وقتى که حاتم.طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد.
حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت.
هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.
برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!
مادرش گفت:
تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى،
بیهوده خود رابه زحمت مینداز...!!
برادر حاتم توجه نکرد.
مادرش براى اثبات حرفش،
لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست.
وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.
برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد،
برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟
عجب گداى پررویى هستى!
مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟
من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد.
🍃بزرگان زاده نمیشوند٬ ساخته می شوند...
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
- حاج خانوم چند تا اولاد دارين؟
- پيرزن: 5 تا بچه داشتم !
- خبرنگار: مگه الان ديگه نداريشون؟!
- پيرزن: نه
دو تاشون اسیر شدن
سه تاشونم مفقود الاثر
- خبرنگار: ماشالله به اين شیرزن صبور !
كدوم منطقه اسير يا مفقودالاثر شدن؟
- مادر: دو تا شون دختر بودن ،
شوهر کردن اسیر شدن
سه تاش هم پسر بودن ،
زن گرفتن مفقودالاثرن!!
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
✅خطــــــــــــــاب
اولین جمله ای که ما در اول دبستان می آموزیم چیست؟
"بابا آب داد" بابا نان داد...
می دانید اولین جمله ای که انگلیسها در دبستان یاد می گیرند چیست؟
"من میتوانم بخوانم وبنویسم "
و اولین جمله ای که ژاپنی ها یاد میگیرند :
"من باید بدانم"
و این است که ما همیشه چشممان به دست پدر است و پدر را ضامن تامین همه ملزومات زندگی میدانیم و در بزرگسالی نیز حتی زندگی تجملی را انتظار داریم که ارث پدری باشد...
کار از ریشه خراب است و
این یعنی:
"فقر فرهنگی"
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقد سخته دلت کوه درد باشه ...
و همه به آرامش ظاهرت حسودی کنن!
و ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻠـــــــــــــــــﺦِ ....
ﺑـــﻪ ﻫﻤـــــﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺪﯼ !!!
ﻭﻟـــــــــــــــﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﯾﻪ ﺷﻮﻧﻪ ﯼ ﮔﺮﻡ
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﻬﺎﺕ ﺑﺨﻮﺍﯼ ....
ﻫیچ کس پیشت نباشه........
من یاد گرفته ام........
وقتی بغض می کنم.......
وقتی اشک می ریزم........
منتظر هیچ دستــــــــــــــی نباشم.......!!!!!
وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم......
مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم...... ! .
من یاد گرفته ام......
که اگر زمین می خورم....
خودم برخیــــــــــزم......!!!! .
من یاد گرفته ام راهی را بسازم به صداقت........!!!! .
من یاد گرفته ام..........
که همه رهگذرنــــــــد......... همـــــــــــه......
🎙"مرتضیخدام"
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🔴 این حکایت را تا آخر بخوانید 🔴
شهوت پنهان 😔 (حکایتی واقعی )
یکی ازعلمای اهل بصره می گوید:
روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم، تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم.
خیلی بر گرسنگی صبر کردم،
پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم.
درراه یکی از دوستانم به اسم ابا نصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبر ساختم.
پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت :
برو و به خانواده ات بده.
به طرف خانه به راه افتادم ...
در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت :
این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند.
آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم .
گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد .
بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند .
اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه بر می گشتم .
روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم .
که ناگهان ابو نصر را دیدم که ازخوشحالی پرواز می کرد و به من گفت : ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای !
در خانه ات خیر و ثروت است...
گفتم: سبحان الله... از کجا ای ابانصر؟
گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد، و همراهش ثروت فراونی است.
گفتم : او کیست؟
گفت : تاجری از شهر بصره است، پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد .
سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده...
خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی نیاز ساختم.
درثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم،
ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد.
کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم .
شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند ، و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند تا جایی که شخص فاسق ، شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند .
به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند ...
گناهانم را در کفه ای و حسناتم را درکفه دیگر قرار دادند،
کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد...
سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند چون در زیر هرحسنه "شهوت پنهانی" وجود داشت،
از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم...
چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم: آیا چیزی برایش باقی نمانده؟
گفتند : این برایش باقی مانده ...
