهشتی آن دنیای من هستند.🌹
❤️
هشت ضرب المثل عجیب از سراسر دنیا:
جامایکا:
قبل از آنکه از رودخانه عبور کنی، به تمساح نگو “دهن گنده”.
تفسیر: تا وقتی به کسی نیاز داری، او را تحمل کن و با او مدارا کن.
هاییتی:
اگر میخواهی جوجههایت سر از تخم بیرون آورند، خودت روی تخممرغ ها بخواب.
تفسیر: اگر به دنبال آن هستی که کارت را به بهترین شکل انجام دهی آن را به شخص دیگری غیر از خودت مسپار.
لاتین:
یک خرگوش احمق، برای لانهی خود سه ورودی تعبیه میکند.
تفسیر: اگر خواهان امنیت هستی، عقل حکم میکند که راه دخالت دیگران را در امور خودت بر آنها ببندی
آفریقا:
هر سوسک از دید مادرش به زیبایی غزال است.
تفسیر: معادل فارسیاش میشود، اگر در دیدهی مجنون نشینی، به غیر از خوبی لیلی نبینی.
روسی:
بشکهی خالی بلندترین صدا را ایجاد میکند.
تفسیر: هیاهو و ادعای زیاد نشان از تهی بودن دارد.
اسپانیا:
برای پختن یک املت خوشمزه ، حداقل باید یک تخم مرغ شکست.
تفسیر: بدون صرف هزینه به نتیجه مطلوب دست نخواهی یافت
روسی:
هر که چاقوی بزرگی در دست دارد، لزوماً آشپز ماهری نیست.
تفسیر: دسترسی به امکانات مطلوب ضامن موفقیت نیست.
ژاپنی :
اگر می خواهی جای رئیس ات بشینی پس هلش بده بره بالا
تفسیر: برای پیشرفت زیر آب کسی رو نزن.
❤️
✅مغرور نباش ؛ قـبر جایگاه توست...
شما ثروتمند هستید
شما قوی هستید
شما مستقل هستید
شما به کسی نیاز ندارید
اکنون بله؛ اما در هنگام مردن اوضاع تو چگونه خواهد بود
بعد از مرگ، شما به کسی نیاز ندارید که بدن شما را بشوید
شما به کسی نیاز ندارید که شما را کفن کند
شما به کسی نیاز ندارید که جسد شما را دفن کند
و ....
و مهمتر از همه شما به کسی نیاز ندارید که نماز جنازه تان را بخواند و برای شما دعا کند
پس مغرور نباش
در این دنیا متواضع زندگی کن
بدان که شیطان هم احمق نبود بلکه مغرور بود.
👈
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر شب
پنجرہهای ملکوت آسمان،
بسوی قلبها گشودہ میشود ..
الهی امشب!
ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ قلبہای ما ﺑﺰﺩﺍﯼ
و نور ایمانت را
درقلبهایمان جاری کن
💫شبتون_آروم ✋
✍با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن✍
در زمانهای قدیم در یکی از بلاد پیر مردی با زنش زندگی میکرد .کار این پیرمرد نانوایی بود و بعد از اتمام کار روزانه اش به ماهیگیری میرفت و ماهیهایی را که میگرفت برای مصرف خودشان به خونه می آورد .این پیرمرد در سخاوت و پاکی زبانزد خاص و عام بود همه اهل شهر احترام خاصی بهش قائل میشدند چنان که از شهرهای دیگه هم به دیدنش می آمدند .کسانی که پول برای خرید نان نداشتند بهشون نان میداد .هر وقت به خون وارد میشد تکیه کلامش این بود سلام زن تنورت داغه چایئت به راه و زنش هم بهش خوش آمد میگفت و ماهییی که با خودش آورده بود و از دستش میگرفت و در تنور سرخ میکرد و باهم میخوردند.تا اینکه روزی شاه از آوازه و شهرت این پیرمرد به خشم میاد و به وزیرش میگه باید کاری کنیم تا این پیرمر در پیش مردم اعتبار خودش و از دست بده چرا که مردم اعتمادی که به اون دارند من که شاهشون هستم به من ندارند .وزیر نقشه میکشه تا اینکه یک روز به اتفاق شاه با لباس مبدل وارد نانوایی پیرمرد میشن و چند تا نون ازش میخرند .دست توی جیب خود برده و میگویند که ما پول همراه خود نیاوردیم بهش میگویند ما تاجر هستیم و از دیار دیگری اومدیم .