و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم .
سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ، در کفه حسناتم قرار دادند، کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت :
نجات یافت . . . . . . .
خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد،
پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کارخیری را خالصانه وصرفا برای الله تعالی انجام دهیم .
🟢 مثال ڪسے ڪہ پروردگارش را ذڪر مےڪند و ڪسے ڪہ پروردگارش را ذڪر نمےڪند، مانند شخص زنده و مرده است.
❤️🔥پروکسی| پروکسی❤️🔥
🅰
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🍁
ﺗﺎ ﺗﻮﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﻫﻤﻪ ﻛﺲ ﻳﺎﺭﻣﺸﻮ !
ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﺭ ﻣﻜﻦ ﻟﻮﺗﻰ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﺸﻮ !
ﺗﻜﻴﻪ ﺑﺮ ﺧﻠﻖ ﻣﺰﻥ ﻋﺎﺯﻡ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻣﺸﻮ !
ﺑﺎ ﺑﺸﺮ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻣﺤﺮﻡ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻣﺸﻮ !
تکیه ﺑﺮ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺯﺩﻡ ﻋﺎﻗﺒﺘﺶ ﺭﺳﻮﺍ ﺑﻮﺩ !
ﮐﻮﻩ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻋﻈﻤﺖ ﭘﺸﺘﻪ ﺳﺮﺵ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﻮﺩ !
ﺍﻳﻦ ﺭﻓﻴﻘﺎﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﻳﻞ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺗﻮﺍﻧﺪ؛
ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺎﻳﻞ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﺗﻮﺍﻧﺪ !
ﺑﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﻃﺎﻳﻔﻪ ﺍﻯ ﻣﻮﻧﺲ ﻭ ﻏﻤﺨﻮﺍﺭ ﻣﺸﻮ !
ﻣﺎ ﻛﻪ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﻭ ﻧﺪﻳﺪﻳﻢ ﻭﻓﺎ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ !
ﻧﻴﺴﺖ ﻳﻚ ﺭﻧﮓ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻣﺸﻮ ...
همراه اول| همراه اول
🅰
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
📓 حکایت آموزنده با طناب کسی توی چاه رفتن 📓
🔍 بخوانید و بیندیشید 🔎
شبی هنگام خواب، صاحب خانه متوجه دزدی شد که وارد خانه شده است. صاحب خانه با زیرکی و به دروغ، به همسرش گفت مقداری پول در چاه داخل حیاط پنهان کرده ام تا از دست دزدان در امان باشد، دزد که صدای صاحب خانه را شنید فریب حرف صاحب خانه را خورد و خوشحال به داخل چاه رفت.
سپس صاحب خانه به زنش گفت خانم چون هوا خیلی گرم است امشب رختخواب را در حیاط روی در چاه پهن کن.
دزد که در پی یافتن پول به داخل چاه رفته بود هنگامی که از یافتن پول نا امید شد خواست که از چاه بیرون بیاید، دید که صاحب خانه روی در چاه خوابیده و به همسرش وعده خرید طلا می دهد و می گوید برای تو چنین و چنان می کنم.
دزد از داخل چاه بلند فریاد زد: آهای زن صاحب خانه، من با طناب شوهرت به چاه رفتم تو مواظب باش با طناب او در چاه نروی..
💥پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی💥
🅰
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🍁🍁🍁🍁
✍بیشعورها برای خودشان قواعد نانوشته ای دارند که برطبق آن رفتار می کنند. بعضی از از این قواعد از این قرارند:
👈تمام مشکلات را دیگران به وجود آورده اند.
👈اصلاً نیازی به ریشه یابی و حل مشکلات نیست. فقط یکی را پیدا کن که تقصیرها را گردنش بیندازی.
👈کم نیاور. تمام کاستی ها و خطاها را می توان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی پنهان کرد. هرچقدر که جرمت بزرگتر است باید پُررویی ات هم بیشتر باشد.
👈تمام قوانین برای این بوجود آمده اند که نقض شوند. اما فقط توسط تو. اگر کس دیگری این کار را انجام داد دودمانش را بر باد بده.
👈اگر از قانونی خسته شدی،مطابق نیازت یکی دیگر بساز ، اما به محض آنکه به خواسته ات رسیدی آن را هم نقض کن.