پیرمرد میگه اشکالی نداره شما نون ها را ببرید هر موقع اومدید این طرف پولش و میدید.وزیر میگه نه اصلا نمیشه شاید نیومدیم .پیرمردمیگه باشه در اون صورت حلالتون میکنم .شاه از دستش انگشتری که نشان پادشاهی او بود از انگشتش در آورد و به پیرمرد داد و گفت این پیشت باشه هروقت ما پول تو را دادیم این و ازت پس میگیری ولی مواظب باش گمش نکنی چون خیلی گران بهاست .پیرمرد قبول نکرد .ولی وزیر و شاه به اصرار بهش دادند. وقتی کارش تموم شد و به خونه رفت زنش از دیدن انگشتر تعجب کرد و پرسید این کجا بود و اون هم تمام ماجرا را برایش تعریف کرد .زنش گفت نباید قبول میکردی اگه خدای نا کرده گم بشه چی ؟ ما توان مالی اون و نداریم که جبرانش کنیم . خلاصه اون شب پیرمرد انگشتر و میندازه به انگشتش و میگیره میخوابه . وزیر و شاه شاه که برای پیرمرد بیچاره نقشه کشیده بودند .شبانه چند مامور و مخفیانه به خونه پیرمرد می فرستند تا اون انگشتر را ازش بدزدند . ماموران این کار و را با موفقت انجام میدن و انگشتر و از پیرمرد میدزدند و تحویل پادشاه میدهند . بیچاره پیرمرد وقتی صبح بلند شد دید انگشتر نیست . همه جای خونه را زیر و رو کرد ولی اثری از انگشتر نبود زنش گفت حالا چه کار میکنی گفت نمیدونم فلا برم مغازه اگه اومدند ماجرای دزدیده شدنش و بهشون میگم .پیرمرد وقتی مغازه را باز کرد وزیر اومد و تقاضای امانتشون و کرد وپول نون ها را بهش داد پیرمرد ماجرا را بهش گفت که آره دیشب انگشتر را ازم دزدیدند و وزیر عصبانی شده اون بیچاره را کشان کشان به قصر شاه برد وقتی وارد قصر شد در جا خشکش زد چون دید کسی که ازش نون خریده بود شاه بود .شاه با عصبانیت بهش گفت اگه تا یک هفته نتونی انگشتر را پیدا کنی گردنت را میزنم فقط یک هفته . پیرمرد با ناراحتی قصر را ترک کرد و به خونه اش رفت زنش وقتی ناراحتی او را دید ازش پرسید چه شده . پیرمرد گفت بیچاره شدیم زن کسی که انگشتر را بهم داده بود شاه بوده و یک هفته بهم مهلت داده تا براش پیدا کنم و گر نه اعدامم میکنه خلاصه هر روز با ناراحتی میرفت سر کار و برمیگشت تا اینکه پنج روز از مهلتش گذشته بود که که زنش بهش گفت ببین من اون روز خوب به اون انگشتر نگاه کردم و مدلش دقیقا یادمه میتونیم سفارش ساخت بدلش و بدیم برامون بسازند و ببری تحویل شاه بدی بعد یواشکی از این شهر کوچ میکنیم تا اونها بیان بفهمن اون انگشتر بدل است ما از اینجا فرسنگها دور شده ایم پیرمرد گفت نه زن با این کارم و فرار مهر تائید دزدی را به پیشانی خود میزنم فقط به خدا توکل میکنم و بس چرا باید از کاری که نکردم فرار کنم خدا خودش بزرگه خودش کمکم میکنه فرداصبح بلند شد و رفت سر کار . ششمین روز بود شاه و وزیر خوشحال از این که فردا گردن پیرمرد را میزنیم میرند کنار رود خانه برای ماهگیری شاه یه ماهیه بزرگ از آب داشت میکشید بیرون که یه دفعه پاش سر میخوره می افته رودخونه ملاظمان وقتی شاه را از آب میکشند بیرون شاه متوجه میشه که انگشتر در انگشتش نیست به ملاظمان دستور میده که اون و برام پیدا کنید هر چه میگردند کمتر می یابند انگار که آب شده رفته بود توی زمین شاه با ناراحتی تما به قصرش برمیگرده .پیرمرد غروب روز ششم وارد خونه اش شد با یک ماهی کوچک در دستش زنش گفت امروز ماهیه بزرگی به تورت نخورده . پیرمرد گفت خوب قسمت آخرین شب زندگیم همین اندازه بود پا شو چاقو را بیار
ادامـــه دارد....