👈هرگز در توانایی ات در بدست آوردن هر چیز کثیفی که ارادی کنی، شک نکن.
👤خاویر کرمنت
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣ حکایت آموزنده
❣مطالعه و تفکر کنید 🔭تعبیریک خواب
🌼🍃 مردی داشت در جنگلهای آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم میزد داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد
🌼🍃که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند.
🌼🍃 مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند. مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد.
🌼🍃خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید
خواب ناراحتکنندهای ی بود و تصمیم گرفت
تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد
🌼🍃و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
❣شیری که دنبالت میکرد ملک الموت(عزراییل) بوده...
❣چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است...
❣طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است...
❣و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را میگیرند...
❣مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟
گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ وقبروحساب وکتاب رافراموش کرده ای
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خلاصه زندگی گابریل گارسیا مارکز
در ۱۴ جمله ...!
در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایدهای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته، محروم میكند ...
در 30 سالگی فهمیدم ...
🅰
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 هفت قانون زندگی که عقابها به شما یاد میدهند:
🔹 یک عقاب از تنهایی پرواز کردن در ارتفاعات نمی ترسد.
از افرادی که میخواهند شمارا پایین نگه دارند دوری کنید
🔹یک عقاب برای شکار از چشمهای تیزبینش استفاده میکند.
روی هدفت تمرکز کن نه روی سختیها
🔹یک عقاب فقط از شکارتازه تغذیه میکند
درجا نزنید. به فکر فتح موفقیت های جدید باش.
🔹یک عقاب از طوفان نمی ترسد.
از ناملایمات زندگی در جهت بهتر شدن و رسیدن به هدفت بهره ببر
🔹 عقاب ماده مراقب عقاب نر است تا وفادار باشند.
خودتان را با کسانیکه با شما صادق و به شما وفادارند احاطه کنید
🔹یک عقاب با پرتاب جوجه اش از اشیانه به پایین پرواز را به او می آموزد ، برای قوی شدن باید موقعیت امن و احتیاط را ترک کنی
🔹عقاب که پیر میشود پرهای کهنه اش را میکند
چیزیکه نیاز ندارید را رها کنید و بگذارید گذشته در گذشته بماند..
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🍁
↩️جملات پند آموز↪️
بیهوده متاز که مقصد خاک است
♦️- هرگز برای خوشبختی امروز و فردا نکن
♦️- نماز وقت خداست انرا به ديگران ندهيم
♦️- هرگاه در اوج قدرت بودی به حباب فکر کن
♦️- هر چه قفس تنگ تر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود
♦️- دروغ مثل برف است که هر چه آنرا بغلتانند بزرگتر می شود
♦️- هرگز از کسي که هميشه با من موافق بود چيزي ياد نگرفتم
♦️- خطا کردن یک کار انسانی است امّا تکرار آن یک کار حیوانیست
♦️- دستي را بپذير که باز شدن را بهتر از مشت شدن آموخته است
♦️- تنها موقعی حرف بزن كه ارزش سخنت بیش از سكوت كردن باشد
♦️- هیچ زمستانی ماندنی نیست...حتی اگر تمام شبهایش یلدا باشد
♦️- مرد بزرگ، كسي است كه در سينۀخود ، قلبي كودكانه داشته باشد
♦️- سقف آرزوهایت را تا جائی بالا ببر كه بتوانی چراغی به آن نصب كنی
♦️- با گذشت سالها میرویم از یادها . کي بماند برگ کاهي در ميان بادها
♦️- دوست داشتن کسي که لايق دوست داشتن نيست اسراف محبت است
♦️- هيچوقت نمیتوانيد با مشت گره کرده ، دست کسی را به گرمی بفشاريد
♦️- نگاه ما به زندگي و کردار ما تعيين کننده ي حوادثي است که بر ما مي گذرد
♦️- کاش در کتاب قطور زندگي سطري باشيم ماندني ... نه حاشيه اي از ياد رفتني
♦️- هر که منظور خود از غیر خدا می طلبد ، او گدایی است که حاجت ز گدا می طلبد
♦️ در برابرکسی که معنای پرواز را نمیفهمد هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