📿
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣ حکایت آموزنده
❣مطالعه و تفکر کنید 🔭تعبیریک خواب
🌼🍃 مردی داشت در جنگلهای آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم میزد داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد
🌼🍃که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند.
🌼🍃 مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند. مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد.
🌼🍃خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید
خواب ناراحتکنندهای ی بود و تصمیم گرفت
تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد
🌼🍃و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
❣شیری که دنبالت میکرد ملک الموت(عزراییل) بوده...
❣چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است...
❣طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است...
❣و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را میگیرند...
❣مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟
گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ وقبروحساب وکتاب رافراموش کرده ای.
🍁🍁🍁🍁
✍بیشعورها برای خودشان قواعد نانوشته ای دارند که برطبق آن رفتار می کنند. بعضی از از این قواعد از این قرارند:
👈تمام مشکلات را دیگران به وجود آورده اند.
👈اصلاً نیازی به ریشه یابی و حل مشکلات نیست. فقط یکی را پیدا کن که تقصیرها را گردنش بیندازی.
👈کم نیاور. تمام کاستی ها و خطاها را می توان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی پنهان کرد. هرچقدر که جرمت بزرگتر است باید پُررویی ات هم بیشتر باشد.
👈تمام قوانین برای این بوجود آمده اند که نقض شوند. اما فقط توسط تو. اگر کس دیگری این کار را انجام داد دودمانش را بر باد بده.
👈اگر از قانونی خسته شدی،مطابق نیازت یکی دیگر بساز ، اما به محض آنکه به خواسته ات رسیدی آن را هم نقض کن.
👈هرگز در توانایی ات در بدست آوردن هر چیز کثیفی که ارادی کنی، شک نکن.
👤خاویر کرمنت
✅ درد_و_دل
🍃 بانو
با خود چه ڪرده ای . . .
ڪه گم شده است زنانگی ات....
🌱ڪه آسوده در آغوش نامردان این شهر آرام میگیری....
🌱ڪه راحت تو را .....میخوانند!!!!!
و تو دم نمیزنی....
🍃این ها نہ مجنون اند که تو را چون لیلی بخواهند...
🍃و نہ فرهاد ڪه ڪوه ها رابشڪافند
🍃این ها جماعتی تن پرستند
**عشقشان** در هوسشان خلاصہ شده است....
🍃بہ دنبالہ چہ میگردی دیگر!!!
🌱چشم باز ڪن . . .
🍃ببین این ها برای لحظہ ای هوس چہ میڪنند . . .!!!!!
🍃چه دروغ ها ....!!!
🍃چه حرف ها....!!!
✅ بانو .....
🌱این ها آرامت نمیڪنند.... خرابت میڪنند
ولحظه ای بعد . . تنهایت میگذارند
🍃بہ این گرگ ها تن نسپار......
🍃حتی اگر تنها ماندی . . .!
🍃 اسیر مشکلاتی....!
🍃 گرسنہ سر بر بالشت نهادی . . .!
✅نگذار این نامردمان فاحشه پسند تو را بدرند.....
🍃 ارزش تو بیش از این هاست
ڪه این جماعت هوس_باز !!!
🌱ببینند!
🌱بفهمند!
🌱بخواهند!
🍃کسی که عشقت را با چرتکه لذت سنجید لایق درک روح بلندت نیست
🍃به این عشق ها اعتماد مکن پاکیت را بر باد مده
🌱قوی باش.....
🌱نگذار بدترین خطابت کنند...
🌱ڪه این لفظ مناسب تو نیست...
🌱تو را تنها باید یڪ ڪلمه صدا زنند :
✅ بــــــــــــــــــــانـــــــــــــو✅
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